ویرگول
ورودثبت نام
پوریا کارگر
پوریا کارگردر جستجوی معنا...
پوریا کارگر
پوریا کارگر
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

وهم یا حقیقت؟

می‌روم؛ سوی دریایی بی انتها! سوی افقی بی ابتدا... همان جا که نسیم دل انگیز را بر گوش آدم می‌رساند. همانجا که صدای موج های پیاپی را به دل، نشان می ‌دهد. صدایی مکرر و با فاصله که چون سراب زندگی به مرگ جلا می‌دهد. من سوار نوای این نسیم و صوت نجیب هستم. حس سبک بودن را به وجود القا میکند. داغی شن های آفتاب سوخته، کف پایم را می‌سوزاند؛ اما دیدن این منظره دل انگیز بر اراده ام سوار است. رقص ماهی های زیر آب را نمی‌بینم ولی می‌شنوم! آنها در گود خود خوشند و بس؛ در گوشه ای از عالم وجود... . سینمایی حیرت آور را شاهدم! شاید این سینمای انتزاعی روح من حاصل خیال است؛ نه ملموس است نه موجود، فقط وهم و گمان است! اگر من نیز خیال یک عاشق دیگر باشم چه؟ من نیز یک وهم و گمانم؟ اگر باشم چه شکلی ام؟ چه رنگ و بویی دارم؟ اصلا در خیال چه کسی ام؟ اگر نباشم یعنی واقعی ام؟ اصلا واقعی بودن یعنی چه؟ یعنی ملموس؟ یعنی موجود؟ پس اگر خیال وجود ندارد؛ واقعیت چه؟ او که خود حاصل هزاران خیال بوده... خیال هایی که به واقعیت تبدیل شدند. پس واقعیت از هیچ به وجود آمده! یا می‌توان گفت واقعیت همان هیچ است که تنها شکلی دیگر از اوست...

هیچپوچیافق
۲
۱
پوریا کارگر
پوریا کارگر
در جستجوی معنا...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید