سال 97 بود که کتابی توی قفسه کتابفروشیها جای خودش را نه به زور که به نرمی و راحتی باز کرد. روی جلدش نوشته بود: خون خورده. نوشته مهدی یزدانی خرم.
ابتدای امر ذهنت میرود سراغ کسی که در گوشهای از تاریخ خون آشامی کرده است اما در طول داستان، مهمان خواندن روایت زندگی پنج برادری میشوی که در گوشه و کنار این زمینی که گالیله میگفت دور خورشید میچرخد، به سرنوشتی مشابه گرفتار شدهاند. تهران، مشهد، آبادان و بیروت آنها را به مرگ دعوت کرده است.
محسن مفتاح نام جوانی است که سودای گرفتن مدرک دکتری آن هم نه از اروپا و امریکا که از بیروت را دارد. او مامور به وظیفه است تا بر سر مزار این پنج برادر حاضر شود و دستوراتی را که برایش دیکته شده است پیاده کند. برای یکی یاسین بخواند و برای آن دیگری الرحمن. سنگ قبرشان را شست و شویی دهد و گلی به یادگار بنشاند و برود.
این همه ماجرای کتاب نیست. ما مهمان گفت و گوی دو روح سرگردان می شویم که بی اعتنا به زمان و مکان در تاریخ سفر می کنند. سیال ذهن روشی است که یزدانی خرم آن را برگزیده و متنی را جلوی رویت گذاشته که برای بیان روایتش به صراط مستقیم نمی رود که مهندسی را بیشتر می پسندد و شاید بتوان گفت که همین است که دنبال کردن روایت را برای مخاطب رقم می زند.
بعضی می گویند خون خورده ادامه سرخِ سفید و به گزارش هواشناسی فردا این خورشید لعنتی است... میدانند.
خودش اما می گوید: ایده این کتاب از برادران جهان آرا آمد. بچه که بودم بسیار مرا به بهشت زهرا می بردند و روی بعضی از قبرها نوشته بودند رزرو و این از بچگی با من مانده بود. درباره جوان قران خوان باید بگویم مادربزرگم در حدود چهل سالگی فوت می کند و در ابن بابویه دفن است و من با پدرم بسیار به آنجا می رفتم، آقای جوانی بود که همه را می شناخت و برایشان قران می خواند، این ایده را هم از او گرفتم.
او از زیست مشترک با بچه های ارمنی محله نارمک نیز می گوید و این را متبلور می داند در جاهای مختلف تاریخ مانند کلیسای آبادان و وانک و مشهد که همه با بخشی از تاریخ زیستی ما گره خورده اند.
او دردی را که به بدن ها وارد می شود درک کرده است و مفهوم درد و زخم برایش مفهوم عمیقی است. یزدانی خرم به رمان نو علاقه مند است، رمانی که اشیا شروع به صحبت کنند و این موشک ناکام در رمان خون خورده نیز روایت همان علاقه است.
آثار یزدانی خرم مخاطبان زیادی در بین مردم کشورمان و نیز در بین مردم ترکیه دارد.
هنوز یک ماهی به پاییز 58 مانده بود. عدد روی برگه تقویم دیواری، دوم شهریور ماه را نمایش می داد. مادر را که به بیمارستان رساندند نوزادش به دنیا آمد. آن روزها خبری از سونوگرافی و تعیین جنسیت نبود. گفتند پسر است. اسمش را مهدی گذاشتند. شد مهدی یزدانی خرم. بزرگ که شد برای خودش شهرتی کسب کرد. یک بار از عمویش محمدرضا یزدانی خرم پرسیدند شما معروف تری یا مهدی؟ گفت او در ادبیات، من در ورزش. مدرسه فرهنگ و دانشگاه تهران شدند دو مکانی که مهدی به زبان و ادبیات فارسی پرداخت. مطالعات ادبی، پایش را به مطبوعات باز کرد. هفده سالگی آغاز فعالیتش شد. بعدها پایش به خرداد، همشهری، هم میهن، شرق، اعتماد، مردم امروز، اعتماد ملی و... که همگی از روزنامه های اصلاح طلب بودند باز شد و شد همنشین محمد قوچانی. سردبیری سرویس ادبیات هفته نامه های شهروند امروز، ایران دخت، آسمان، صدا، نافه و ماهنامه مهرنامه هم رفت توی لیست فعالیت های مطبوعاتی اش. با همه این رفت و آمدها به مطبوعات اما مهدی یزدانی خرم یک نویسنده است که اولین رمانش را سال 84 نشر ققنوس با نام به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشید لعنتی... را به چاپ رساند. جایزه ادبی واو به این رمان تعلق گرفت. بعدها من منچستر یونایتد را دوست دارم، سرخ سفید و خون خورده هم آمدند و خودشان را به لیست رمان هایش اضافه کردند. خون خورده را سرخِ سیاه هم گفته اند. مجموعه داستان زبان عاشقی را هم او جمع آوری کرده است. سه کتاب آخر سه گانه ای هستند که در سال های مختلف به چاپ رسیدند.
انتخاب داستان های ایرانی نشر چشمه را مهدی یزدانی خرم عهده دار بود تا این اواخر که از چشمه رفت.
یزدانی خرم جایزه های دیگری هم گرفته است مثل جایزه انجمن ادبی چهل تن یا جایزه ادبی بوشهر.
در جریان گفت و گویی به او خرده گرفته بودند که چرا راوی دانای کل را برای رمانهایش انتخاب میکند و به این ترتیب اثر را از چندصدایی دور میکند و او پاسخ داده بود: «چه کسی گفته که باید الزاماً راوی مدافع همه صداها باشد و نماینده آنها؟ بارها نوشتهام که من از این انگاره پسامدرن بینهایت دور هستم و نسبت به آن بیعلاقه و نامعتقد. من گمان میکنم هر رمانی باید با منطق خودش خوانده شود نه منطق مورد علاقه ما. من به عنوان نویسنده میخواهم داستانم مخاطب را میخکوب کند و او را درگیر با خودش.
او درباره اینکه آیا نویسنده سیاسی است گفته است: نویسنده سیاسی ترین موجود کل عالم بشریت است. حالا این سیاسی بودن اصلا چه خودش بخواهد و چه نخواهد با او همراه است. چون وقتی رمان یا مطلبی را می نویسی، در حال گفت وگو با یک قدرت هستی؛ در حال قراردادن قدرت خود در مقابل قدرتی دیگر. برای همین گریزی از سیاسی بودن نیست. حتی نویسنده ای که رمان عامه پسند می نویسد که مثلا در یک فضای عاشقانه در تهران می گذرد، ناگزیر است که به المان ها، هنجارها و رفتارهای اجتماعی و سیاسی موجود توجه کند.
این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته ام.
#حلقه_کتاب_مبنا
#خون_خورده
#چالش_مرورنویسی_فراکتاب
#فراکتاب