ویرگول
ورودثبت نام
مهرداد زمانی
مهرداد زمانی
خواندن ۲۳ دقیقه·۳ سال پیش

مبانی طراحی بصری - عناصر و قواعد

مبانی طراحی بصری - عناصر و قواعد (Visual Design Basics - Elements and Principles)

مقدمه

مبانی طراحی بصری، یکی از دانش های پشتیبان طراحی رابط کاربری (User Interface) است. در این نوشته، عناصر و اصول طراحی بصری بر اساس کتاب مبادی سواد بصری (نوشته ی خانم دنیس ای داندیس، از اساتید سابق دانشگاه بوستون) مورد بررسی قرار گرفته است. بخش اصلی نوشته، برگرفته از نسخه ی ترجمه شده ی این کتاب توسط آقای مسعود سپهر است و بخش هایی نیز از نسخه ی زبان اصلی ترجمه شده است. نکات و مثال هایی نیز برای درک بهتر کاربرد این مبانی در طراحی رابط کاربری آورده شده است.

ملزومات سواد بصری

دو اصل برای استفاده از مبانی طراحی بصری:

  1. آشنایی با نحوه ی کار دستگاه بینایی و سیستم ادراک پیام های بصری (روان شناسی دریافت های حسی)
  2. آشنایی با خصوصیات اولیه ی عناصر طراحی بصری (Elements of Visual Design) و درک قواعد طراحی بصری (Principles of Visual Design) برای در اختیار گرفتن واکنش کاربران

در این مقاله بیش تر اصل دوم توضیح داده خواهد شد و گشتالت که یک تئوری مهم در حوزه ی روان شناسی دریافت های حسی است در فرصتی دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

بینایی و ادراک

دیدن، جریان وارد شدن خبر به دستگاه عصبی است که از طریق حس شدن نور به وسیله ی چشم ها صورت می پذیرد؛ بنابراین عمل دیدن، واکنشی است در مقابل نور اما مهم ترین عنصر بصری ضروری برای این نوع تجربه و حس، وجود رنگمایه یا تونالیته (میزان وجود یا فقدان نور) است که در بخش عناصر بصری بیش تر به آن پرداخته خواهد شد. بد نیست اشاره شود که تجسم یا تصور کردن نیز عبارت است از توانایی ما در شکل بخشیدن به تصاویر ذهنی.

قوه ی دریافت حسی و جمع آوری اخبار بصری، وابسته به طرز کار، گرایش های طبیعی و احتیاجات سیستم عصبی انسان است، بنابراین ما آن چیزی را می بینیم که به آن احتیاج داریم. منظور از این اصل، این است که انسان در حالت های روحی مختلف، به وسیله ی نیروی ذهن خود و برحسب تمایلات طبیعی اش، در عمل دیدن اعمال نفوذ می کند و به این ترتیب است که فقط آن چیزهایی را می بیند که به آن احتیاج دارد.

اخبار بصری

کلیه ی اخبار و اطلاعاتی که به صورت تصویر دریافت می کنیم به سه دسته تقسیم می شوند:

  1. اخبار بصری که حالت بازنمایی یا شبیه سازی از محیط خارج را دارند؛ مانند عکس ها.
  2. اخبار بصری به صورت سمبل ها یا صور رمزی. سمبل ها یا جزئیات در آن ها حفظ شده و در واقع شبیه به بعضی اشیاء و پدیده های موجود در جهان هستند، مانند آیکن ها، یا کاملا انتزاعی هستند و باید مانند زبان آن ها را آموخت.
  3. حالت انتزاعی که زیر ساخت هر تصویری از این جنبه برخوردار است. عناصری که در دستور و قواعد بصری باید بدان آگاهی داشت انتزاعی هستند. معنا در یک بیان انتزاعی بسیار فشرده است و تعقل را از راه میان بر به مقصد می رساند و چون به طور مستقیم با عواطف و احساسات تماس پیدا می کند، معنا را به صورت موجز و متراکم از بخش آگاه ذهن مستقیما به ناخودآگاه می برد؛ مثل رنگ قرمز که در صورت استفاده از آن در طراحی یک دکمه به دلیل این که فوریت یک امر را می رساند به سرعت توجه کاربر را به خود جلب می کند.

عناصر بصری

عناصر بصری در واقع ماده ی خامی اند که ما بدان وسیله به آگاهی بصری از یک چیز می رسیم (مثلا نقشه ی استفاده از یک محصول) و به وسیله ی آن ها است که انواع گوناگونی از عبارت ها، اشیاء، پدیده ها و تجربیات ما از محیط به صورت بصری بیان می شود.

رابط کاربری یک محصول از مجموعه ای از عناصر بصری تشکیل شده است؛ این عناصر بصری با کمک فنون بصری و روان شناسی دریافت های حسی (مانند تئوری گشتالت)، به ایده های طراحی تعاملی (Interaction Design) شکل می بخشند و رابط کاربری آن محصول را پدید می آورند.

عناصر اولیه ی بصری عبارت اند از نقطه، خط، شکل، رنگ، رنگمایه، بافت، بعد، جهت، مقیاس و حرکت.

نقطه (The Dot)

در ارتباط بصری، نقطه کوچک ترین، ساده ترین و تجزیه ناپذیر ترین واحد (عنصر) و نشانه ی بصری می باشد که شاخص فضاست. طبیعی ترین و معمول ترین شکلی که برای نقطه می توان قائل شد، گرد است.

نقطه هر جا که باشد، خواه به صورت طبیعی یا مصنوع دست انسان، چشم را شدیدا به خود جلب می کند.

چند نقطه، خاصیت اتصالی دارد. یعنی می تواند چشم را راهنمایی کند. اگر تعداد نقاط بسیار زیاد باشد، با یکدیگر ترکیب و همراه می شوند و می توانند تصور رنگمایه و رنگ های مختلف را در ذهن پدید آورند.

خط (The Line)

خط، نقطه ی در حال حرکت است؛ چون برای ترسیم خط ابتدا نوک قلم را روی صفحه می گذاریم و سپس آن را به حرکت در می آوریم. سیال، روان و بیان کننده ای پر تحرک است. دارای انرژی بسیاری می باشد و جهت و هدف دارد.

شکل (Shape)

خط، شاخص شکل است. ابتدا شکل های اولیه مانند دایره، مربع و مثلث و سپس انواع بی پایان ترکیبات گوناگون آن ها وجود دارند. به شکل های دو بعدی، سطح و به شکل های سه بعدی، حجم گفته می شود.

ویژگی های سه شکل اصلی:

مربع: حالت بی حرکتی، صداقت، صراحت و استادکارانه

مثلث: فعالیت، جدال و انقباض

دایره: بی انتهایی، گرما و محفوظ بودن

علت خصوصیاتی که به هر شکل اصلی داده می شود می تواند به علت شکل ذاتی آن ها، واکنش دستگاه فیزیولوژیکی – روانی انسان ها، تعابیر خاص فرهنگی و … باشد.

جهت (Direction)

جهت، نیرویی است با حرکت و از خصایص شکل های ساده و اولیه می باشد. انواع جهت ها عبارت اند از جهت های دورانی، مایل و عمودی.

جهت های اصلی هر شکل اصلی و معنایی که تداعی می کنند عبارت اند از:

مربع: جهت های افقی و عمودی – تعادل

مثلث: جهت مایل (بی ثبات ترین و پر تحرک ترین نیروی جهت دار بصری است و چشم را بیش از همه به خود جلب می کند) – فقدان تعادل، نا آرام و تهدید کننده

دایره: جهت دورانی – محاط کنندگی، تکرار و گرما

رنگمایه یا تونالیته (Tone)

رنگمایه یا تونالیته یعنی تاریک – روشنی (میزان شدت تاریکی یا روشنایی چیزهایی که می بینیم). بدون وجود و فقدان نور، دیدن به طور کلی محال است. نور نیز به صورت سایه روشن دیده می شود؛ یعنی از روشنی یا نور به تدریج به سوی تاریکی می رود و درجات رنگمایه ها به صورتی بسیار ظریف و خفیف تغییر می یابند. به عبارتی، علت دیدن به علت وجود نسبی نور است (جنس و بافت شیء در میزان انعکاس نور دخیل است) و عمل دیدن به علت تنوع در تاریکی و روشنی رنگمایه انجام می گیرد.

وجود کنتراست در رنگمایه ها به اندازه ی نور برای دیدن حیاتی است. اگر تمام پدیده های موجود در محیط را به رنگ خاکستری ببینیم، احساس کوری نخواهیم داشت ولی توانایی تشخیص آنچه می بینیم به کلی از بین می رود.

رنگ (Color)

رنگ، مهم ترین عنصر بصری از نظر بار احساسی و عاطفی است.

سه جنبه ی قابل بررسی و تحلیل رنگ:

یک. نوع رنگ (Hue)

رنگ های اصلی (Primary Colors) عبارت اند از آبی، قرمز و زرد و حد فاصل بین هر دو رنگ اصلی در چرخه ی رنگ را رنگ های ثانویه (Secondary Colors) می گویند که عبارت اند از نارنجی، بنفش و سبز.

معنای سمبلیک رنگ های اصلی و ترکیب های آن ها:

  • قرمز: تحرک، خطر، فوریت یک امر، انقلاب، مبارزه، عصبانیت، عشق، گرما، زندگی و …
  • زرد: نور و گرما
  • آبی: ملایم و بی حرکت

تغییر رنگ های اصلی بعد از ترکیب با یکدیگر:

  • ترکیب قرمز با آبی از تحرک آن می کاهد.
  • زرد با آبی ملایم می شود.
  • ترکیب زرد با قرمز باعث افزایش حرارت و تحرک می شود.

جلوه ی رنگ های اصلی:

  • قرمز و زرد: حالت گسترش و برجسته
  • آبی: سکون، انقباض، تو رفته و عمق دار

عنصر روشن روی زمینه ی تیره منبسط می شود ولی عنصر تیره روی زمینه ی روشن به حالت انقباض در می آید.

دو. میزان اشباع (Saturation)، میزان خلوص نسبی رنگ است. خاکستری یا سیاه رقیق شده باعث کاهش خلوص رنگ می شود.

به حالت ناخالصی در رنگ ها اصطلاحا چرک گفته می شود. رنگ های چرک در مقایسه با رنگ های اشباع شده دارای درخشش و وضوح بسیار کم تری هستند. رنگ های اشباع شده یا خالص، تند و بسیار ساده و جذاب اند. هر چه درجه ی اشباع رنگ بالاتر رود، حامل بار عاطفی بیش تری است و هر چه اشباع آن کم تر شود، رنگ را ملایم تر و آرام تر بیان کرده ایم.

سه. روشنایی (Brightness)، جنبه ی غیر رنگی (Achromatic) رنگ را در بر می گیرد و بیان کننده ی روشنایی نسبی (از روشنی به تاریکی) مقدار (Value) یا درجه های رنگمایه ای (Tonal Gradations) می باشد. وجود و فقدان رنگ، بر رنگمایه تاثیری نمی گذارد. دستگاه تنظیم رنگ تلویزیون، بهترین وسیله برای نشان دادن این واقعیت بصری است. وقتی تصویر را به آرامی به سمت سیاه و سفید یا تک رنگ (Monochromatic) می بریم، در واقع داریم به آرامی اشباع رنگ (اشباع رنگ همان طور که گفته شد میزان خلوص رنگ است که با ترکیب شدن رنگ با خاکستری میزان آن کاهش پیدا می کند.) را تخلیه می کنیم. این فرآیند به هیچ وجه مقادیر رنگمایه ای (Tonal Values) تصویر را تحت تاثیر قرار نمی دهد. بالا و پایین بردن میزان اشباع رنگ نشان دهنده ی ثبوت رنگمایه است و ثابت می کند که رنگ و رنگمایه در ادراک ما هم زیستی دارند، بدون این که همدیگر را تغییر دهند.

سه جنبه ی قابل بررسی و تحلیل رنگ
سه جنبه ی قابل بررسی و تحلیل رنگ

پدیده ی پس - تصویر (Afterimage) و رنگ:

پدیده ی پس – تصویر، تصویر ذهنی، پس از خیره شدن به یک شیء در مکانی روشن و سپس نگاه کردن به یک صفحه ی ساده (یا بستن چشمان) و دیدن تصویر منفی همان شیء است.

نظریه مونسل (Munsell)، درباره رنگ بر مبنای پدیده ی بصری و فیزیولوژیک پس – تصویر است به این صورت که رنگ مخالف یا مکمل هر رنگ در چرخه ی رنگ دقیقا همان رنگی است که به هنگام وقوع پس – تصویر دیده می شود.

اگر رنگ تصویر و پس تصویر را مخلوط کنیم، از لحاظ رنگمایه یا تاریکی - روشنی نتیجه برابر است با حد وسط رنگمایه های سیاه و سفید یا متوسط کامل سیاهی و سفیدی. بنابراین رنگ های مکمل نه فقط از لحاظ رنگی یکدیگر را خنثی می کنند، بلکه مخلوط آن ها از نظر رنگمایه به میزان متوسط و میانه ی سیاه و سفید خواهد بود.

تضاد یا کنتراست همزمان (Simultaneous Contrast):

راه دیگر پدید آمدن پس – تصویر این است که یک رنگ روی زمینه ی خاکستری، رنگ زمینه را متمایل به مکمل آن رنگ نشان می دهد. پس چشم رنگ مکمل را نه فقط بعد از دیدن یک رنگ بلکه همزمان با رویت آن نیز می بیند. اهمیت فیزیولوژی آن در کنار نظریه های مربوط به رنگ نشان دهنده ی نیاز شدید انسان به تعادل است.

انواع کنتراست های رنگی:

  • کنتراست سرد و گرم (رنگ های گرم یعنی زرد و قرمز و سرد یعنی آبی و سبز)
  • کنتراست رنگمایه (میزان اشباع رنگ – مهم ترین کنتراست رنگی از نظر ایتن)
  • کنتراست مکمل (تعادل یافتن نسبی رنگ های سرد و گرم)
  • کنتراست همزمان (مخلوط شدن رنگ های مکمل، تولید نوع میانه ی خاکستری می کند؛ ضمن این که دو رنگ مکمل در مجاورت هم خصوصیت رنگی یکدیگر را با شدت زیادی نمودار می کنند.)

بافت (Texture)

بافت، خصوصیت موجود در سطوح مختلف است که می توان آن را لمس کرد و یا فقط دید. هم چنین، بافت آن عنصر بصری است که بسیاری از اوقات به عنوان بدل برای ارضای حس لامسه ایجاد می شود و با ترسیم جزئیات بسیار ریز روی سطح می توان توهم بافت را به وجود آورد.

بافت حقیقی: هم دارای کیفیت لامسه ای است و هم واجد کیفیت بصری و هر کدام به تنهایی حاوی نوعی خبر حسی منحصر به فرد اند که در عین حال با یکدیگر متناسب نیز هستند ولی لازم و ملزوم یکدیگر نیستند و هر کدام را به تنهایی می توان دریافت چون لمس کردن و دیدن دو تجربه ی مستقل از یکدیگرند.

نسبت و مقیاس (Scale)

مقیاس یا اشل، میزان اندازه ی نسبی شکل ها یا به عبارتی اندازه ی شکل ها نسبت به یکدیگر است.

علت این که همه ی عناصر بصری می توانند تاثیر یکدیگر را تعدیل کنند و تغییر دهند، مقیاس است. مقیاس، تنها عنصر بصری است که چنین تاثیری دارد.

عنصری کوچک به نظر نمی رسد مگر این که در مجاورت عنصری بزرگ قرار گرفته باشد. به عبارتی، با در نظر گرفتن حساب شده ی مقیاس اشیاء یا شکل ها می توان فضایی کوچک را بزرگ یا فضایی بزرگ را کوچک و پر نشان داد؛ این کار از طریق تغییر و دست بردن در مقیاس های واقعی یا نمایش ضد آن چیزی که ما به دیدن آن عادت داریم صورت می گیرد که به آن کنتراست در اندازه می گویند. از طرفی، در یک میدان دید بصری، شکلی که بزرگ تر است به نظر جلوتر و نزدیک تر می رسد و اگر دو شکل کمی روی هم بیایند پدیده ی مذکور تشدید می گردد. از طرفی، عنصر مشابه در یک کادر بزرگ تر، کوچک تر دیده می شود.

علت ابداع فرمول نسبت طلایی این است که برای تعیین برخی از اندازه ها به نسبت های زیبا، فرمول هایی ابداع شده است که یکی از آن ها نسبت طلایی می باشد.

بعد (Dimension) و حرکت (Movement)

در هر نوع بیان بصری اغلب هر دوی این عناصر به کار گرفته می شوند.

بعد بصری در بسیاری از آثار بصری متکی بر ایجاد نوعی خطای باصره است.

بهترین شیوه ی القای بعد سوم، فن پرسپکتیو است که به همراه چندین فن دیگر نظیر سایه زدن (که مبتنی بر نحوه ی توزیع نور و سایه است) به کار گرفته می شود. با استفاده از فن سایه روشن و پرسپکتیو می توان توهم برجسته بودن را به وجود آورد.

به طور عمده در فن پرسپکتیو برای نشان دادن اشیاء از خط استفاده می شود.

عنصر بصری حرکت، مانند بعد سوم و بافت بصری، بیش تر به صورت کاذب در صفحه ی دو بعدی طراحی می شود و در واقع صورت حقیقی ندارد. با ریتم و آهنگ موجود در کمپوزیسیون و حالت آرامش و نا آرامی ای که در ترکیب بندی وجود دارد می توان حالت حرکت به وجود آورد.

فنون و تکنیک های بصری

برای آن که عناصر بصری با خصوصیات آن چه طرح می شود و با منظور اصلی یک پیام تناسب لازم را بیابند، آن ها را به کمک فنون و تکنیک های مختلف به کار می گیرند؛ به عبارتی، رسیدن به معنای مورد نظر در یک عبارت تصویری بستگی زیادی به نوع ترکیب بندی یا کمپوزیسیون (Composition) آن دارد.

دو راه معمول در انتخاب زمینه های بصری:

1. سادگی و انضباط (به طور کلی نظم): نظم در ترکیب بندی، معادل مفهوم طراز کردن (Leveling) است. اگر یک عنصر بصری در حدود محور محسوس (محور عمودی که از وسط ترکیب بندی بصری می گذرد و همچنین پایه ی افقی این محور) قرار بگیرد، ضمن این که به نظم ترکیب بندی کمک می کند، خود به خود از تاکید بیش تری نیز برخوردار می شود، چون چشم پس از تعیین محور عمودی برای تکمیل تعادل به سراغ پایه یا خط مرجع افقی می رود.

2. بغرنجی و غیر مترقبه بودن (به طور کلی نامنظم): بی نظمی در ترکیب بندی، معادل مفهوم شارپنینگ (Sharpening) یا برجسته ساختن است. این نوع ترکیب بندی ها، نوعی فشار ایجاد می کنند که جنبه ی بصری دارد. در یک کمپوزیسیون، وجود فشار بصری یا نبودن آن، اولین عاملی است که ذهن طراح و بیننده را به خود جلب می کند. عدم انطباق یک عنصر بر محور تعادل بصری یا قرار گرفتن عنصر بصری در جای غیر معمول، فشار ایجاد می کند. همچنین امتیاز پایین سمت چپ، فشار را در یک عنصر بصری افزایش می دهد که این مورد برای اقوام مختلف که جهت خواندن و نوشتن آن ها متفاوت است می تواند فرق داشته باشد. استفاده از فشار زمانی ارزش مند است که در طرح، بر معنا و هدف مورد نظر به درستی تاکید شده باشد و تعبیر بیننده از آن، منطبق بر هدفمان باشد.

برای جمع بندی می توان گفت عوامل بصری منطبق با انتظارات ما، یک ترکیب بندی طراز شده را ایجاد می کنند که حداقل فشار بصری را دارد و همچنین از لحاظ بصری دارای وزن کمی اند. برعکس این موضوع هم صادق است، یعنی آن عوامل بصری که در یک کادر، منطبق با انتظارات ما نباشند، یک نوع برجستگی به وجود می آورند که دارای فشار بصری است و وزن بیش تری نسبت به عناصر بصری طراز شده دارند.

وزن یا اهمیت شکل ها با سادگی و نظم آن ها نسبتی عکس دارد. هر چه شکلی پیچیده تر، بی ثبات تر و نا منظم تر باشد، فشار بصری موجود در آن هم بیش تر می شود و چشم را بیش تر به سوی خود جلب می کند.

مفاهیم طراز کردن (Leveling) و برجسته سازی (Sharpening):

طراز شده (Leveled): استفاده ی قاطعانه از عناصر بصری به صورت کاملا متعادل (مترادف با هماهنگی)

برجسته شده (Sharpened): استفاده ی قاطعانه از عناصر بصری به صورت کاملا نا متعادل (مترادف با کنتراست)

این دو مفهوم ابزارهای بسیار خوبی برای به وجود آوردن پیام های بصری روشن و مناسب، ضمن اجتناب از ابهام و سردرگمی بیننده هستند چون تعادل و قطعیت بخشیدن به پدیده ها از نیازهای اساسی انسان می باشند. وجود یکی از دو حالت طراز یا برجسته شده، چشم و به دنبال آن مغز که همواره در حال جذب و تحلیل اخبار بصری هستند را خسته و آزرده نمی کند. برجسته سازی در مقابل هماهنگی و سادگی دارای مقاصد حیاتی تر و زنده تری است.

تعادل (Balance)

مهم ترین فن بصری بعد از کنتراست، تعادل است؛ با این حال بهتر است تا قبل از ارائه ی توضیحات در مورد کنتراست ابتدا به مفهوم تعادل پرداخته شود. دلیل اهمیت اولیه ی این فن، نحوه ی کار دستگاه حسی انسان است که احتیاج بسیار شدیدی به تعادل دارد. به عبارتی، مهم ترین عامل فیزیکی و فیزیولوژیکی موثر بر حواس بشر، نیاز او به حفظ تعادل است؛ از این رو است که انسان، آگاه یا ناخودآگاه در ارزیابی های بصری خود نیز بیش از هر عامل دیگر از نظر بصری به وجود تعادل و توازن (در درجه ی اول به ساخت عمودی – افقی) توجه می کند. میل ما به یافتن تعادل به این صورت است که ما، آگاه یا ناخودآگاه، برای چیزی که می بینیم و یا طرح آن را می کشیم اول یک محور عمودی و بعد یک پایه ی افقی در نظر می گیریم؛ این دو با یکدیگر مهم ترین عوامل ساختمانی هستند که به وسیله ی آن ها میزان تعادل سنجیده می شود. این محور بصری را می توان محور محسوس نام گذارد، زیرا با آن که دیده نمی شود ولی در عمل دیدن همیشه به صورت غالب وجود دارد و در واقع یک عامل ثابت ناخودآگاه است.

در این فن، طرح در مرکز ثقل یا محور تعادلی حسی بین عناصر موجود قرار دارد و دو سمت محور یا مرکز ثقل، از نظر سنگینی دارای وزن هایی مساوی هستند. ضد تعادل، حالت ناپایداری و فقدان تعادل است که بسیار نا آرام و تحریک کننده می باشد. حالت سوم وجود تعادل یا فقدان آن، وضعیتی است که عنصر بصری نه به وضوح برجسته شده و نه طراز که به آن وضع مبهم می گویند.

روش های ایجاد تعادل در یک ترکیب بندی:

  1. قرینه سازی: در قرینه سازی، محور تقارن دقیقا از وسط ترکیب بندی عبور می کند و عناصر موجود در دو سمت، عینا یکدیگر را منعکس می کنند. قرینه سازی، ساده و منطقی است اما به علت یکنواختی، باعث سکون و گاهی کسالت می شود. طرح هایی که تعادل در آن ها از طریق محور مرکزی برقرار می شود آسان فهم تر هستند و اجرای آسان تری دارند چون برای ایجاد موازنه از فرمولی ساده استفاده می شود. با این نوع ترکیب بندی، تاثیری قوی حاکی از نظم ایجاد می شود و روشن ترین و متین ترین شکل ها با این نوع از تعادل به وجود می آیند.
  2. نا متقارن: به تعادل رسیدن در یک ترکیب بندی از طریق نامتقارن سازی یعنی قرار دادن عناصر مختلف اثر به نحوی که از نظر وزن با یکدیگر تعادل برقرار کنند ولی در عین حال قرینه ی یکدیگر نباشند. رسیدن به حالت تعادل از طریق فن یا تکنیک نا متقارن سازی از تحرک بیش تری برخوردار است و از لحاظ بصری، جالب و متنوع می باشد.

وزن های مختلف در یک ترکیب بندی، از طریق وزن، اندازه و محل قرار گیری (دوری یا نزدیکی به محور تعادل) به تعادل می رسند.

کنتراست یا تضاد (Contrast)

پر تحرک ترین فن در میان فنون بصری، فن کنتراست یا تضاد است که نقطه ی مقابل فن هارمونی یا هماهنگی می باشد؛ بر هم زننده ی تعادل است و ذهن را تحریک و توجه را جلب می کند. کنتراست بیش از بقیه ی فنون بصری برای کنترل یک پیام بصری دارای اهمیت است. تضاد یا کنتراست موجود در پدیده ها باعث حساس تر شدن قوای حسی ما نسبت به معنای آن ها می شود و این کار به علت وجود اضداد صورت می گیرد چون هر مفهومی فقط در مقابل ضد خود معنا پیدا می کند؛ مثل تلخی و شیرینی. علاوه بر این، مقایسه ی اشیای نامتشابه با یکدیگر، خصوصیات و معنای هر یک از آن ها را بیش تر ظاهر می کند. کیفیت های متضاد عناصر بصری در کنار یکدیگر موجب روشن تر شدن معنای بصری آن ها می شود و در واقع کنتراست، تقویت کننده ی مقاصد طراح است.

کنتراست را می توان همراه با کلیه ی عناصر اولیه اعم از خط، سایه روشن یا رنگمایه، رنگ، جهت، شکل، حرکت و به ویژه نسبت و مقیاس به وجود آورد. با استفاده از شیوه های اجرایی گوناگون (کنتراست های گوناگون) می توان بر کنتراست تاکید کرد؛ برای مثال تاکید بر تمایز دو دکمه در یک محصول، یکی با رنگ و دیگری با اندازه.

کنتراست در یک محصول، بخش هایی را که نیاز است کاربر با آن ها وارد تعامل شود (مانند یک دکمه) را از بقیه ی بخش ها متمایز و نمایان (Visible) می کند و به درک نقشه ی استفاده از محصول (Mapping) توسط کاربر کمک می نماید.

انواع ترکیب بندی های وابسته به دو فن کنتراست و هارمونی:

کنتراست (تضاد) / هارمونی (هماهنگی)

نا پایدار / متعادل

نا متقارن / متقارن

نا منظم / منظم

بغرنج / ساده

پراکندگی / وحدت

پر نقش و نگار / صرفه جویانه

مبالغه / مختصر گیری

ارتجال / پیش بینی پذیری

پر تحرک / آرام

بی پردگی / تلویح

تاکید / بی طرفی

شفافیت / ماتی

متنوع / یکدستی

انحراف از واقع / مطابقت با واقع

سه بعدی / تخت

چند عنصری / تک عنصری

درهم / ترادفی

واضح / محو

سست پیوندی / تکرار

توضیحات انواع ترکیب بندی های وابسته به دو فن کنتراست و هارمونی:

منظم بودن: عناصر همگی به تبعیت از یک شیوه و نقشه ی واحد مورد استفاده قرار می گیرند.

نا منظم بودن: ایجاد حالت های غیر قابل پیش بینی و اعجاب برانگیز.

سادگی: طرح، با نظم و ترتیب، صراحت، محدود بودن عناصر و حذف ریزه کاری ها، جزئیات کم اهمیت و درجه دو ایجاد می شود.

بغرنجی: در ترکیب بندی، ریزه کاری ها و عناصر و نیروهای بصری بسیاری وجود دارد که در نتیجه جمع آوری آن ها به وسیله ی ذهن برای یافتن معنای موجود در نقش کلی کمی دشوار است.

وحدت: عناصر مختلف به نحوی با یکدیگر ادغام شده باشند که همه ی آن ها روی هم تبدیل به یک کل واحد و یکپارچه شوند.

پراکندگی: عناصر و واحدهای بصری در طرح با آن که به یکدیگر مربوط هستند ولی هر یک خصوصیت فردی خود را حفظ می کنند.

صرفه جویانه: انتخاب و ترتیب عناصر بصری در نهایت اختصار و سادگی است. روش اصلی این فن، استفاده از حداقل عناصر بصری در طرح است. ویژگی های آن، توجه به کار از لحاظ بصری، خلوص، فروتنی و فقر است.

پر نقشی: افزودن عناصر بصری به طرح اولیه و پرداختن به ریزه کاری ها و جزئیات؛ اغلب از عناصر تزئینی زیاد استفاده می شود که در صورت استفاده ی صحیح از آن ها موجب ملایمت و زیبایی طرح می شود.

مختصر گیری: طراح، حداکثر وسواس و محدودیت را برای خود قائل می شود تا با حداقل انرژی و عناصر بصری، حداکثر واکنش و توجه بیننده را برانگیزد.

مبالغه: به طور فوق العاده ای بزرگ تر نشان دادن طرح برای جلب بیش تر توجه اذهان.

قابل پیش بینی: استفاده از نوعی نظم یا نقشه در طراحی که به آسانی قابل فهم باشد. بیننده خواه از روی تجربه و خواه از روی منطق و یا مشاهدات خود می تواند پیش بینی کند که عناصر بصری در کل کار چگونه مورد استفاده قرار گرفته اند.

