آرتمیس
آرتمیس
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

یک شب فاصله

(فکر خطرناک وجود ندارد خود فکر کردن است که خطرناک هست.)

سلام به کسایی که دنبال آزادی و عدالت هستن.?

تو این پست میخوام داستان زندگی دختری ۱۲ ساله رو از زبون این کتاب هیجان انگیز براتون روایت کنم پس با من همراه باشید.?

البته اول یه توضیح مختصری درباره تاریخ این کتاب بدم و بریم سراغ معرفی.?

در جنگ جهانی دوم بعد از شکست دوباره آلمان متفقین آلمان رو برای خودشون تقسیم کردن تا دوباره قدرت نگیره و جنگ راه بندازه هر چند که مردم بی گناه آلمان این وسط قربانی می‌شدند.?

ساخت دیوارهای بلند دور شهرها در دوران باستان امری متداول بوده است تا حکمرانان بتوانند از غارت و چپاول شهرها جلوگیری کنند. اما داستان دیوار برلین متفاوت است، این دیوار به نماد جدایی ملت آلمان و ساکنان یک شهر تبدیل شد، دیواری که قرار بود موقت باشد به مدت ۲۸ سال مردم را از یک‌دیگر جدا کرد. نهایتا در نهم نوامبر ۱۹۸۹ ، این دیوار فروریخت و پرده آهنین سقوط کرد.?

اتحاد جماهیر شوروی تمایل نداشت که مناطق تحت تصرف خود را رها کند و حاکمیت را به مردم آلمان بازگرداند. اما دولت‌های غربی با برگزاری انتخابات آزاد، مناطق تحت تسلط خود را به دولت برآمده از آرای عمومی واگذار کردند، این واگذاری شامل برلین نیز می‌شد. به این ترتیب حکومت فدرال آلمان یا آلمان غربی شکل گرفت. اما در قسمت تحت اشغال شوروی، بدون برگزاری انتخابات، دولتی دست‌نشانده  توسط دولت اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمد و کنترل اوضاع را در دست گرفت. به این ترتیب  دولت آلمان شرقی با نام رسمی جمهوری دمکراتیک آلمان اعلان موجودیت کرد.?

یک برلین با دو حاکمیت
برلین به نمادی از رویارویی دو ابرقدرت شرق و غرب تبدیل شده بود، طرح مارشال و باورمندی رهبران آلمان فدرال به اقتصاد بازار آزاد، سبب شد که برلین غربی خیلی زود بازسازی شود. اما پیشرفت در بخش شرقی بسیار کند بود و آلمانی‌ها به خوبی تفاوت زندگی در دو حاکمیت مختلف را درک می‌کردند.
هزاران نفر از شرق به غرب مهاجرت می‌کردند و این باعث شد که نیمه شب ۱۳ اوت سال ۱۹۶۱ پلیس آلمان شرقی اقدام به نصب سیم خاردار در مرز دو برلین کند که ۴۳ کیلومتر طول داشت.?

نقشه برلین
نقشه برلین

خوب می‌رسیم به ماجرا کتاب:

یه شب تاریک که گرتا (دختر قهرمان کتاب) توی خوابی عمیق بود با صدا های گوش خراش از اعماق خواب بیرون میاد و از پنجره اتاقش به بیرون نگاهی میندازه و با منظره ای وحشتناک روبه رو میشه.?

آن طرف شهر مامور ها در حال ساخت دیوار عظیم بودند که بعدها با نام دیوار برلین شناخته شد که به اون پرده آهنین هم می‌گفتند.?

گرتا سریع از اتاق بیرون میاد و مادرش رو میبینه که توی دستان برادرش اشک میریزه. البته نیازی نبود که توضیح خاصی برای این نگرانی شدید مادرش بشنوه چون میدونست از کجا منشأ میگیره.?

حدودا سه روز پیش پدر گرتا و یکی از برادرانش به نام دومینیک به غرب آلمان رفتند تا اوضاع را برای نقل مکان کردن به آنجا برسی کنند اما تا الان برنگشتن و حالا هم که دارند دیواری آن بین می‌کشند.?

بعد از آن شب چهار سال می‌گذرد و گرتا دیگر هرگز پدر و دومینیک را نمی‌بیند. همه این را پذیرفته اند حتی مادرش هم جوری از پدرش صحبت می‌کند که انگار مرده و دیگر به خانه برنمی‌گردد اما گرتا به این راحتی آتش امیدش خاموش نمیشود.?

توی این سالها خیلی از افراد قصد داشتند از دیوار برلین رد شوند و به غرب بروند ولی توسط نیروی هایی که آنجا مستقر بودند کشته میشدند و هیچ کس پس از ساخته شدن دیوار نتوانست از آنجا بگذرد. گرتا مطمئن بود که آن دیوار به آسانی نتوانسته لقب نوار مرگ را از آن خود کند اما از طرفی هم نمی‌خواست اتفاق هایی که هیچ نقشی در وجود آمدنشان نداشت باعث شوند که سرنوشتش تغییر کند.?

حالا از دست دختری ۱۲ ساله چه برمی آمد؟

مردانی قدرتمند و زنانی که با مشورت هم تمام راه های فرار را برسی کرده بودند پس از عملی کردن نقشه هایشان به مرگ می‌رسیدند حالا گرتا چه کار می‌توانست بکند تا از آنجا بیرون بیاید و خانواده اش هم با خود ببرد؟

آیا باید تسلیم می‌شد و همه چیز رو رها میکرد؟

نه ، اگه گرتا تسلیم می‌شد الان ما داستان زندگی اش رو نمیخوندیم پس چه جوری و با چه شهامتی تونست سرنوشت تلخی که دنیا براش رقم زده بود رو نپذیره و با آینده خودش بجنگه تا بتونه اون رو تغییر بده؟

《بریده ها》

●جایی که کتاب ها را می‌سوزانند در نهایت آدم ها را هم خواهند سوزاند.

●تو شهری که حرف زدند جنب خوردن و حتی فکر کردن خطرناکه

●چشم ها نگاه می‌کنند اما این ذهن است که می‌بیند.

●همانطور که یادشان داده بودند بی آنکه چیزی بپرسند به زندگی شان ادامه میدادند.

●فکر خطرناک وجود ندارد خود فکر کردن است که خطرناک هست.

●ترس.......بزرگ ترین سلاحی بود که اشتازی ها داشتند.

●نه. یک نفر بود که می‌توانست شرایط من را عوض کند‌.من

آن کس که خطر نکند چیزی نصیبش نمیشود.

●میخواست به من یاد بدهد که آزادی دروغ است.

●کسی که شجاعت به خرج می دهد دیگران را هم به شجاعت وا می‌دارد.

●کار درست را بکن نه کاری که خوشایند دیگران است.

●آبی که مداوم می‌چکد سنگ را هم سوراخ می‌کند.

●کشوری که نمی‌گذارد مردمش آزادانه دروغ را از حقیقت تشخیص دهد ، کشوری است که از ملتش می‌ترسد.

جملات بسیار زیبایی در این کتاب نوشته شده که با خوندن شما ارزش خود را نمایان می‌کنند پس برید سراغ کتاب???

https://taaghche.com/book/81038


خوب حالا شما به نور ستاره ها راضی هستید یا دنبال پرتو های خورشیدید؟

اگه از این پست خوشتون اومد لایک فراموش نشه.

چالش کتابخوانی طاقچهجماهیر شورویداستان زندگیبازار آزادجنگ جهانی
☆کتاب انبار مهمات آزادی☆
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید