سپیده افشاری
سپیده افشاری
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

توی سینما نشستن، یک یادداشت خشمگین

سریال در چشم باد و سریال شهریار تصاویر خیلی واقعی‌تری از تهران قدیم دارند تا سریالهایی مثل خاتون و شهرزاد و مدار صفر درجه که همه چیز کارت پستالی و رومانتسایز شده است و نود درصد خانمها با کت و دامن تنگ و پاشنه‌بلند راه می‌رن و آقایون همه صورت‌تراشیده و کت‌شلوار و کراوات و کلاه دارند.

توی این سریالها قسمتهای جالبی دربارۀ سینما رفتن هست. مثلا جایی که دوست شهریار، قاسم، شهریار و به سینما دعوت میکنه. پشت سر شهریار مردهایی نشتن که کف پای کثیفشونو روی پشتی صندلی جلویی گذاشتند و بلند بلند فحش می‌دهند و بلند فکر می‌کنند. شهریار حسابی در حال عذاب کشیدنه ولی از چهره‍اش میشه خوند که فایده‌ای توی تذکر دادن و خواهش کردن نمیبینه و سکوت میکنه. یا مثلا توی سریال در چشم باد دیدم که وقتی لیلی و بیژن برای دیدن فیلم برباررفته توی سینما شتند، مردها سیگار دود می‌کنند و دوره‌گردها لیموناد می‌فروشند و خیلی‌ها هم تخمه می‌شکنند.

اصلا خجالت نمی‌کشم بگم که بیشتر مردم با جاهل‌های سریال شهریار هیچ فرقی ندارند. احترام گذاشتن به حقوق دیگران یک چیز لوس و بی‌معنی و آدم‌ها رو به خنده می‌ندازه. آدمهایی که معتقدن لیاقتشون حداقل سوییسه و اشتباهی توی ایران به دنیا اومدن. آدمهایی که وقتی میرن خارج و نظم کشوراهای دیگه رو با لذت با بینظمی "ما" مقایسه می‌کنند که انگار نه انگار که داشتن نظم و احترام به دیگران قسمت زیادیش از فرد شروع میشه و یک ماشین بیرونی نباید بیاد با زور ما رو مجبور به اون کار کنه.

هزارتا مثال دارم که نمی‌دونم با کدومش شروع کنم و توی همۀ این موارد یا با تذکر دادن به خودم بی‌احترامی شد، یا جای تذکر دادن نبود.

وقتی دانشجو بودم برای دیدن فیلم همیشه تنهایی سینما می‌رفتم. همیشه هم پردیس سینمایی کوروش که نزدیک خونمونه و سالنهای خوبی داره می‌رفتم. یادمه که یکبار فیلم "تختی" رو می‌دیدم. کنار دست من خانم جوانی نشسته بود که در طول فیلم در حال چک کردن گروه‌های واتساپ بود. ویدیوهایی درباره خواص سیر رو پلی می‌کرد. هم صداش اذیتم می‌کرد و هم نور. وقتی بهش اعتراض کردم که میشه از گوشیش استفاده نکنه به فیلم اشاره کرد و گفت:" اینا که حرف نمیزنن، همش سکوته." تا آخر فیلم چندبار تلفنی صحبت کرد. خودشو خم می‌کرد و یه دستشو می‌ذاشت روی گوشش و به بچش می‌گفت زیر غذا رو خاموش کن و خنک شد بذار یخچال. فکرمی‌کرد اگر اون صدایی نشنوه، صدایی هم دیگران نمی‌شنوند. چرا بهش نگفتم که اگه انقدر فیلم براش خسته کننده است میتونه پاشه بره بیرون.

باز همون دوران دانشجویی که قبل کرونا بود، رفته بودم اپرای عروسکی بهروز غریب‌پور رو ببینم. کنارم یک خانواده با دو تا پسر کوچک نشسته بودند. وسط تئاتر، مادر خانواده ساندویچ الویه در آورده بود و نوشابۀ گازدار باز می‌کرد و به بچه‌ها سفارش می‌کرد روی لباسشون نریزند. بوی الویه توی سالن پیچیده بود و بچه‌ها هم پاشون رو روی صندلی جمع می‌کردند. مادرشون رو صدا می‌کردند تا سس بهشون بده. نمی‌دونم اون خانواده با خودش چه فکری کرده بود. چون یک اپرا عروسکیه حتما برای بچه‌ها مناسبه؟ سالن تئاتر مثل سینما جای خوراکی خوردنه؟ هیچ حرفی نداشتم بزنم.

توی فیلم "جهان با من برقص" چند جا هست که موزیک شاد پخش میشه. وقتی رفته بودم این فیلم رو ببینم، ته سینما یک ردیف دختر نشسته بودند و هر موقع موزیک پخش می‌شد دست می‌زدند و از این جیغهایی می‌زدند که دخترای دور عروس از خودشون در می‌ارن. وحشتناک‌ترین قسمتش این بود که همشون نوجوون نه، بزرگسال بودند و احساس رضایتی هم توی چهره داشتند که " وای ما چقدر آدمهای باحال و کولی هستیم. الان همه توجهشون به ماست".

توی غار علیصدر سوار قایق بودیم. خیلی از کسایی که سوار قایق های دیگه بودند بدن توجه به زیبایی‌های اطرافشون، بدون خوندن هیچ آهنگی فقط ممتد دست می‌زدند و دوبار پشت سر هم صدای جیغ روباه از خودشون در میاوردند "اوه اوه". نه به عمق آب نگاه می‌کردند، نه به قندیلها. بیشتر شبیه انسانهای اولیه بودند که صداهای نامفهوم از خودشون در میاوردند یا شبیه دبستانیهایی که برای اولین بار با اتوبوس مدرسه اردو میرن و میخوان به هر طریقی که میتونن از آزادی خارج از مدرسه استفاده کنند. توریستهایی که توی قایق ما نشسته بودند با نگاه متعجب به اونها نگاه میکردند. کسایی که دست می‌زدند و جیغ می‌کشیدند با دیدن خارجی‌ها با حالت غلو شده‌تر و مثل بچه‌هایی که نیاز به توجه دارند توی چشم توریستها نگاه می‌کردند و بلندتر جیغ می‌زدند. یک نفرشون گفت:" هلو مستر! کام هیر!". یکی از توریستها آروم به همراهش گفت: " این چیزیه که بهش میگم شوک فرهنگی". واقعا دچار شرم نیابتی شده بودم.

توی کنسرتهای پاپ دیده بودم که دخترها _نه زمان پخش آهنگ، بلکه موقعی که خواننده حرف میزنه یا منتظره تا آهنگ بعدی شروع بشه_ جیغ ممتد که آدم توی زایشگاه میشنوه میزنند یا پسرها صداشون رو روی سرشون میندازن تا یک چیز مثلا بامزه بگن. مثلا اینکه "چرا نمیای سیروان پول دادیم". ولی فکر نمی‌کردم توی کنسرت موسیقی کلاسیک هم از این خبرها باشه. چند سال پیش بود. کنسرت همایون شجریان. سهراب پور ناظری یک شلوار سندبادی پوشیده بود و موهای فر بلندی داشت. روی زمین نشسته بود و ساز می‌زد. از هر طرف صدا میومد که "سهراب! عاشق موهاتم"، "از شلوارت مردونش هم هست؟"، " سهراب بشین رو صندلی اینطوری اذیتی". نمیدونم هدفشون چی بود؟ مثلا الان خیلی باحان؟ خیلی همه می‌خندند؟

لباس آدما شاید مثل اون مردی که پاشو روی صدنلی شهریار میگذاشت قدیمی نباشه. کف پاهاشون هم شاید اونقدر کثیف نباشه. شاید خیلی هم خوشتیپ و امروزی به نظر بیان. ولی از رفتارهای عهد جاهلی هیچی کم ندارند.





سریال شهریارسریال در چشم بادسینماتئاتربی فرهنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید