افلاطون بین 2 پرسش اساسی اخلاق یعنی چیستی زندگی سعادتمند و چگونگی دست یافتن به آن تفاوتی آنچنانی قائل نمیشود.
پیشفرضی وجود دارد مبنی بر این که اگر انسان بداند زندگی سعادتمند چیست خود چنان رفتار خواهد کرد که به آن دست پیدا کند.
بر این اساس از نگاه افلاطون کار بد ناشی از جهل یعنی عدم شناسایی خیر است.
اما چگونه می توان خیر را کشف کرد ؟!
کشف طبیعت و ماهیت زندگی خوب امری است عقلی شبیه کشف حقایق ریاضی
به همین جهت فرد جاهل نمیتواند زندگی سعادتمندانه را کشف کرد و فرد لازم است انواع دانش معین مثل ریاضی و فلسفه را یاد بگیرد.
حال یک نفر اگر بدون دانش، زندگی سعادتمندانهای داشته باشد این امر کورکورانه و تصادفی خواهد بود اما امکان آن وجود دارد.
افلاطون معتقد است برای زندگی سعادتمندانه 2 تعلیم نیاز است:
.1تقویت عادات رفتاری فاضل = پرورش رفتار
.2مطالعه ریاضی و فلسفه = پرورش ذهن
سوالی که مطرح میشود این است کهآیا همه استعداد عقلی برای کسب معرفت را دارند؟
خیر، مانند این که همه نمیتوانند ریاضی را به خوبی فرا بگیرند، همه افراد هم نمیتوانند زندگی سعادتمندانه را کشف کنند به این ترتیب ناچار هستند به تقلید از افراد آگاه رو بیاورند.
این تلقی از اخلاق در مدینه فاضله افلاطون تا آنجا پیش میرود که از ضرورت مراقبت در جامعهسخن میگوید.
به عنوان مثال او احساس میکند برای هدایت جوانان به سمت زندگی سعادتمند، باید از این که در معرض انواع و اقسام تجربهها قرار گیرند، جلوگیری کرد.
در مدینه فاضلهی افلاطون آن کسانی که قوای عقلانی بالایی دارند و میتوانند حقیقت زندگی سعادتمندانه را کشف کنند در جایگاه حُکام قرار میگیرند و عوام باید از آنان تقلیدکنند.
دومین پیش فرض مهم افلاطون مطلق انگاری است.
از نگاه او اساسا فقط یک نحو از زندگی سعادتمند وجود دارد و آنچه خیرش مینامیم به تمایلات و خواسته ها و آرزوهای افراد بستگی ندارد و به عبارتی در نگاه افلاطون اصول اخلاقی عینیت پیدا میکنند و درستی و نادرستی فارغ از هر موقعیتی مطلق و مستقل در نظر گرفته میشود.
نظریه افلاطون در ادیان ابراهیمی به شدت بسط و توسعه یافته ولی در بعضی از حوزهها اختلاف جدی دارند که در جای خود بررسی خواهیم کرد.
در پست بعدی با نگاهی نقادانه به نظریه افلاطون خواهیم پرداخت. با من همراه باشید.