کاش می شدگُل کند، پیچک سبز تَنت
در تَن خشکیده و رنجور من
کاش می شد آسمانِ ابری و تاریکِ من
باز می شُد با نگاهِ گرمِ تو
وای بَر من باز دلتنگت شدم!
تو نمیدانی چه زجری می کشد
آنکه را نادیده می انگاریَش
کاش می شد مهربان تر می شدی
مثل صبح جمعه های قبل عید
فکر بی مِهریت بُرده طاقتم
تو چه میدانی که شب در روز چیست؟
آن زمان که حلقه ی دستانِ تو
عشق بازی می کند با موی او
من نمیدانم بهاران کو،کجاست؟
در خزان رفتنت پاییز شد اردیبهشت
من دلم تنهاست آغوشت کجاست
ای درخت بید تنهای حیات
با وجود خواب هایت زنده ام
تا که روزی دست در دستت دهم
