پایه های اصلی فلسفه سیاسی غرب توسط سقراط و برجسته ترین شاگردش افلاطون بنیان نهاده شده است. همواره این سؤال اساسی برای افلاطون مطرح بود که کدام دولت بهتر و کدام نظم منصفانه تر است و چه کسی صلاحیت حکومت بر مردم رادارد؟ این سؤال امروزه نیز برای دولتها مطرح میباشد. افلاطون رساله های بسیاری نوشت که مشهورترین آنها رساله جمهوری است. فلسفه سیاسی او بیشتر در همین کتاب شرح و تفسیر شده است و در بیشتر رساله های او، سخنگوی اصلی سقراط است. موضوع محاوره های کتاب، ماهیت عدالت است. کلمه ای که به معنای نیکی یا اخلاق و کمال مطلوب انسان است.
از طرف دیگر، در شرق و دراندیشه سیاسی فارابی، عدالت از مفاهیم کلیدی است و حتی در محتوایی بسیار متنوعتر و گسترده تر از فلاسفه یونان طرح می شود. موضوع اصلی اندیشه وی برعکس افلاطون، عدالت نیست، بلکه سعادت است. بحث او با خداشناسی، نبوت و مسائل مربوط به آن دو آغاز می شود، و به عدالت می انجامد که فرعی از همین مباحث است و با آنها ارتباطی تنگاتنگ دارد.
فارابی ضمن ارائه تعریفهای گوناگون از عدالت، سعی دارد تا عدالت عقلی را با آموزه های دینی هماهنگ سازد. وی ماهیت عدالت در مدینه های مضادّ را به معنای تغلب و استیلا می داند.
مورد بحث این مقاله بررسی این دو دیدگاه غربی و شرقی و ارائه ی مشابهت ها و تفاوت های دو نظریه بوده است.
واژگان کلیدی
عدالت، جمهوری، ظلم، عدل، فضیلت، فلسفه سیاسی، فارابی،افلاطون
1- مقدمه
عدالت از بنیادی ترین مفاهیم در علوم انسانی و از جمله در علم سیاست است. در دین مبین و خاتم ادیان، اسلام، نیز چنین است. درعلم سیاست هم، عدالت دارای اهمیت بی همتایی است. عدالت جزء تفکیک ناپذیر قدرت سیاسی و وجه ممیز آن با زور است، و مشروعیت قدرت و انقیاد مردم را از آن، تضمین می نماید. عدالت، مبنای تعهد سیاسی اجتماعی افراد در اطاعت از دولت و قوانین آن است. بنابر این، به این معنا درمرکز و محور مباحث فلسفه سیاسی قرار دارد. به تعبیری، می توان آن را جامعترین غایت سیاسی شمرد.
یکی از دشواریهای بحث از این مفهوم بنیادین، دشواری و ابهام در تعریفها و معانی آن است. اما با اندکی تفحص بخوبی روشن می شود که در اندیشه های سیاسی، عدالت چه در منابع اصیل آن و چه در اندیشه متفکران، بخوبی تعریف شده است.
فلسفه سیاسی غرب با سقراط آغاز می گردد و افلاطون برجسته ترین شاگرد او بدون تردید از معماران اصلی فلسفه سیاسی است . او بعد از اعدام استادش سقراط ادعا کرد که در آتن دیگر امکان فعالیت سیاسی وجود ندارد . افلاطون از آتن خارج می شود و در ذهن خود شهر نمونه ای می سازد. شهری که در آن حق و عدالت رعایت می شود . افلاطون در کتاب جمهور، دولت مورد نظر خود را تشریح کرده است.
کلمه عدل را معمولاً با چند معنا و کاربرد در اندیشه های اسلامی یاد می نمایند که مأخوذ از قرآن، سنت نبوی و کلام امام علی علیه السلام است. این معانی عبارتند از: راستی، درستی، داد، مثل، موزون بودن، رعایت تساوی و نفی هر گونه تبعیض، قرار دادن و نهادن هر چیزی درجای خویش، رعایت حقوق افراد، دادن حق به حقدار، و رعایت استحقاقها در افاضه وجود به وسیله خدای متعال. نخستین فیلسوف جامع اسلامی، فارابی، مباحث را به بررسی مفهوم عدالت اختصاص داده است.
مقاله حاضر در نظر دارد به بررسی نکات مشترک و تفاوت های نقطه نظرات این دو فیلسوف به عنوان نمایندگان فلسفه ی غرب و شرق بپردازد.
2- معنای لغوی جمهوری و عدالت
"جمهوریت" ترجمه ای است از لغت یونانی" پولیتیا" و مفهومی به مراتب وسیع تر از آن دارد که ما به عادت از کلمه جمهور استنباط می کنیم. در واقع اگر بخوا هیم معنی این لغت را دقیق تر تشریح کنیم، اصطلاح "منشور سیاسی کشور" برای ترجمه آن به مراتب جامع تر است. تمام تشکیلات یک جامعه، تشکیلات سیاسی نیستند و هر نوع اجتماع انسانی را هم نمی شود دولت نامید. افلاطون در رساله جمهور سرشت و ماهیت تشکیلات سیاسی را به طور کلی بررسی می کند.
"عدالت" واژه ای است که از کلمه یونانی "دیکیوسون" اخذ شده است؛ این لغت در زبان اصلی، شامل معانی وسیع تری است که همه آنها از واژه ای که برای ترجمه اش انتخاب شده است فهمیده نمی شود . به همین دلیل خواننده آثار افلاطون تا موقعی که از این گونه فراز و نشیب های لغوی آگاه نباشد در فهم بسیاری از عبارات و کلماتی که وی در نوشته های خود به کار برده است دچار اشکال شده و چه بسا گمراه گردد. (فاستر، 1358، 39-40)
3- عدالت در مدینه فاضله افلاطون
اندیشه های افلاطون پس از گذشت قرن ها هم چنان از پرنفوذترین آموزه ها در دنیای سیاست است . وی برجسته ترین شاگرد سقراط بود و هنگامی که استادش جام زهر را می نوشید، او بیست و نه سال داشت . او دوران زیادی با سقراط بود و جریان دادگاه استاد را با حساسیت و تأثر فراوان دنبال می کرد . محکومیت سقراط تأثیر عمیقی بر تفکرات فلسفی افلاطون نهاد و پس از مرگ سقراط ادعا کرد که آتن بهترین و صادق ترین شهروند خود را به قتل رساند، پس دیگر امکان فعالیت سیاسی در این شهر وجود ندارد و لذا از آتن خارج شد و مرکز فعالیت های فلسفی و آموزشی خود موسوم به آکادمی را به خارج از آتن انتقال داد. از آن پس او در فکر خویش شروع به ساختن شهر آرمانی و ایده آل خود نمود، شهری که در آن عدالت رعایت می شود . در فلسفه سیاسی افلاطون، برعکس دوره جدید، سیاست و اخلاق از یکدیگر جدا نشده بودند و او برای دستیابی به پاسخ مربوط به چگونه زیستن انسان، همه حیطه های انسانی شناسی و اخلاق تا نظام های سیاسی و عدالت را به همراه شاگردان خود مورد گفتگو و تعمق قرار داد.
افلاطون در توصیف جامعه کامل، بسیار تحت تأثیر نظریات مبتنی بر روان شناسی و زیست شناسی آن زمان قرار گرفته است . بنابراین وی فرض کرد که میان یک فرد و جامعه ای که در آن زندگی می کند شباهت هایی وجود دارد و تنها اختلاف واقعی، اختلاف اندازه و کمیت است.
انسان شناسی افلاطون مانند اعضای بدن به سه قسمت استوار است ."سر" مظهر عقل و تفکر، "سینه" مظهر خواست و اراده و"پایین تنه" مظهر میل . هر یک از این سه قسمت، گویای یک ایده آل انسانی نیز هستند. اگر هر سه این ایده آل ها از سوی انسان دنبال شود، به وجود یک انسان معتدل منجر می شود . بنابراین نظم و هماهنگی و تعادل انسان برای افلاطون اهمیت زیادی دارد و کسب آن را از راه توجه به هر سه خواص اعضای بدن که در بالا ذکر شد، میسر می داند . نظریه دولت افلاطون نیز ادامه نوع اندیشه او درباره انسان است. سر جامعه که حکومت از آن او است، مظهر عقل و نماد بهترین نخبگان جامعه است. سینه جامعه شامل حکام و قوای انتظامی آن است و پایین تنه جامعه شامل سربازان و دهقانان و دیگر شهروندان است است .نظریه دولت افلاطون نیز با دیگر نظریات فلسفی انسان شناسی و هستی شناسی وی هماهنگ است . پس مدینه فاضله باید مرکب از سه طبقه باشد: . 1 حکامی که آن را اداره کنند ؛ 2 سربازانی که از آن دفاع نمایند؛ 3 همه شهروندان دیگر، تا ضروریات زندگی مانند غذا و مسکن را آماده سازند .
به نظر افلاطون عدالت آرمانی است که تنها تربیت یافتگان دامان فلسفه به آن دسترسی دارند و به یاری تجربه و حس نمی توان به آن رسید. عدالت اجتماعی در صورتی برقرار می شود که هر کس به کاری دست زند که شایستگی و استعد اد آن را دارد و از مداخله در کار دیگران بپرهیزد . (کاتوزیان، 1376، 35)
حکومت، شایسته دانایان و خردمندان و حکیمان است و عدل آن است که اینان بر موضع خود قرار گیرند و به جای پول و زور، خرد بر جامعه حکومت داشته باشد. عدالت حکم می کند که فیلسوفان شاهی کنند و هر طبقه ای نباید به حکمرانی برسد. در اندیشه او، عدالت با نظم اجتماعی ربطی وثیق دارد . مردم باید بتوانند نهادهای اجتماعی را متحول کنند تا زندگی بسامان و خوبی تنظیم و صلح مدنی و داخلی ایجاد شود . (بلوم، 1373، 89-91)
از نظر افلاطون، وجود درجه ای از نظم یا انضباط در همه جا حتی در میان دزدان و ظالمان ضروری است: افلاطون معتقد است که ظلم و ستمگری و بدکاری نمی تواند کاری از پیش ببرد حتی در میان ستمگران؛ لذا درجه ای از عدالت و فضیلت اخلاقی و انضباط را در میان تمامی گروه ها جهت پیشبرد کارها الزامی می داند و مینویسد : هنگامی که مردم یک شهر یا یک سپاه یا دسته ای راهزن هدف و منظور ظالمانه ای را بطور مشترک دنبال می کنند، اگر افراد آن مجموعه نسبت به یکدیگر بر خلاف عدالت رفتار کنند، نمی توانند به مقصود برسند و این امری بدیهی است و اگر موافق عدالت رفتار کنند بهتر به نتیجه میرسند. (افلاطون، 1348، 80)
افلاطون، طرفداری از عدالت را وظیفه خود می داند، آن هم وظیفه ای که در راستای خداشناسی است. افلاطون عقیده دارد که صفات و محسنات اصلی فرد و جامعه چهار صفت است که عبارتند از: حکمت، شجاعت، خویشتن داری و عدالت. عدالت آخرین صفتی که فضیلت شهر را تکمیل می کند. به عقیده افلاطون کمال مطلوب از نظر اخلاق فردی، عدل است؛ در اداره امور جامعه، زمامداری فلاسفه است؛ از نظر تهذیب روح، هماهنگی بین اجزای سه گانه نفس است؛ از نظر روش علمی، وحدت انواع دانستنی ها است و از نظر موضوع علم،خیر مطلق و مجرد است.
4- معنای عدالت از نظر افلاطون
عدالت در نظر افلاطون معانی مختلفی دارد که عبارتند از: عدالت به معنای انجام وظیفه و راستگویی، عدالت به معنای خوبی به دوستان واقعی وعدالت به معنای حکومت به نفع مردم.
1-4- عدالت به معنای انجام وظیفه و راستگویی
در رساله جمهور، سقراط با سفالوس گفتگویی را شروع می کند و این پرسش را مطرح می کند که آیا می توان عدالت را بدون قید و شرط به راستگویی و باز پس دادن مال دیگران، تعریف کرد یا این اعمال ممکن است گاهی عادلانه و گاهی غیرعادلانه باشد. مثلاً اگر یکی از دوستان ما هنگامی که عاقل بود اسلحه ای به ما داده باشد و بعد دیوانه شود و بخواهد آن را پس بگیرد، به طور یقین همه تصدیق خواهند کرد که دادن اسلحه به او صلاح نیست و هر کس چنین کاری کند و بخواهد تمام حقایق را به شخصی که در این حالت است بگوید عادل نخواهد بود . سفالوس این مطلب را تصدیق کرد و سقراط ادامه داد پس نمی توانیم بگوییم عدالت عبارت است از راستگویی و باز پس دادن مال غیر.
2-4- عدالت به معنای خوبی به دوستان واقعی
سقراط بیان می کند که احتمال دارد انسان کسانی را دوست داشته باشد که به گمان او قابل اعتماد هستند و از کسانی نفرت داشته باشد که به گمان او بد هستند ولی آیا می توان گفت مردم هیچ گاه در این باره اشتباه نمی کنند؟ آیا احتمال ندارد که مردم اشخاصی را که واقعاً قابل اعتماد نیستند معتمد قرار دهند و بر عکس به آنهایی که سزاوار اعتماد و اطمینان هستند، اطمینان نکنند؟ سفالوس این سخنان را تصدیق می کند و سپس سقراط می گوید حالا که ممکن است مردان خوب در نظر، بد جلوه کنند و دشمن شناخته شوند و مردان بد در نظر، خوب جلوه کنند و دوست شمرده شوند، پس نتیجه می گیریم که در این فرض، وظیفه انسان است که به نیکان ضرر برساند و به افراد بد خدمت کند . لذا باید مبنای بحث را تغییر دهیم زیرا ممکن است دوست و دشمن را درست تعریف نکرده باشیم، پس باید این طور تعریف کنیم : دوست کسی است که نه تنها به گمان دیگران قابل اعتماد باشد بلکه در حقیقت نیز چنین باشد . زیرا کسی که فقط به گمان دیگران قابل اعتماد باشد ولی در واقع چنین نباشد، دوست حقیقی نیست، دوست پنداری است . به همین ترتیب مفهوم دشمن نیز تغییر می کند پس عدالت عبارت است از نیکی کردن با دوستان در صورتی که خوب باشند و بدی کردن با دشمنان در صورتی که بد باشند. (افلاطون، 1348، 45-46)
3-4- عدالت به معنای حکومت به نفع مردم
تراسیماکوس عقیده دارد که در بعضی شهرها حکومت استبدادی و در بعضی شهرها حکومت در دست عامه مردم و در بعضی دیگر حکومت در دست اشراف است. ولی در همه این موارد قدرت در دست حکومت است؛ لذا هر حکومتی قوانینی وضع می کند که به نفع خودش باشد و از این طریق هر چه را که به نفع خود آنها باشد عادلانه و مجاز می دانند و هر کس را که از آن قوانین سرپیچی کند به اتهام قانون شکنی و ستمکاری مجازات می کنند . پس در همه شهرها عدالت یعنی آنچه به حال حکومت نافع باشد . سقراط به یک معنی تصدیق می کند که خاصیت عدالت در نافع بودن آن است اما یقین ندارد که نفع آن تنها به قدرتمندان اختصاص داشته باشد و در اینجا پرسشی را مطرح می کند : تو که فرمانبرداری از حاکمان را شرط عدالت می دانی بگو آیا حاکمان هرگز خطا نمی کنند یا گاهی خطا می کنند؟ تراسیماکوس پاسخ می دهد : البته ممکن است اشتباه کنند . سقراط ادامه می دهد : بنابراین می توانیم بگوییم قوانین گاهی خطا و گاهی ثواب است و قوانین درست، آنهایی است که به نفع ایشان باشد و قوانین نادرست قوانینی است که به ضرر ایشان باشد و فرمانبرداران هم باید آنچه حکام امر می کنند اجرا نمایند و این عدالت است، پس مطابق بیان تو عدالت نه تنها عبارت است از عمل به آنچه به حال قدرتمندان و حکام نافع است بلکه شامل عکس آن یعنی آنچه به حال ایشان نافع نیست نیز می شود . (افلاطون، 1348، 53-55)
5- مقام فارابی و جایگاه و اهمیت اندیشه فلسفی وی
فارابی را اولین و شاید آخرین فیلسوف نظامساز در اسلام می شناسند. وی در حقیقت نخستین اندیشمند بزرگ دوره اسلامی است که از دیدگاه تاریخ تحول اندیشه سیاسی و حکمت عملی و با تأثیر از فیلسوفان یونانی، مذهب تشیع و اندیشه ایرانشهری، به تأملی ژرف در سرشت مدینه و ارتباط انسان با آن پرداخت و با گذر از راهی که به وسیله مترجمان نوشته های یونانی در طلیعه دوره اسلامی هموار شده بود، به سرزمینهای نامکشوف دست یافت و بر آن طرحی از کاخ بلند افکند. فارابی باتوجه به فلسفه یونان، ماده فلسفه یونان را گرفت و صورتی نو به آن داد. از این رو، وی در فلسفه مجتهد است، نه مقلد صرف فلسفه یونان.
اگر افلاطون نخستین فیلسوفی است که نظامی مرتبط و منظم از تعقل سیاسی به جهان اندیشه تقدیم داشت، فارابی را می توان بنیانگذار تفکر سیاسی با ساختاری مستحکم از مبادی و اصول سازگار فلسفی، در جهان اسلام دانست. اگر افلاطون مسائل همیشگی در حوزه تعقل مدنی را در یک منظومه فلسفی ساخت و پرداخت، فارابی کوشید تا با بهره گیری از میراث یونانی و با برخورداری از آموزه های دین اسلام، پاسخی بر این سؤالها بیابد.
در بحث عدالت از دید فارابی، این نکته بسیار جالب است که ابتدا، عدالت و توازن و اعتدال را می توان در روش تعقلی و متد علمی وی مشاهده کرد. قبل از فارابی، گرایش به هماهنگ ساختن و وفق دادن رواج یافته بود. فارابی نیز از جمله کسانی است که می خواهد آرای مختلف را با هم وفق دهد. وی در این راه بر همه اسلاف خود پیشی می جوید تا آنجا که به توفیق میان نظریات متباین بسنده نمی کند و تأکید می کند که فلسفه یکی است و حقیقت فلسفی هرچند مذاهب فلسفی متعدد باشند متعدد نیست.
لذا فلسفه اعتدالی فارابی، آمیزه ای از حکمت ارسطویی و نوافلاطونی است، که رنگ اسلامی و بخصوص شیعی اثنا عشری دارد. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی، در اخلاق و سیاست افلاطونی، و در ما بعدالطبیعه فلوطینی است. پس، وی در فلسفه نظری از ارسطو پیروی می کرد، اما در فلسفه عملی و سیاست بیشتر به افلاطون مایل است.
6- مدینه فاضله فارابی
نظام اجتماعی و سیاسی از دید فارابی، به گونه طبقاتی و مبتنی بر اهلیت، شایستگی و استحقاق است. اما برای درک نظام طبقاتی مدینه فاضله وی، آگاهی اجمالی به دستگاه فلسفی این فیلسوف ضروری می نماید زیرا ساختار شهر آرمانی وی، پژواک ذهن و برداشت عقلانی او از نظام کائنات است.
در دستگاه فلسفی فارابی، همه کائنات از فیضان وجود نخست یا ذات پروردگار پدید آمده است و موجودهای عالم در نظامی متنازل قرار گرفته اند؛ بدین ترتیب که پس از موجود نخست - که مبدأ المبادی است-، سلسله مراتب موجودهای عالم به ترتیب: «الانقص فالانقص»، از کمال به نقصان سیر می کنند تا به مرحله ای می رسند که گامی فروتر از آن، نیستی محض است. آفرینش عقول مجرد و جسمهای آسمانی از موجود نخست (خداوند) نیز از این قاعده پیروی می کند که به شکل سلسله مراتبی تا فرجامین آنها، عقل فعال، به وسیله خدای عالم خلق می شوند. رئیس مدینه فاضله که مراحل کمال را پیموده و انسان کامل شده، با عقل مزبور در ارتباط است.
در تن موجود زنده خاکی نیز چنین ترتیبی برقرار است: در مرکز تن، قلب جای دارد که در رأس همه اعضاست. دیگر اعضای بدن بر حسب درجه کمال، به ترتیب متنازل از قلب فاصله می گیرند تا به پست ترین عضوها مانند روده و مثانه می رسد. سلسله مراتب عضوی بدن، خود یک خط فرماندهی و فرمانبرداری یا مخدوم و خدمتگزار است. بدین سان که نخستین عضوهایی که از حیث کمال و نقششان در بدن، بی فاصله پس از قلب قرار دارند، در خدمت قلبند و خود نیز رئیسانی درجه دو به شمار می روند که شماری از عضوهای بدن را در خدمت دارند. این گروه سوم نیز خود در خدمت رئیسان درجه دوم و در رأس گروهی دیگر از عضوهایند. تا سرانجام به عضوی می رسد که فقط فرمانبردار عضوی برتر از خود است، و هیچ عضوی فرمانبردار او نیست.
در شهر آرمانی فارابی نیز همین سلسله مراتب برقرار است. مردم برحسب سرشت و استعداد خویش، در سطوح مختلف قرار می گیرند. در نخستین سطح، رئیس نخست یا رهبر مدینه فاضله با تواناییها و فضیلتهای ویژه قرار دارد. این شخص همانند قلب که سبب تکوین دیگر عضوها می شود، سبب و موجد مدینه فاضله است و کارها را به روشی شایسته ی شهر آرمانی سامان می دهد. پس از رئیس نخست، رده دیگری از رئیسان ظاهر می شوند که در خدمت رئیس نخستند و رئیس طبقه بعد از خود نیز هستند. این سلسله مراتب رئیس و مرئوس تا سطحی ادامه می یابد که افراد آن تنها خدمتگزارند و هیچ کس در خدمت آنان نیست» (فارابی، 1361، صص257-259).
فارابی با تأسی از افلاطون و بر اساس آنچه که امروزه «نظریه اندامواری اجتماع» می گویند،مدینه فاضله را به بدن تامّ و صحیح تشبیه می کند؛ بدنی که اندامها برای تکمیل حیات حیوان و جهت حفظ آن در او همکاری و تعاون می نمایند، و نه تغالب و ستیز. همچنانکه اعضای بدن در فطرت و قوّت متفاضلند و در آن عضوی رئیس است که قلب نام دارد و اندامهای دیگر در مراتب متنازل سلسله مراتبی نسبت به او قرار دارند، مدینه هم چنین است، زیرا اجزای آن نیز فطرتهای مختلف و هیئتهای متفاضل دارند و مراتب آنها از حیث فرماندهی و فرمانبری متفاوت است. این گوناگونی مراتب از سویی نتیجه تفاوت فطری آدمیان است و از سوی دیگر، نتیجه کوشش آنان برای دستیابی به شایستگی.
فارابی این تفاوت مراتب را نه تنها در موجود زنده، بلکه در کل نظام آفرینش نیز می بیند. و همچنانکه در آفرینش، همه موجودات از وجود اول حاصل شده و به وسیله آن نظام می یابند، وجود مدینه نیز وابسته به وجود رئیس اول بوده و سامان خود را مدیون او است. فارابی به دنبال افلاطون، بر شباهت و یگانگی ساختار نفس انسانی و عالم از یک سو و مدینه از سوی دیگر، تأکید می ورزد و این سه مرتبه از وجود را دارای احکام واحد می داند. همچنانکه کانون تحلیل در توضیح ساختار عالم، مبدأ موجودات و سبب اول است، کانون تحلیل وجود انسان، قلب و کانون تحلیل مدینه، رأس هرم حیات سیاسی؛ یعنی رئیس اول مدینه، است.
7- تعریفهای عدالت از منظر فارابی
در آثار فارابی، چند تعریف برای عدالت قابل شناسایی است:
7-1- عدالت، خصیصه ماهوی نظم حاکم در کائنات
عدل الهی، مقتضای وجود عدالت در سرتاسر عالم است. عدل در هستی، معلول فعل علت العللی است که خود عدل، کمال و عشق لم یزل و لم یزال بوده، منظومه وجود، مفیض عدالت و کمال او است. عالم متکثر مادی نیز به سبب عدالت الهی در نظامی عادلانه به سوی کمال در حرکت و صیرورت است. (ناظرزاده، 1376، 314). عدل بر عالم حاکم است. لذا چون مدینه هم باید مطابق و متناسب با نظم کائنات باشد، پس مکانت هر فردی در آن لازم است که مطابق عدالت باشد.
7-2- عدالت به معنای ایفای اهلیّت و استعدادها و رعایت استحقاقها و سلسله مراتب، و عدم ترادف با برابری مطلق
به نظر فارابی، هر جسمی از اجسام جهان پایینتر، حق و اهلیتی برای فعلیت و تحقق صورت خویش دارد. ماده این اجسام را حقی برای قبول صورتهای متضاد است، و این معنای وجود در جهان مادی است. عدل در این مفهوم، به معنای ایفای اهلیت هر شی ء برای آن است: "عدل این است که به هر یک از ماده و صورت اهلیت و استعدادش [برای فعلیت و کمال]، داده شود". فارابی در این مفهوم، عدل را با حق در معنای وجودی، پیوند می دهد. افراد انسانی در نظر فارابی برابر نیستند، بلکه در سلسله مراتبی از تواناییها و استعدادها قرار می گیرند. این امر، با نظم آفرینش مطابق است، که بر شالوده سلسله مراتب و گوناگونی تواناییهاست. (فارابی، 1358، 161)
7-3- عدالت، به معنای فضیلت و ملکه اخلاقی در فرد برای عمل به فضایل اخلاقی نسبت به دیگران
فارابی با تأثیر از ارسطو، عدالت را به عنوان فضیلتی می دانست که در رابطه میان افراد مجال بروز می یابد. ارسطو عدالت را تمام فضیلت نه به تعبیر افلاطون یکی از فضایل چهارگانه و فضیلت تام تعریف می کرد و آن را به این دلیل واجد اهمیت می دانست که بر کلیّت رابطه فرد با دیگران مؤثر بوده و یگانه فضیلتی است که وجود یا عدم آن در ارتباط با سایر انسانها ارزیابی می شود. ارسطو متقابلاً ظلم را رذیلت تام می دانست.
فارابی فضیلت را در مفهوم فردی آن، عمل به فضایل اخلاقی در رابطه با غیر می داند. این فضایل، مجموعه وسیعی از کردارهای پسندیده را شامل می گردد. به این ترتیب، از دیدگاه فارابی عدالت عین فضیلت نیست، بلکه وضعیتی است که در اثر رعایت اخلاق و انجام افعال ارادی نیک در ارتباط با سایرین حادث می گردد. واضح است که این تعریف مطلقا شباهتی با تعریف افلاطون از عدالت به معنای حکومت بخش عقلانی بر دو بخش دیگر نفس ندارد.(ناظرزاده،1376،ص 315).
7-4- عدالت و نظریه اعتدال و ملکات متوسطه
ارسطو با تشبیه نفس به بدن، و اینکه افراط در پرخوری یا تفریط در کم خوری هر دو موجب تلاشی جسم می شود، می گوید که رفتارهای انسانی نیز پیرو همین قانون است. فارابی با اخذ نظریه اعتدال ارسطویی، به طرح نظریه «ملکات متوسطه» می پردازد که بر اساس آن، فضیلت را هیئت نفسانیه و ملکات متوسطه میان ازید و انقص می شمرد. به نظر وی، کمال اخلاقی وضعیت و هیئتی از هماهنگی و عدم اختلاف میان امیال متضاد انسانی است. در هر انسانی، «نقطه اعتدالی» وجود دارد که محل سازش و توافق میان خواسته های گوناگون او است. جالب اینجاست که فارابی معتقد به سرکوب این مطلوبها و امیال نیست، زیرا با ترک و تخلّی هر یک از آنها، این نقطه اعتدال از دست می رود و وی مؤدی به این است که «وضعیت طبیعی» وضعیت هماهنگی و اعتدال است.(فارابی، 1346، فصل 92، ص169)
7-5- عدالت، به معنای تقسیم مساوی خیرات مشترک عمومی
این مفهوم عدالت در فلسفه سیاسی فارابی و جایگاه بسیار با اهمیت آن در نظریه مدینه فاضله، از مفاهیم بسیار بدیع و مبدعانه فلسفه او و یادآور تفکر دوران معاصر درباره این اصل اجتماعی است. خیزش چنین تفکر آزادیخواهانه و تساوی طلبانه در قرون وسطای مسیحیت و قرنها قبل از انقلاب کبیر فرانسه، از غرایب سنت فلسفی است و بویژه بیان این اندیشه در عصری که تفکر حاکم، عدالت را جز با شمشیر راست نمی بیند و آن را در چارچوبه قدرت تفسیر می کند، شگفت انگیز و نشانه ای از روح بزرگ فارابی است. فارابی برای نخستین بار در تاریخ فلسفه اسلامی، از تقسیم عادلانه منافع و خیرات عمومی در میان اهل مدینه سخن می گوید و وظیفه دولت را گذراندن قوانین به منظور صیانت از این سهم می داند(ناظرزاده، 1376، ص315).
عدالت در مدینه فاضله واجد چنان اهمیتی است، که نقش آن تنظیم روابط میان اجزای مدینه و عامل پیوند میان آنان است. عدل به نظر فارابی، موجب تداوم بقای مدینه است.(فارابی، 1346، فصل57، ص140).
7-6- عدالت، هدف قوانین مدینه
فارابی بعد از بیان تقسیم مساوی خیرات در جامعه مدنی بر مبنای اهلیت و استحقاق افراد، وظیفه بعدی حکومت را «حفظ ما قسم علیهم»یا «صیانت از آنچه میانشان تقسیم شده» برمی شمرد. (فارابی،1346، فصل58، ص143) عدالت او حامل امنیت نیز است، که توسط قانون تأمین می شود. فارابی، نظریه عدالت خویش را با مسئله «ثبوت حق» و ضرورت حمایت از این حق به وسیله حکومت، بسط می دهد و تکمیل می کند(ناظرزاده، 1376، 316).
نتیجه گیری
در اندیشه سیاسی فارابی، عدالت از مفاهیم کلیدی است و در محتوایی بسیار متنوعتر و گسترده تر از افلاطون طرح می شود. مسئله افلاطون در کتاب جمهور، کشف طبیعت ظلم و نیز پاسخ به این سؤال است که آیا انسان عادل سعادتمندتر است یا ظالم؟ از آنجا که ذات و قوانین حاکم بر جامعه، عینا همان ذات و قوانین حاکم بر نفس با ابعاد بزرگتر است، افلاطون مسئله خود را در چهارچوب جمهوریت بررسی می کند. برخی مانند ولاستوس گفته اند: عدالت افلاطونی به جای اینکه درباره ارتباط انسان با دیگر انسانها مطرح شود، مسئله ای فردی است و افلاطون در تعریف عدالت از این پیش تر نمی رود.
باید در نظر داشت که ارتباط نزدیک میان ما بعدالطبیعه و سیاست در اندیشه فارابی، نظریه آلی (ارگانیک) وی را در باب انسان و ارتباط او با خداوند، جهان و همنوعانش، چنانکه در نظام اعتقادی مسلمانان موجود است، بیشتر متجلی می سازد. بنابراین عقیده، سیاست و اخلاق به منزله تداوم و گسترش مابعدالطبیعه یا والاترین مظهر آن یعنی علم کلام یا خداشناسی، به شمار می رود. به همین دلیل، مهمترین کتاب مابعدالطبیعی فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة، مانند کتاب جمهور افلاطون که بی شک الگوی فارابی بود، با بحث درباره عدل و ارتباط آن با فرد و دولت آغاز نمی شود؛ بلکه با بحث درباره خداشناسی، نبوت و مسائل مربوط به آن دو آغاز می گردد تا برسد به عدالت که فرعی از همین مباحث است و با آنها ارتباط تنگاتنگ دارد.
در اندیشه افلاطون، تأملات و تفکرات فلسفی، حول محور عدالت، تعریف و خصایص ماهوی آن دور می زند، اما مسئله فارابی سعادت است. او مفهوم «شهر» را به عنوان اجتماع کامل مدنی که می تواند منبع و منشأ خیر و کمال اهالی آن باشد، از سلف یونانی و بویژه افلاطون و ارسطو اخذ می کند. اما برخلاف افلاطون، به جای عدالت، سعادت را هدف غایی آن می گیرد؛ سعادتی که از بسیاری جهات، بر مفهوم سعادت ارسطویی منطبق است.
افلاطون و فارابی با توجه به شرایط ظلم، جور، قهر، غلبه و فساد عصر خویش، در لزوم تأسیس مدینه ای آرمانی و شریف برای رسیدن به عدالت و سعادت همرأیند؛ اگرچه تفکر آرمانی آنان در این جهت، مختص زمانه ایشان نیست.
براین اساس، با آنکه هر دو فیلسوف در جستجوی خیر برای «انسان» - و نه ضرورتا فرد - هستند، فیلسوف یونانی این خیر را در عدالت، توازن و اعتدال در نفس انسان، و فیلسوف مسلمان (فارابی)، در سعادت مدینه می یابد. برای اولی، شهر آرمانی ماهیتی اعتباری برای تعریف و توصیف عدالت دارد، ولی برای دیگری، شهر آرمانی منزلتی اصیل برای نیل به سعادت به شمار می رود. فارابی به این دلیل شأنی اصیل برای مدینه فاضله قایل است، که غایت آن سعادت انسان می باشد؛ سعادتی که تحصیل آن بدون زندگی در مدینه ای آرمانی ممکن نیست.
البته، ذکر این مطلب چیزی از اهمیت و کلیدی بودن موضوع عدالت نزد فارابی نمی کاهد. او در موافقت با افلاطون و ارسطو عقیده داشت که هیچ گونه نظم سیاسی امکان دوام ندارد، مگر اینکه بر صفات فضیلت و کمال - که او به آنها فضایل اطلاق می کند - و بر عدالت بنا شده باشد. فارابی بیان داشت که عدالت، برترین فضایلی است که بشر تلاش می کند آنها را بارور سازد، و پایه و اساسی است که نظم سیاسی بر آن استوار است
منابع
1- افلاطون. 1348. جمهور. روحانی، فواد. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
2- بلوم، ویلیام تی. 1373. نظریه های نظام سیاسی. تدین احمد. تهران: آران.
3- فاستر، مایکل. 1358. خداوندان اندیشه سیاسی. شیخ الاسلامی، جواد. تهران: امیرکبیر.
4- کاتوزیان، ناصر. 1376. حقوق و عدالت. قم: فصلنامه نقد و نظر، سال اول، بهار و تابستان.
5- فارابی، ابونصر محمد. 1358. سیاست مدینه. سجادی، سید جعفر. تهران: انجمن فلسفه ایران.
6- فارابی، ابونصر محمد. 1361. اندیشه های اهل مدینه فاضله. سجادی، سید جعفر. تهران: کتابخانه ظهوری.
7- ناظری زاده کرمانی، فرناز. 1376. فلسفه سیاسی فارابی. تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا.