ما تازه زندگی خوب و راحتی پیدا کرده بودیم که این اتفاق افتاد. 2 سال بود که به خانه جدید آمده بودیم. شغل من با عرضه و تقاضای بسیار مناسب و کامل بود. مینا دخترمان کلاس پنجم تحصیل می کرد. و درسش هم خوب بود. زندگی خانوادگی و ازدواج ما از همه نظر خوب بود. مهری حامله شد. و ما برای داشتن آخرین بچه خود بسیار خوشحال بودیم. مهری و من امیدوار بودیم که این بچه پسر باشد. بالاخره پسر ما آرمان متولد شد. اما در جریان تولد مغزش اسیب دیده بود. از آن به بعد ازدواج و احساسات زندگی خانوادگی ما از خوشبینی به بدبینی، شک و تردید مداوم تبدیل شد.
همسر من مدت زیادی را صرف خواندن کتابهایی درباره آسیب دیدگی مغزی، نگه داشتن وقتهایی را که از دکتر می گرفت. و مواظبت از نوزاد می کرد. من و مینا مجبور می شدیم به فعالیتهای دیگر بپردازیم. اما اغلب از ارتباط با همسرم اجتناب می کردیم. چون او پرتوقع شده بود. برای من خیلی مشکل بود که با او گفتگو کنم. دیگر آن مهر و محبت بی پایان را که زمانی نسبت به هم داشتیم از دست داده بودیم.
بچه ای که معلول است ممکن است به توجه فوری مادر در غذا دادن، معالجه و مواظبت معمولی احتیاج داشته باشد. تمام توجه مادر به طرف کودک معلول است. تعادل بین مادر بودن و همسر بودن از بین می رود. مادر چنان در مواظبت از کودک معلول محو شده. که کیفیت و چگونگی دیگر روابط را ممکن است از دست بدهد.
هرکسی می تواند از طریق این اظهارنظرها احساس یک شوهر را نسبت به جذب شدن همسرش در بچه معلول را درک کند. امکان هم دارد که شوهران در زندگی فرزندان خود بیش از حد وارد شوند.و موجب به وجود آمدن همین احساسات در همسر خود شوند.
ترس، عصبانیت، احساس گناهکار بودن، تنفر و دیگر احساساتی که اغلب در ظرفیت برقراری ارتباط بین زن و شوهر و پیدا کردن راه حلهای عاقلانه مداخله دارند.
این احساسات اثر بسیار نامطلوبی روی روشهای برقراری ارتباط بین همسران دارد. تمام این هیجانها و شرایط با وجود یک بچه معلول در خانه سخت تر می شود.
بعضی از والدین در مورد اجرای برنامه های مواظبت و استراحت با یکدیگر به توافق می رسند.
چنین برنامه ای به والدین اجازه می دهد که از مشکلات بزرگ شدن کودک در امان بمانند. و مهمتر اینکه چنین برنامه هایی موقعیتی برای استراحت و تازه کردن روابط فراهم می کند.
مواردی که در بالا مشخص شدند عوامل فشارزای دیگری هستند که زوجین در رابطه با بزرگ کردن بچه معلول تجربه می کنند.
مک اندرو در سال 1976، 116 خانواده ای را که دارای بچه های معلول فیزیکی بودند مطالعه کرد. او مشاهده نمودکه اکثر مادران روابط خوبی را با شوهران خود گزارش کرده اند. در بقیه خانواده ها فقط 17 همسر اعتقاد داشتند که با تولد بچه معلول شرایط ازدواج آنها بدتر شده است.
به هر حال آمار جدیدتر نشان می دهد که طلاق در خانواده های با بچه معلول سه برابر شده است.
فاول در 1986 سطح دوم ازدواج را در زوجینی که معلول در خانه نگه داری می کردند با خانواده هایی که ترجیح داده بودند کودک را برای مواظبت به مراکز ببرند ارزیابی کرد. متوجه شد که تفاوت چندانی بین این دو گروه وجود ندارد. البته باید گفت مراکز روزانه بخشی از مراقبتهای کودکانی را که در خانه بودند برعهده داشتند. این کمکها احتمالا فشار روی والدین و دیگر افراد خانواده را که در مواظبت بچه معلول ذهنی نقش داشتند کاهش می داد.
واکنشهای والدین به تولد کودک معلول
اثرات کودک استثنایی در خانواده
کارگاه های فرزندپروری در گرگان
با ما همراه باشید در: