نام اثر:» عشق و دیگر هیچ
نویسنده :» الکساندراکلانتای
مترجم:» مهدی غبرایی
انتشارات:» اژدهای طلای
یکی از نویسنده های روسی است که اولین سفیر زن در دنیا معرفی شد چون او در زمان که در روسیه زندگی می کرد عضویت حزب کمونیست شوروی سابق را داشت و عضویت مرکزی حزب را برعهده داشت، او از طرف شوروی به مکزیک به عنوان سفیر رفت مدت زمان را در آنجا ماندگار شد بعد به نروژ، و هین طور به سوئد رفت تا به همین سیمت و بعد به در هنگام بازنشستگی به کشور خودش به مسکو برگشت که البته این کتاب را در هنگام تبعید نوشت عشق و دگر هیچ
چون اصل داستان از زبان سه زن نقل شده که یکی از آنها نویسنده کتاب، الساندرا کولانتای است
پس داستان حسی زنانه است که از برخی کتاب ها و یا بیشتر از تجارب خودش که با آن حس و سختی ها یا خوبی های زندگی سپری شده به نوک قلم می آورد تا همگان را با خود شریک نماید
بسیار جالب است که در خرده های زندگی یک نگاه بیندازیم نمی توانی همه اش را راست و رست نمایم چرا که اگر بخواهیم همیشه دنبال کار و درآمد و ثروت، اقتصاد را بگیرین بخش های دیگر زندگی رها می شود از دست ما در می رود اما اگر سمت روابط اجتماعی را بگریم همیشه در فکر ارتباط با نزدیکان اقوام فامیل، یا با شخص در ارتباط
باشیم قسمت های دیگر زندگی مثل حس و حال که در زندگی قرار شده از آن بهره مند شویم خیلی دور می شویم
پس اگر تمام بخش های زیستن را در نظر مجسم نمایم به چیزی عجیب و غریب روبرومی شویم که تا حالا شاید کمتر شخص به آن دقت کرده باشد
مثال برخی ما ادم ها یک سمت زندگی را در نظر گرفته و چسبیده به آن بعض شان از اول فقط دنبال ثروت می رود شب و روز برای هیچ کار وقت ندارد حتی اگر نزدیک ترین کسی او از دنیا رفته باشند فرصت ندارد تا به سر قبر او برود برخی شان به عبادت شبانه روزی چنان مشغول است
که اگر نگاه کنید شاید بگوید که جز این کسی به عظمت پرودگار پی نبرده است خلاصه اینکه خیلی از موضوع اصل کتاب دور نشویم اگر قرار شد تمام جنبه های زندگی را رعایت نمایم پس ما یک انسان هستیم با جنبه های متفاوت
وقت در یک شهر زندگی می کنیم کسی پول برای غذا ندارد یا بر حق یک شخص ناتوان از نظر جسمی ظلم می شود قلب مان به درد می آید
در شبانه روز عمر مان خسته درمانده از کار سمت خانه یا مکان همیشه خود می رویم تنها چیزی که امیدوار می کند ما مارا به ادامه این فرایند کلمه است بنام عشق حالا این را
از یک دوست دریافت نمایم یا همسر، خانواده، یا به قول غربی های دوست پسر، دوست دختر، هرچه که اسم شان را بگذارید جالب است گاهی اوقات ادم ها با سختترین شرایط بدترین محیط زیست شان کنار می آید چرا که حس می کند کسی مخفیانه یا عامیانه او را دوست خواهد داشت
در اینجا نویسنده وقت حرف از عشق می زند می گوید من با بدترین شرایط سختترین کار ها هم وقت این حرف را می شنیدم به من می گفت "دوستت دارم " همه از یاد می بردم یا گاهی از خواب بلند می شدم همه چیز های که از عشق باهم بودن حس می کردم به قلم می آوردم یا در مکان های
که با هم رفته بودیم انگار آن روز ها تمام دنیا طوری دیگر بوده است که من آن حس را دیگر هرگز درگ نتوانستم به تنهایی حتی وقت های بود که صد ها کیلومتر راه با قطار می رفتم حسابی زیر قرص می رفتم تا به عشق واقعی برسم بدون توجه به مسافت و هزینه که برای من داشت
کتاب قشنگ بود ولی من تمام یادداشت های من تنها از این کتاب نبود نظریات خودم با درگ و مفهوم کتاب را یاد داشت کردم برای چالش کتابخوانی طاقچه در بهمن ماه " کتاب های را بخوانیم که عشق را به زندگی مان می افزاید "
برای دریافت کتاب اینجا( عشق و دیگر هیچ )
امیر.