نویسنده. »: جان اشتاین بک نویسنده مشهور امریکای
در سال 1902 در کالیفرنیا امریکا چشم به جهان کشد
مترجم :» عبدالحسین شریفیان
انتشارات:» نگاه
نویسنده یکی از بهترین داستان نویس و نویسندگان امریکای است که در سال 1962 جایزه نوبل را در بخشی ادبیات دریافت نمود و شش سال بعد از دنیا رفت،
1. در بخشی اول کتاب خوشه های خشم ارتباط فصل را با هم مقایسه می نماید که واقعا جالب و خواندنی است
در واقعه هر فصل سال را با تمام جزییات بررسی و توصیف می کند که مثال فصل تابستان دارای چه مزایای قشنگ است ولی برعکس یک سری بدی های هم دارد مثل گرمای شدید در این فصل غیر قابل تصور است و دیگر گرد و خاک های سرزمین های خشک از طرف دیگر قابل فهم است.
در فصل بهار، با آنکه تمام طبیعت در حال بیدار شدن از خواب زمستانی است درختان در حال اما ده شدن برای گل و شکوفه زدن، است اما سرمای بسیار بالا را همراه دارد که این برای یک کشاورز قابل فهم و درگ است چون با طبیعت نفس می کشد و می زیستد برای اشخاص دیگر بی معنی است
در با گرمای طبیعت همیشه در حال جنگ و جون کندن است هم جالب و هم قابل فهم است نظر با کسی که دارای شغل و یا حرفه ای دیگر است یا اصلا از طبقه ثروتمندان یا حاکمان یک جامعه است،
2. بخشی دیگر، این داستان راجع به اعتقادات در دین مسیحی است، در واقع از دین چه استفاده ها که نمی شدن تا حالا فعلا هم همین طوری است در بیشتر جاها، هنگام که اشخاص
خودشان را به عنوان واعظ یا راهب در بین جامعه جا می زند بعد هر سوی استفاده که از مردم جامعه می کنند باز هم مردم به او احترام
میگذارد چرا؟ استفاده از اعتقادات و باورهای مردم در مورد خدا، و پیامبرانش در بین این همه مردم هیچ کسی یافت نمی شود که از عقل و شعور خود بهره ببرد تمام اشخاص دنبال رو آن واعظ می شود که او چیزی خدا و پیامبر می دانند ولی بر عکس آن راهب از بدتر است
به اعتراف خود آن شخص واعظ می گوید، من چیزی زیادی نمی دانستم از پیامبر عیسی ع، با استفاده از همان اطلاعات ناچیز مردم چینان به وجه می آمد که من حتی برخی از دختران را بر داشته به علفزار ها می بردم با آن دختر هم
بستری می شدم ولی مردم باز هم به من باور داشت نمی فهمید که من چقدر یک انسان پست هستم که بهره می برم از باور های یک جامعه جالب است که هیچ کسی عاقل پیدا نشد در چندین سال که متوجه کارهای من شود. حرف خود راهب، .
دو دلیل جالب است.
یکی اینکه خوشحال بودم از اموال، و اعتقادات مردم سود می برم برای مردم قابل فهم یعنی اصلا با فکر کردن در مورد من که دارم اشتباه می کنم خود شان به زحمت نمی انداخت.
دوم، تآسف می خوردم و نا آمید می شدم مه چرا مردم بیدار نمی شود که راه درست را از غلط تفکیک نماید
مگر در یک جامعه چیزی بالا تر از اعتقادات و ناموس داریم که مردم به راحتی تن به هر کاری می دهند بدون اندک ترین فکر چطور امید طرقی و پیشرفت از چنین جامعه داشت
نتیجه این بخشی شامل دو بخش اند.
یک، جامعه غرب از این مرحله چندین سال است که عبور کرده حالا با از دست دادن خانواده در جامعه شان،
دوم، کشور های اسلامی شان در حال دست و پنجه کردن است ولی بیشتر شان با همان شرایط زندگی می کنند.
کتاب را از اینجا دریافت نماید