ارتجال: نظم یا نقشه ای آشکار دیده نمی شود. از لحاظ عاطفی تاثیری بس قوی و محرک دارد.

پر تحرک: نوعی شبیه سازی با استفاده از نقوش انتزاعی که تلویحا تداعی کننده ی حرکت باشند. دارای حالتی پر انرژی و زنده است.

آرام: منعکس کردن حالت بی حرکتی و سکون

تلویح: زمانی که طراح می خواهد تمایزی ظریف را نشان دهد و از دادن وضوح زیاد به بیان پیام پرهیز می کند. این نوع ترکیب بندی باید با برخوردهای ظریفانه و بسیار لطیف همراه باشد.

بی پردگی: ماهیتا یک فن آشکار جویی بصری است. طراح با اطمینان و گستاخی، عناصر بصری را به روشن ترین وجه مورد استفاده قرار می دهد.

بی طرفی: در برخی مواقع، استفاده از کم ترین مقدار عوامل محرک بصری تاثیر گذاری بیش تری دارد و حالت مقاومت و تدافعی بیننده را برای نپذیرفتن پیام می شکند.

تاکید: تاکید بسیار بر یکی از عناصر موجود در طرح و برجسته نشان دادن آن

شفافیت: جزئیات و عناصر از خلال یکدیگر پیدا هستند و از پشت طرح اصلی عناصر دیگری نیز مشاهده می شود.

ماتی: آن چه در جلو یا پیش طرح وجود دارد، جزئیات دیگر را به کلی می پوشاند.

یکدستی: فنی در ترکیب بندی که در آن از یک موضوع به صورت یکنواخت استفاده می شود.

تنوع: نشان دادن تنوع و گوناگونی؛ تنوع در یک ترکیب بندی بصری شبیه به تنوع در موسیقی است و تم های مختلف، تحت الشعاع یک تم اصلی اند.

مطابقت با واقع: دقیق بودن تصویر؛ مثل تصاویر گرفته شده با دوربین یا وانمود کردن واقعی بودن در نقاشی با شگردهای خاص.

انحراف از واقع: در واقعیت دست برده می شود؛ شکل ها از حالت عادی خود خارج می شوند و در نتیجه تاثیری قوی و تحریک کننده بر بیننده دارند. اگر به درستی مورد استفاده قرار بگیرد، واکنش بصری حادی در بیننده ایجاد می کند.

فنون تخت و سه بعدی با استفاده یا عدم استفاده از پرسپکتیو و سایه روشن ایجاد می شوند. استفاده از این فنون بستگی به این دارد که آیا می خواهیم در طرح از طریق ایجاد یک فضای سه بعدی مصنوعی، مشابه خارج را ایجاد کنیم یا نه.

تک عنصری: تمرکز و توجه تمام به تنهایی روی یکی از عناصر موجود در ترکیب بندی است. مهم ترین کیفیت آن، تاکید بسیار زیاد روی یک موضوع می باشد.

چند عنصری: قرار گرفتن دو یا چند عنصر در جوار یکدیگر به نحوی که به علت همجواری، به یکدیگر معنای خاصی بخشند.

ترادفی: توالی عناصر در طرح، از روی نقشه و حساب خاص که بیانگر نظمی منطقی باشد.

درهم: عدم القای هر گونه نظم خاص به صورت آشکار با نشان دادن بی نظمی و تصادفی بودن محل عناصر موجود در طرح.

واضح: تصاویر دقیق و با گوشه ها و لبه های بسیار واضح که باعث سهولت درک معنای طرح و روشنی خاص معنا و تصویر با هم می شود.

محو: کم تر بودن دقت و روشنی تصویر که حالتی نرم تر و احساسی تر به ترکیب بندی می دهد.

تکرار: مجموعه ای بی انقطاع از واحدهای متصل بصری. تداوم، نیرویی منسجم کننده ای است که به کل ترکیب بندی استحکام می بخشد.

سست پیوندی: تاکید بر جدایی و حداقل اتصال ضعیف بین عناصر. هر یک از اجزای ترکیب بندی با وجود حفظ یک کل واحد، بیش تر نمودار می شوند.


منبع:

مبادی سواد بصری (داندیس، 1973)

مبانی طراحی بصریطراحی تعاملیطراحی رابط کاربریطراحی بصری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید