پارسا عباسی
پارسا عباسی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نوجوانی من


من همان نوجوانی‌ هستم که ترجیح می‌دهم سوارِ اسنپ نشوم، می‌خواهم در مسیرم چندین تاکسی عوض کنم، می‌خواهم با راننده تاکسی‌ها گپ بزنم و هزاری‌هایم را بشمارم...

من همان نوجوانی هستم که از دیجی‌کالا کتاب نمی‌خرد، هنوز به کتاب فروشی‌ها می‌رود و در میانِ کتاب‌ها غرق می‌شود...

من همچنان فال می‌خرم. هنگامی که نوازندگان دوره‌گرد نزدیک صندلی ام در مترو می‌شوند سمفونی‌های بتهوون را قطع می‌کنم و با تمامِ وجودم به آنها گوش می‌دهم و بهشان توجه می‌کنم...

من هنوز هم مولانا می‌خوانم، هر روز با نزار قبانی قدم می‌زنم، به شیمبورسکا زنگ می‌زنم و مجنون وار کشورم را دوست‌ دارم.

من برای عزیزانم فیلم‌ها را تعریف می‌کنم، هر بار با حسی متفاوت، از اول تا آخر...

من با دوست‌داشتنی‌ترین آفتابگردان‌ِ شهر در چمن‌ها می‌نشینم و درباره‌ی تعریفِ خوشبختی حرف می‌زنم.

با دوچرخه رکاب می‌زنم و در دلِ مترو تمام جامعه‌ ام را پیدا می‌کنم.

من همچنان به آدم‌ها لبخند می‌زنم و به همه‌چیز و آینده خوشبین هستم...

پارسا می‌خواهد راننده‌ تاکسی‌ها شاد بمانند، چراغِ کتاب‌فروشی‌‌ها روشن باشد، سازها کوک شوند، شاعر‌ها زنده بمانند و حالِ ایران خوب باشد...

پارسا عباسینوجواننوجوانینوجوون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید