وقتی سریالی رو شروع میکنی و تا آخرین اپیزود پیش میری و تمامش میکنی، حس میکنی که دوستانت رو از دست دادی. انگار وقتی تو با غموغصههاشون همراه بودی، اون ها هم شریک جریان زندگیت بودن! من وقتی این سریال رو شروع کردم فهمیدم قراره 6 تا رفیق با اخلاقها و ظاهر و سبک زندگی متفاوتی داشته باشم و کم کم همشون رو بشناسم. مخ زدن های جویی، بانمکیهای چندلر، متوهم بودن فیبی و موزیک smelly cat، وسواسهای مانیکا و عشقش به بچه و مادر شدن، مستقل شدن ریچل، طلاقهای پشت سرهم راس و لزبین بودن زنش و شغل دایناسوری، عشقی که بین چندلر و مانیکا شکل گرفت! من شاهد تک تک این صحنهها بودم.
این هم جای خاصی تو قلبم داره! 5 تا رفیق؟ باحال نیست؟ ( اما خب هیچکدوم مثل فرندز نمیشه).قصهی پیدا کردن زن موردعلاقه( the one) تدموزبیِ و خب قصهی شرارتهای بارنی برای مخزدن هم هست، حتی یه کتاب قانون نوشته برای مخ زدن( play book)ولی خودمونیم هیچی ?How you doin جویی نمیشه.
انجمن شاعران مرده! هنوز کارپه دیماش تو گوشمه.(دم را غنیمت شمار یا دمغنیمتشمری،به لاتین: Carpe Diem ) (به انگلیسی: Seize the day ) مصراعی از یک شعر لاتین از هوراس است که به عنوان کلام قصار به کار میرود.) من نمیدونم بهر چی اومدیم به این زندگی به این جهان، اما بقول ویتمن: «آه ای خدا! ای هستی! داد از این پرسشهای تکراری، داد از زنجیرهٔ بیپایان بیایمانی، داد از سرزمینهای آکنده از حماقت و نادانی،... در این میان بگو، چیست مایهٔ امید و دلخوشی، ای خدا، ای هستی؟ ندا آمد؛ به این خاطر که تو اینجایی ـ که زندگی هست و یگانگی ـ که این نمایش در جریان است با قدرت و برتری، شاید که تو شعر خویش را بنگاری...» این شعر رو رابین ویلیامز از ویتمن تو فیلم نقلقول کرد.
پیانیستِ زیبا. از جنگ متنفرم، از تبعیض ، از دینها، از سیاستمدارها... در میان غمواندوه، همیشه موسیقی من رو نجات داده ( گاهی هوزیر گاهی دوبرا گاهی باخ گاهی بیکلامهایی که داداشم میفرسته، گاهی ویگن و قمیشی و ابی ...) این فیلم شاهکاره.
تا حالا اسم اسکار شیندلر به گوشت خورده؟ این فیلم رو ببین! قول میدم سکانس آخرش برات فوقالعاده باشه.