مقدمه
بشر اولیه از وقتی چشم بر طبیعت گشود، چیزهای زیادی برای طرح کردن داشت که می بایست آنها را بازنویسی یا ساده سازی می کرد و از هر چیزی الهام می گرفت و آنها را برای خوشایندی چشم در جایی مناسب به کار بندد. در مجموعه حاضر تلاش گردیده تا اسطوره معنی شده و ارتباط آنها با اندیشه ها و طرز تفکرات مشخص گردد.
تعریف اسطوره
اسطوره (Myth)، داستانی است که در عصر قدیم برای بشر جنبه حقیقی داشته است ولی امروز در معنای لفظی و اولیه خود، حقیقی محسوب نمی شود و بشر امروزی آن را باور ندارد. به عبارت دیگر، اسطوره زمانی از تاریخ بوده است، (معمولاً تاریخ مقدس)، اما امروزه به صورت داستان شناخته می شود.
در میان ملتها، داستانهایی از روزگاران بسیار قدیم باقی مانده است. در اغلب این داستانها، اعمال غیرعادی به قهرمانان نسبت داده می شود. بسیاری از قهرمانان و اشخاص این داستانها، موجوداتی خارق العاده اند.
در این گونه داستانها، گاهی انسان یا حیوان دارای نسبت هستند و صفات انسانی بسیاری به حیوانات نسبت داده می شود، چنانکه زال را سیمرغ می پرورد، نیکان فریدون با گاوی (برمایه) نسبت دارند و مهراب کابلی از نسل اژدهایی سه سر (ضحاک) است. در میان داستانهای مل دیگر، بخصوص یونان نیز این نوع ارتباط های خارق العاده مشاهده می گردد.
این گونه داستانها را اساطیر می گویند. فرق آنها با داستانهای دیگر، در این است که از روزگاران بسیار کهن باقی مانده اند و در آن روزگاران مردم نه تنها این داستانها را باور داشتند، بلکه مذهب مردمان قدیم به شمار می آمدند. همچنین ادبیات، به عنوان علم و دانش نزد آنها به شمار رفته است، زیرا با ساختن سبب ها و علتهای فوق طبیعی، همه اتفاقهای طبیعی نظیر طلوع و غروب خورشید، باد و باران، رعد و برق، زلزله و مانند آنها را توجیه می کردند.
یکی از مباحث مطرح در مفهوم کلی هنر، مساله کاربرد اسطوره در آن است. از نظر تقسیم بندی مراحل تفکر و ادوار مختلف زندگی انسان، گفته شده است که اسطوره نخستین بخش از تاریخ شفاهی و ابزار نخستین برای بازگو کردن جهان بینی انسان به شمار می رفته است.
از این دریچه، گهگاه از اسطوره به عنوان رمز و راز، صحبت به میان آمده است و این رمز و راز زمانی برای ما معنا پیدا می کند که پیچیدگی و ابهام جنبه های افسانه ای زندگی انسان و تجلی آن در هنر به شکل آشکار در تجلی افکار انسان و تجسم بخشی از آن افکار در سنگ نگاره ها، نقاشی دیواری غارها، ستونهای یادبود و سفال مطرح می شود.
از نگاه اسطوره شناسی، در جهان پهناور، اسطوره گسترده تر از هر مسئله دیگری نمود پیدا می کند. افسانه های متعدد و پر رمز و راز در فرهنگهای مختلف، نمایانگر کاربرد اسطوره در زندگی مردم بوده و نوعی وحدت نظر و اشتراک تفکر در قلمرو سرزمینهای مختلف را به وجود آورده است، زیرا قالب فکر انسان یکسان است و آرزوها، خواستها، و بسیاری پیشداوری های انسان به طور کلی جهان بینی مشترکی پیدا می کند.
عوامل محیطی و شرایط زیستی می تواند حد و مرز زا به وجود آورد، ولی واقعیت این است که هر کشوری در هر حال از این رمز و راز بهره گرفته و مشاهده می شود که مبادله فرهنگی با قالب فکری انسان و ذهنیات او مشابهتهایی را به وجود آورده است. در تجزیه و تحلیل مفاهیم اسطوره ای، کمکهایی از نظر تفسیر بین فرهنگها انجام گرفته و در قلمرو فرهنگ بسیار غنی ایران، از دیرباز به عنوان سندی در بازگویی وقایع گذشته مورد توجه قرار گرفته است.
در ایران، خوشبختانه بر خلاف بسیاری از تمدنها، چنین اعتقادی دیده نشده و از دیدگاه توجه به وحدانیت، یگانه پرستی وجود داشته است. از این نظر نمی توان گفت که بسیاری از این رمز و رازها و نماد ها و اسطوره ها مربوط به خدایان بوده اند، اما در این جهان، در طبیعت ملموس، بسیاری از حیوانات هستند که از نظر شان و وقار و یا بسیاری از گیاهان از نظر شفا بخشی و درمان، مورد توجه اند و مردم با نگاهی احترام آمیز به آنها به طور کلی عوامل طبیعی مثل ماه و خورشید و ستارگان و زمین و آسمان توجه دارند.
هنر، وسیله ای برای بازگویی ذهنیات و خواسته های درونی انسان به شمار می رفته است. بنابراین، باید گفت بحث در قلمرو نقوش اسطوره، داستانی طولانی و بسیار دیرپاست.
امروزه هرچند بسیاری از این افسانه ها رنگ باخت اند،ولی از نگاه خاطره و یادآوری و برگشت به دورانهایی که انسان ابتدایی با این حیوانات و گیاهان زندگی می کرده، چنان در ذهن بشر مجسم می شوند که همیشه سرسبز باشد. از این نظر، توجه به نقوش اسطوره ای از قدیم وجود داشته است، گرچه بعدها نقوش تاریخی و نقوش دیگر جای آنها را گرفت. نقوش اسطوره ای همیشه به عنوان سر فصل آثار، بخشی را به خود اختصاص داده است.
باید گفت از موجودات واقعی گرفته تا موجودات خیالی و واقعی، در نقوش اسطوره ای دیده می شود و مساله شکارگاه و صید و شکار و یا مساله مبارزه با حیوانات وحشی یا تسلط بر قوای خبیثه و یا حتی ارواح در قلمرو پندار و وهمیات هم تماماً در آن نقوش به چشم می خورد؛ ولی آنچه بیشتر در این نقوش به چشم می خورد، وجود بعضی از حیوانات است.
شناخت اسطوره
اسطوره روایتگر ماجرای پر تب و تاب اقوامی است که در سپیده دم زندگانی اجتماعی، با جهانی پر رمز و راز روبه رو شده و خواسته اند واقعیت آن را کشف کنند. نحوه نگاه آنها به جهان و معماهای آن، مفهومی و بحثی نبوده و این است که اسطوره سرگذشت یا قصه ای مینوی است که از هستی آغازین چیزها و کردار ها خبر می دهد و این روایتی تاریخی نیست، بلکه در ژرفای روح انسان نقش بسته است. سپس این نقش ازلی، در نقش آیینی با یاری گرفتن از واژگان و قصه های نمادین، از قوه به فعل در می آید. به دیگر سخن، این قصه ها یا واقعیت ها از جهان ژرف هستی و ناخودآگاه انسان به تراز آگاهی می رسند و به صورت الگوهای کهن و همیشگی جلوه گر می شوند.
در مقابله با این دیدگاه، بعضی پژوهندگان باور دارند که اسطوره یا افسانه یعنی سخن دروغ، سخنی زاده وهم که ریشه در واقعیت ندارد و همچون باور انسانهای نخستین، دور از خرد و منطق است.
مایه هایی مانند زندگانی بسیار دراز قهرمانان و شاهان، ماردوش بودن ضحاک، درخشش روشنایی تن جمشید، سخن گفتن سیمرغ و کردارهای شگرفی از این قبیل، در نظر ((یعقوبی)) تاریخ نویس، در شمار بازیها و یاوه گویی های بی حقیقتی است که ایرانیان باستان به آن باورمند شده اند. در حالی که ایلیاد باور دارد اسطوره فقط از چیزی که در واقع روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن می گوید. شخصیتهای اسطوره ای باشندگان مینوی اند و به ویژه به دلیل کارهایی که در زمان آغازین انجام داده اند، شهرت دارند. اسطوره ها عملکرد آفریننده آنها را نمایان می سازد و قدسی بودن یا برتر از طبیعت بودن، کارهای آنها را آشکار می کند.
در این دو داوری متضاد، طرفداران اسطوره بسیار کوشیده اند که اسطوره را از ریشه واقعی آن جدا سازند. اگر آنان می گفتند که انسانهای بدوی، تاریخ اسطوره را مقدس می شمرده اند، گفتار آنان تا حدودی پذیرفتنی بود اما از آنجا که غیر تاریخی می اندیشند، ریشه اسطوره را نه در ضمیر جامعه انسانی، بلکه در زمان بی آغاز جستجو می کنند.
در فن شعر، در توضیح کردار شخصیتهای داستانها می گویند: در داستانهای ادبی، طرح و پیرنگ در بردارنده کارهای قهرمان است؛ شاخص آنچه او می تواند بر حسب خواست نویسنده یا توقع خواننده انجام دهد، قدرت کردار اوست که یا بهتر از ماست یا بدتر یا مساوی با ما. قهرمانانی که برتر از محیط هستند همانا خدایانند و قصه ای که درباره آنها گفته می شود اسطوره است.
با این مقدمه اسطوره را می توان در گنجینه میراث ادبی جهان قرار داد و پیوند آن را با دیگر انواع ادبی معین کرد. پایه اسطوره، قصه عامیانه، قصه های پریان و .. را باید بر واقعیت و معیار ادبی گذاشت نه بر پایه باور کسانی که می گویند اسطوره قصه قدسی است و نه بر پایه سخن آنان که می گویند اسطوره واهی و خرافه است.
در هر اسطوره رگه هایی از واقعیت وجود دارد که با یاری تاریخ مردم شناسی و زبان شناسی، می توان آنها را باز شناخت و جوهری تخیلی که آن را به حوزه قصه می برد، موضوع پژوهش روان شناسی هنری است. پس اگر معیارهای تاریخی و علمی ملاک داوری باشد، اسطوره ((خرافه)) خواهد بود و اگر معیارهای آیینی را به کار ببریم، از واقعیت و حقیقت خبر می دهد.
این نکته بسیار مهم است که بدانیم اسطوره در زمانی موضوع قابل باور بوده است و شاید هنوز هم برای گروهی چنین باشد؛ ولی امروز دیگر نه موضوع باور بلکه موضوع دلبستگی هنری و ادبی است یا موضوع پژوهش تاریخی، گروهی هنوز می خواند اسطوره را دو بار احیا کنند و گروهی دیگر می کوشند آن را به بنیاد خرد و علم مثبت بسنجند و آن را زاده وهم یا خیال ساده انگارانه بشمارند. خردگرایان با اسطوره سخت مخالفند و می گویند هیچ اندیشمندی نمی تواند باور کند که هیولایی نیمه انسانی موجود بوده یا زنی می توانسته است به سنگ یا درختی بدل شود پس اگر قصه هایی از این قسم بیان شود، نتیجه درنیافتن واقعیت است یا نتیجه نیرنگ گویندگان آنها، با دقت بیشتر روشن می شود که بر حسب اتفاق هر دو گروه در نقطه ای به هم می رسند. گروه نخستین می کوشند برای باورپذیری اسطوره ها پایه واقعی بیابند و گروه دوم می کوشند آنها را به دلیل واهی بودن از حوزه باور بیرون اندازند.
بنابر موارد فوق بهتر است این مشکل را از زاویه دیگری بسنجیم و هدف کار را باور یا عدم باور اسطوره قرار ندهیم. برای این سنجش اسطوره را باید از دو سو به بحث گذاشت: نظری و عملی.
الف) از لحاظ نظری
اسطوره حاصل ویژه اندیشه تخیل انسانی است که صورت داستان به خود می گیرد. خود واژه اسطوره در زبان یونانی به معنای کلمات است؛ بیانی که نه از لحاظ تاریخی واقعیت دارد و نه به معنای آرمانی ساختن یا مبالغه آمیز کردن رویدادهای تاریخی است.
اسطوره سرشار از رویدادهای باورنکردنی است و تجربه، اشتیاق و اندیشه انسانها را تقویت می کند و می خواهد باشندگان فرا واقعی را که همان تجربه ها و اشتیاق های خود او هستند، بشناسد و بشناساند.
ب) از لحاظ عملی
به دلیل اینکه در اسطوره ها از پیدایش جانوران و گیاهان، پیدایش آتش و دیگر کارهای انسانها سخن می رود و به دلیل اینکه در زندگانی انسان ابتدایی، نظر و عمل از یکدیگر جدا نیست، پایه دیگر اسطوره را می توان کردار آنان دانست. پس در این زمینه نباید پرسید که آیا اسطوره حقیقی و واقعی است یا نیست ؟ بلکه باید پرسید چه کاری انجام می داده است؟ مردمی که در کنار رودخانه ها یا دریا زندگی می کردند و بر پایه شیوه زندگانی کشاورزی به صورت تمدنهای بزرگ درآمدند و نیز اقوام دیگر که سیر تاریخی مشابهی داشتند، این اسطوره ها را به صورت مکتوب در آوردند.
آنها الگوهای ماهرانه ای از رفتار به وجود آوردند که مناسک نامیده می شود. این کردار ها به طور عمده در معابد برگزار می شد. سرپرست این مناسک شیوه و دانش ویژه داشت و می توانست دیگران را در برگزاری مناسک راهنمایی کند. کارهایی که ضامن رفاه و نیک بختی گردیده بود و توانست نیروهای بی شماری که انسان را در برگرفته بود، به اختیار خود درآورد. اما مناسک منحصراً حاوی کردار نبوده و با کلمات و بیانهایی ویژه همراه می شد. با دعا ها، نیایش ها، ورد ها و زمزمه هایی که تاثیر جادویی شان بخش اساسی مناسک را تشکیل می داد.
تاریخچه پیدایش اسطوره
((بروسیلاو مالینوسکی)) مردم شناس لهستانی درباره اسطوره می گوید: اسطوره واقعیتی است تجربه شده که زمان وقوعش آغاز هستی است. برای پاسخ به این پرسش که زمان آغاز مورد اشاره ی مالینوسکی چه مفهومی دارد، با تاکید و گسترش همسن مفهوم پرسش آمیز مواجه می شویم. ((پنازونی)) محقق ایتالیایی نیز اسطوره را آغاز تمام پدیده های طبیعت و نیز انسان با تمام مواریث فرهنگی اش می داند.
او، اسطوره را آغاز وقایع ازلی معرفی می کند. این حقایق نه از نظام منطقی پیروی می کنند و نه از نظام معمول تاریخ و همین جنبه اسرارآمیز اسطوره را تشکیل می دهد.پنازونی به نکته ای اشاره می کند و آن قدرت اسرارآمیز و خلاق کلام ((میتوس)) است که در انجیل نیز به این نیرو اشاره شده است (در ازل کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود). در پی تعریف پنازونی، سه نکته مهم دستگیر می شود.
الف. اسطوره، تاریخ مقدس و واقعی جهان است
ب. ارتباط اسطوره و آیین
ج. نیروی خلاق و اسرارآمیز کلام
((وان درلئو)) مردم شناس ایتالیایی در این باب می گوید: اسطوره به علت همان نیروی تکرار شونده خود، مرتب در حال از قوه به فعل درآمدن است و بدین ترتیب اسطوره قصد توضیح چیزی را ندارد، بلکه به آن اعتبار می دهد. البته این تعریف و توضیح نیز قانع کننده نیست.
اسطوره را نباید به عنوان علت به مفهوم جدیدش در نظر گرفت، بلکه بنا به مفهوم اسطوره ای آن، می توان جزو اصول اولین مانند آب، آتش یا نامحدود آن را به شمار آورد. بنابراین، تعاریف اسطوره یعنی پایه نه علت و در عین حال ابدی و جاوید نیز هست. با این گفتار، به این نتیجه می رسیم که اسطوره به نوعی بازگشت به مبدا است و به انسان اعتبار و اصالت می دهد اما این سئوال مطرح می شود که مبدا و مرجعی که در انسان نیز موجودند، کدامند؟ ارتباط انسان نسبت به مبدا عالم، مانند ارتباط طنینی است که هزاران بار تقویت شده است.
نسبت به منشا اولین صدور احیا، اسطوره، در انسان نوعی استغراق در دوران خویش است؛ استغراقی که او را به سوی ((نطفه زنده)) وجودش رهنمون می باشد، ولی حصول این استغراق درونی، بر فعل بن بخشی اساطیر مبتنی است و نتیجه آن اینکه چون انسان به چشمه فیاض صورتهایی که از درونش بر می خیزد آگاه شود، خویش را در همان نقطه ای بازمی یابد که به دو قطب، یعنی مبدا وجود خویش و مبدا عالم متصل می شوند.
مبدا نطفه یا به قول ((گوته)) ((بن بی بن هسته)) وجودش، در همان نقطه اتصال این دو قطب می شکند و آنجاست که نقطه مرکزی هستی اش تحقق می یابد و بر اساس این نقطه مرکزی، دایره وجود و اعمالش سازمان می یابد زیرا آنجا که مبدا و علم به مبدا یکی گردند، همان نقطه مرکزی وجود است و هر کس بدین گونه به درون خود پناه می برد و از آن خبر می آورد، مبدا را می آزماید و از آن بشارت می دهد و به این اصل بن می بخشد.
ولی در این کانون مرکزی که نقطه اتصال مبدا انسان و مبدا عالم است؛ آدمی، هم از طرفی به طور مطلق به آغاز راز هستی پی می برد و هم به طور نسبی ادامه دهنده ی میراث پیشینیان یا نیاکان خواهد بود؛ به عبارت دیگر، هم به اصل رجعت می کند و هم به سبب این رجعت، وارث خاطره ازلی قومی خودش می شود و اساطیر نیز از همین مبدا اولین سرچشمه می گیرند.
تحقق یافتن این کانون مرکزی، نوعی زینت بخشی است، زیرا همان طوری که در ازل، اسطوره، بنیانگذار هستی است، مرکز وجودی انسان و منشا و مبدا و بنیانگذاری هر سازمان، نظام و میراث است و هر که به مبدا رجعت کند، در واقع نقش اساطیری به خود گرفته است.
این نقطه از سوی دیگر، چشمه فوران همه صور اساطیری است و این فوران اولین را در اساطیر اقوام گوناگون، به صورت ((کودک الهی)) که نخستین زاده زمان ازلی است، نشان می دهند و آنجا که این نقطه مرکزی می شکند، نوری متجلی می گردد و طرحی افکنده می شود، صورتهای اساطیری سر بر می آورند و رود خاطره و حافظه اقوام گوناگون است، هر یک به سویی و جهتی جاری می شوند زیرا این چشمه فیاض به معنی راستین کلمه، سر آغاز و مبدا است و انعکاسش در انسان، همان (بن بی بن هسته) است. بنابراین، بر اساس این کانون مرکزی، جهانی را از نو بنیان کردن و پیرامون آن طرحی را نظام بخشیدن، یکی از اساسی ترین مفاهیم اساطیری است.
هر گاه جهان کوچک که انعکاس جهان بزرگ است بنا می شود، هر گاه نظامی شکل می گیرد، بن بخشی اساطیری به عمل تبدیل می شود و عمل نیز در دنیای آدمیان، همان نقشی را دارد که بن بخشی اساطیری در ازل عهده دار است، ولی این عمل خود آیین است و آیین در قلمرو خود، همان فعالیتهای دینی و هنری، معماری، اجتماعی و قومی را شامل است. هر خانه ای که ساخته می شود، هر شهری که بنا می گردد، هر معبدی که به وجود می آید، پرتوی از تجلی صورتهای مثالی اساطیر است و این است که فضای مسکونی انعکاسی از طرح شهر و ظهر انعکاسی از طرح نظام کیهانی است و انسان در دنیا های کوچک، باید طبق همان صورتهای ایده آلی طراحی شوند که بر اساس آن انسان تمامیت سازمان یافته خویش را سازمان یافته می داند و همان طرح را در جهان بزرگ نیز باز می شناسد.