حسی در قلبم فرو ریخته حسی که فکر کنم دیگه هیچ کس نتونه اونو باز سازی کنه یا اگه حتی ساخته بشه هیچ جوره مثل اولش نمیشه. وقتی از یه جایی زخم میخوری و تنهای تنها میشی دنبال یه امیدی، امیدی که قراره وجود فروریخته ات رو با اون بازسازی کنی و اون همه امیدتو میشه همه پشت و پناهت تو به هیچ چیزی فکر نمیکنی و فقط همه فکر و ذکرت میشه بودن با اون شخص. دلت مثل یه سفره میشه که جلوی هیچ کس بازش نمیکنی جز اون اما، اما امان از روزی که میفهمی اونم یکی بوده مثل همه و تو بر اساس احساسی که داشتی اونو از همه جدا میدونستی و قتی که میبینی اونم با به خطر افتادن اولویت های زندگیش بدون هیچ خبر و هیچ اثری خودش رو از تو دور میکنه و وجود داغون تو رو با یک غم خیلی بزرگتر خیلی سنگین تر تنها میزاره تازه به خودت میای که وای چقدر تو ساده بودی جز تو اون و خدا هیچ کسی از اسرارو غم ها و دردهات خبرنداره پس نمیتونی نفر سوم رو مقصر بدونی وقتی خودش به صورت کاملا چراغ خاموش خودشو کنار کشیده. من نمیتونم خودمو آروم کنم احساس میکنم به من ظلم شده شاید به اشتباه این فکرو میکنم و واقعا شرایط، شرایط سختی بوده اما همیشه این درد روی دلم سنگینی می کنه و این سوال تا ابد تمام وجودمو میخوره چرا یه آدم به خودش این اجازه رو میده که بتونه توی بی خبری محو بشه آیا به حال خراب طرف مقابل فکر نمیکنه چرا آدمی که فکر میکردم خدا ازاون مهربون تر خلق نکرده تو یک روز میتونه اینقدر بی رحم بشه.
یادم نمی کنی ز یادم نمی روی
یادت بخیر یار فراموش کار من