فریبا مویدنیا
فریبا مویدنیا
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

بهشت همیشه هم زیر پای مادران نیست!

1. اخیرا کتابی خوانده ام با نام "آلبالوهای بهشت رسیده اند". این کتاب داستان دخترکی را روایت می کند که در بهشت زندگی می کند اما پدر و مادرش جهنمی هستند. روزی دختر تصمیم می گیرد که مربای آلبالو درست کند . او از خدا اجازه می گیرد که مادرش برای یک روز به بهشت بیاید تا با کمک هم مربای آلبالو درست کنند. خدا اجازه می دهد.روز اول آلبالوها را می چینند.دختر از خدا چند روز دیگر برای پختن و آماده کردن مربا فرصت می خواهد. خدا باز اجازه می دهد . بعد از چند روز مادر و دختر با کمک هم مربای آلبالوی خیلی خوشمزه ای درست می کنند .آنقدر خوشمزه که فرشته ها از اینکه یک جهنمی توانسته دستپختی چنان خوشمزه داشته باشد متعجب می شوند. وقت رفتن مادر می شود.مادر و دختر گریه می کنند ،نمی توانند از هم جدا بشوند. در همین لحظات ناگهان فرشته ای با دست و صورتی آغشته به مربای آلبالو می آید و می گوید خدا اجازه داده مادر بماند و در آشپزخانه ی بهشت استخدام بشود.

2. فهمیدید چرا خواسته بودم که این نوشته ام را مادران نخوانند؟ چون بهشت همیشه هم زیر پای مادران نیست و حتما مادرانی هم هستند که جهنمی اند . با اینحال اگر شما مادر هستید و این نوشته را خوانده اید پیشنهاد می کنم به جنبه ی امیدوار کننده این داستان فکر کنید : نامحتمل نیست که مادری جهنمی، فرزندی داشته باشد که برای والدینش باقیات صالحات بشود،اجازه آنها را از خدا برای آمدن به بهشت و استخدام شدن در آن بگیرد و از جهنم نجاتشان بدهد.این خیلی خوب است!

3. حالا بیایید با هم یک داستان معروف دیگر را مرور کنیم. روزی معلم ادیسون نامه‌ای به او داد که به مادرش بدهد. ادیسون نامه را به مادرش داد و مادر نامه را خواند. در نامه نوشته شده بود":با کمال تأسف باید بگوییم که فرزندتان استعدادی برای ادامه‌ تحصیل و درس خواندن ندارد و ما از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم."ولی مادر ادیسون کار جالبی کرد و نامه را جور دیگری برای فرزندش خواند: "فرزند شما نابغه و باهوش است و مدرسه‌ ی ما توان آموزش به او را به خاطر هوش بالایش ندارد. شما باید خودتان به او آموزش دهید."ادامه ی این داستان را هم که می دانید . مادر خود شروع به درس دادن به ادیسون کرد و با اینکاراز فرزندش یک نابغه ساخت.

4. آیا کتاب "مادر و خاطرات 50 سال زندگی در ایران "را خوانده اید؟ در این کتاب زنده یاد بانو توران میرهادی،مادر ادبیات کودک ایران از مادر آلمانی خود و نقش ایشان در پرورش پنج فرزند و توانمند کردن آنان در مراحل مختلف زندگی از راه گسترش فرهنگ و هنر و ادب در خانواده می گوید.پیشنهاد می کنم این کتاب را بخوانید .در بخشی از این کتاب آمده : مادرم بالای میز آشپزخانه یک زنگوله آویزان کرده بود که وقتی آنرا به صدا درمی آورد ما هر جا بودیم خودمان را سر میز می رساندیم چون می دانستیم مادر برایمان حرفی دارد ، مثلا می گفت بچه ها یک کتاب خوب خوانده ام و آنرا تعریف می کرد و ما را به تبادل نظر درباره اش دعوت می کرد. یا می گفت بچه ها نظرتان را در مورد فلان فیلم بگویید .بعد حرفهای ما را گوش می کرد و در روزهای بعد از روی جوابهایمان، برنامه ای برایمان اجرا می کرد مثلا کتابی برای خواندن به ما می داد ،مهمانی یا بحث عمومی ترتیب می داد یا با هم به جایی می رفتیم .مادربا اینکار ها به ما وسعت دید می داد و می خواست روزگارمان را بهتر درک کنیم .

5. نمی دانم داستان زندگی مدیر عامل گروه صنعتی فیروز را شنیده اید یا نه؟ من آنرا در یک فایل صوتی از زبان خودشان شنیده ام . ایشان تعریف می کردند که در 2 سالگی به بیماری فلج اطفال دچار می شوند و اولین بار که در تماشای بازی بچه ها متوجه تفاوتهای خود با بچه های دیگر می شوند ،درباره آن از مادرشان سوال می کنند .مادر ان روز پاسخی نمی دهد اما از آنروز به بعد به مدت چند روز مشغول دوختن چیزی می شود .آن چیز یک شنل بسیار زیبای دست دوز -شبیه جامه پادشاهان –بودکه مادر انرا بر دوش فرزندش می اندازد و می گوید پسرم تو از این به بعد باید بازی خواهر و برادران و دوستانت را ببینی و آنها را هدایت کنی. اگر تو مانند انها قادر به راه رفتن نیستی اما بیشتر ار آنها فرصت فکر کردن داری و بنابراین بهتر از آنها می توانی از نیروی اندیشه ات استفاده کنی! ایشان که امروز از کارآفرینان برتر ایرانی است می گفت همان اعتماد به نفس و خودباوری که مادرش به او آموخته بود سرمایه معنوی او و انگیزه اش برای موفقیت در زندگی و کمک به دیگران شده است. بطوریکه امروز در کارخانجات فیروز برای معلولین زیادی اشتغال زایی کرده و ضمنا بنیانگزار چند NGO فعال در زمینه ی حقوق معلولان هم هست.

6. دکتر علیرضا نبی، کارآفرین موفق ایرانی است که بسیار نیکوکار است.او برای اقشار آسیب پذیر جامعه و مجرمین سابقه داری که معمولا برای بکارگماری و استخدام ،به آنها اعتماد نمی شود اشتغال زایی می کند. ایشان در کودکی با فقر و محرومیت بزرگ شده و با اینحال همواره در صحبتهایش از آموزه ها و شیوه های تربیتی خوب مادر تعریف می کند و موفقیت امروز خود را مدیون و مرهون راهنماییها و تلاشهای او می داند.

7. و اما سخن آخر.هرچند داستان "آلبالوهای بهشت رسیده اند" بسیار زیباست ،اما مادران خوب هرگز به چنین داستانهایی امید نمی بندند.آنها با یادگیری و کاربست شیوه های موثر و کارامد تربیتی بهشت را از هم اکنون و ازهمین دنیا به زیر پای خود و فرزندانشان می گسترند.شما اینطور فکر نمی کنید؟

-

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید