ویرگول
ورودثبت نام
م.ص
م.صدانش آموخته رشته ادبیات انگلیسی و دکترای زبانشناسی
م.ص
م.ص
خواندن ۲۶ دقیقه·۴ ماه پیش

دخالت به‌نام دلسوزی، تبعات و پیامدهای آن در خانواده و جامعه

دخالت در زندگی خانوادگی شامل دخالت در مسائل شخصی،نوع پوشش، تصمیم گیری درباره اتخاذ کار و رشته تحصیلی که معمولا، به‌جای آن‌که باعث اصلاح امور شود، منجر به خشم، کینه، و حتی مشاجره‌های شدید خانوادگی شده است. گاه رفتارهای کنترل‌گرایانه می‌توانند بذر خشونت را در دل خانواده بکارند، خشونتی که روح‌ها را زخمی می‌کند و آسیب های روانی زیادی برای خانواده ها ایجاد می کند. این تجربه مرا بر آن داشت تا تأملی داشته باشم بر مفهوم «دخالت» و تبعات گسترده‌ی آن، نه فقط در سطح خانواده‌، بلکه در بافت بزرگ‌تر جامعه. تعمیم این موضوع که دخالت در زندگی خانوادگی چگونه می تواند به شکل کمبود و کنترل از طرف افراد باعث تشدید ناپایداری در ارتباطات شود و تا چه حد با نحوه ارائه محتوا و اطلاعات مناسب می تواند موثر باشد. در فرهنگهای سنتی و قبیله ای، این رفتارها نه تنها ناپسند تلقی نمی شوند، بلکه فضیلت نیز محسوب می گردند.وقتی فردی مثلاً پدر، برادر، عمو یا حتی شوهر به خود اجازه می‌دهد که بر نوع پوشش، روابط اجتماعی، یا سبک زندگی دیگران تسلط داشته باشد، یا حتی زنی که به نوع پوشش پسران فامیل اعتراض می کند، در واقع مرزهای روانی و شخصی آن‌ها را می‌شکند که اغلب منجر به خشونت کلامی و طرد اجتماعی و در موارد شدیدتر خشونت فیزیکی می شود. این نوع کنترل‌گری، زمینه‌ساز تنش‌های مکرر، فروپاشی روابط خانوادگی و تبدیل فضای خانه به میدان جنگ روانی می‌شود.

خشونت خانگی از دل کنترل‌گری متولد می‌شود

در بسیاری از موارد، مشاجرات لفظی ناشی از این نوع دخالت‌ها، به مرور به خشونت فیزیکی کشیده می‌شود. زنی که برادرش او را به‌خاطر نوع پوشش‌اش سرزنش می‌کند؛ دختری که به خاطر داشتن دوست پسر از سوی پدرش تهدید می‌شود؛ یا پسری که به دلیل رفتار "خارج از چارچوب" توسط عموهایش مورد شماتت و یا ضرب و شتم قرار می‌گیرد، همه این‌ها مصادیقی از خشونت خانگی با ریشه‌های به‌ظاهر اخلاقی هستند.

چرا برخی افراد تمایل دارند در زندگی دیگران دخالت کنند؟

در بررسی پدیده دخالت و واکنش به آن، تنها نگاه به فرد قربانی کافی نیست؛ باید به منشأ رفتاری فرد مداخله‌گر نیز پرداخت. چرا برخی افراد به‌طور مداوم در زندگی دیگران اظهار نظر می‌کنند، به‌ویژه در حوزه‌هایی چون پوشش، روابط، سبک زندگی یا تصمیم‌گیری‌های شخصی؟ این میل به «هدایت» دیگران یا احساس «مسئولیت افراطی» را می‌توان از چند زاویه تحلیل کرد:

خودپنداره برتر یا توهم دانایی (Superiority Bias)

افرادی که فکر می‌کنند بیشتر می‌دانند، بهتر درک می‌کنند یا تجربه بالاتری دارند، ناخودآگاه یا آگاهانه خود را "مرجع صلاح" می‌دانند. این افراد باور دارند که دیگران بدون کمک آن‌ها ممکن است اشتباه کنند یا آسیب ببینند، بنابراین دخالتشان را وظیفه می‌دانند. در ذهن این افراد، دخالت کردن، نوعی کمک یا راهنمایی دلسوزانه تلقی می‌شود، نه تعدی به حریم. این افراد اغلب از منظر خودشان «خیرخواه»‌اند، اما از نظر طرف مقابل، تبدیل به مزاحم می‌شوند.

اضطراب پنهان و نیاز به کنترل محیط (Control Anxiety)

برخی افراد وقتی نمی‌توانند استرس‌ها یا شرایط متغیر زندگی خود را کنترل کنند، سعی می‌کنند با "کنترل دیگران" حس امنیت را بازسازی کنند. این کنترل‌گری گاه به‌صورت «راهنمایی‌های مکرر»، «نصیحت بی‌وقفه» یا «نظارت افراطی» بروز می‌کند. کنترل دیگران، راهی برای کنترل اضطراب‌های درونی است، نه لزوماً راهی برای بهبود شرایط.

الگوهای تربیتی کنترل‌محور

کسانی که در خانواده‌هایی رشد کرده‌اند که مرزهای شخصی به رسمیت شناخته نمی‌شد، در بزرگسالی نیز همان الگوها را تکرار می‌کنند. در ذهن این افراد، دخالت مساوی‌ست با محبت یا دلسوزی. آن‌ها نیت بدی ندارند، اما شیوه تعاملشان آسیب‌زاست. مثلا مادری که از کودکی به دخترش یاد داده «بدون اجازه کسی جایی نرو»،  دختر نیزممکن است خودش هم در زندگی دیگران نقش "راهنما" یا "نگهبان" را بازی کند.

ترس از قضاوت اجتماعی و شرمندگی جمعی

در بسیاری از فرهنگ‌های جمع‌گرا، (مثل جوامع شرقی)، افراد به‌گونه‌ای اجتماعی می‌شوند که احساس می‌کنند باید در مورد دیگران هم «نظارت اجتماعی» داشته باشند. در این فرهنگ‌ها، مرز بین «نگرانی» و «مداخله» بسیار باریک است. رفتار یک فرد، بازتابی از کل خانواده یا اجتماع تلقی می‌شود. بنابراین، برخی افراد دخالت می‌کنند تا از قضاوت اجتماعی علیه خودشان جلوگیری کنند." اگه پسرم کار اشتباهی بکنه، مردم می‌گن من بلد نبودم تربیتش کنم"؛ این ذهنیت، محرک اصلی دخالت می‌شود.

باورهای مذهبی یا اخلاقی افراطی

برخی افراد از منظر اعتقادی یا فرهنگی، خود را موظف به «هدایت» دیگران می‌دانند. حتی اگر طرف مقابل علاقه‌ای به این هدایت نداشته باشد، فرد مداخله‌گر وظیفه‌اش را انجام شده تلقی می‌کند. این‌گونه دخالت‌ها معمولاً به دلیل عدم درک متقابل و گفت‌وگوی ناکارآمد، منجر به تنش و درگیری می‌شوند. این رویه حتی به جامعه سیاسی نیز اطلاق می شود.

نتیجه این که، افرادی که مکرراً در زندگی دیگران دخالت می‌کنند، اغلب خودشان آگاه نیستند که رفتاری آزاردهنده دارند. شناخت ریشه‌های روان‌شناختی این تمایل، به ما کمک می‌کند تا هم در برابر آن‌ها آگاهانه واکنش نشان دهیم، و هم راهکارهای بهتری برای پیشگیری از درگیری و بحران پیدا کنیم. آموزش مرزگذاری، تقویت گفت‌وگو و درک متقابل، راه حل پایدار برای شکستن این چرخه است.

از دخالت تا بحران: واکنش‌ افراد در برابر تجاوز به حریم شخصی

این زاویه نگاه بسیار مهم و کاربردی‌ست، چون واکنش افراد نسبت به دخالت، می‌تواند هم بحران را تشدید کند و هم گاه آن را به یک چرخه انتقام و لجبازی بدل کند. وقتی کسی احساس می‌کند در حریم خصوصی‌اش مداخله شده، بسته به شخصیت، فرهنگ، موقعیت اجتماعی و خانوادگی، واکنش‌های متفاوتی از خود نشان می‌دهد.

در هر جامعه‌ای، روابط انسانی در هم‌تنیده و پیچیده‌اند. انسان‌ها به‌طور طبیعی با یکدیگر در ارتباط‌اند و اغلب، از سر دلسوزی، نگرانی یا حتی کنجکاوی، در زندگی دیگران نظر می‌دهند یا مداخله می‌کنند. اما زمانی که این مداخله از چارچوب احترام خارج شود و به حریم خصوصی فرد وارد گردد، پیامدهای ناخواسته‌ای در پی خواهد داشت. افرادی که مورد مداخله قرار می‌گیرند، بسته به موقعیت و شخصیتشان، ممکن است واکنش‌های متفاوت و گاه تلافی‌جویانه‌ای نشان دهند.

مداخله چگونه به بحران تبدیل می‌شود؟

دخالت در امور شخصی دیگران، به‌ویژه در حوزه‌هایی چون پوشش، روابط عاطفی، شیوه فرزندپروری، شغل، سبک زندگی یا حتی باورهای فردی، باعث می‌شود فرد احساس ناامنی، بی‌احترامی و زیر سؤال رفتن هویت شخصی‌اش را تجربه کند. اگر این مداخله تکرار شود یا از طرف افراد نزدیک (خانواده، دوستان، همکاران) باشد، فرد ممکن است آن را نوعی تهدید تلقی کند و برای دفاع از خود واکنش نشان دهد. مداخله در زندگی دیگران، اگر بدون درک و همدلی صورت گیرد، بیش از آن‌که راه‌گشا باشد، زخم‌زننده و آسیب‌زا خواهد بود. انسان‌ها در برابر چنین دخالت‌هایی به‌طور طبیعی واکنش نشان می‌دهند؛ واکنش‌هایی که ممکن است به گسست‌های عاطفی، تنش‌های خانوادگی و آسیب‌های روانی منجر شود. پیشگیری از این چرخه تنها با ترویج فرهنگ گفت‌وگو، احترام و مرزگذاری سالم ممکن است.

واکنش‌های احتمالی افراد در برابر مداخله

واکنش مستقیم و تلافی‌جویانه:

  •   قطع یا سرد کردن روابط با فرد مداخله‌گر.

  •   اقدام به دخالت متقابل به‌عنوان «پاسخ» به تجاوز به حریم شخصی.

  • تلاش برای بی‌اعتبار کردن طرف مقابل در جمع‌های خانوادگی یا اجتماعی.

  • آشکار کردن نقاط ضعف یا اسرار شخصی فرد مداخله‌گر.

واکنش منفعل یا تدافعی:

  •  کناره‌گیری از جمع یا جمع‌های مشترک برای حفظ فاصله و امنیت روانی.

  • ایجاد مرزهای پنهان از طریق بی‌اعتنایی، سکوت یا کاهش ارتباط.

  • تحمل فشار روانی و شکل‌گیری حس خشم یا افسردگی فروخورده.

واکنش اعتراضی یا مقاومتی:

  • انجام تعمدیِ همان رفتاری که مورد انتقاد یا دخالت قرار گرفته است (مثلاً انتخاب پوشش یا سبک زندگیِ جسورانه‌تر).

  • ابراز مخالفت آشکار در جمع یا حتی در فضای عمومی (مانند شبکه‌های اجتماعی).

  • تلاش برای نشان دادن استقلال و تصمیم‌گیری فردی، حتی به بهای تقابل با هنجارهای اطرافیان.

 جنبه‌های روان‌شناختی واکنش‌ها

واکنش به مداخله، ریشه در نیاز بنیادین انسان به حفظ کنترل بر زندگی خود دارد. هرگاه فرد احساس کند دیگران برای او تصمیم می‌گیرند یا او را قضاوت می‌کنند، مغز واکنشی تدافعی نشان می‌دهد که ممکن است به صورت خشم، لجبازی، یا حتی انزوای اجتماعی بروز پیدا کند. از دیدگاه روان‌شناسی، این واکنش‌ها را می‌توان مکانیسم‌هایی برای بازگرداندن تعادل روانی و حفظ عزت نفس دانست.

اگرچه واکنش تلافی‌جویانه ممکن است در کوتاه‌مدت احساس رضایت ایجاد کند، اما در بلندمدت اغلب باعث تخریب رابطه، تشدید اختلافات و عمیق‌تر شدن شکاف‌ها می‌شود. در جوامعی که فرهنگ گفت‌وگو ضعیف است، این نوع واکنش‌ها می‌تواند به چرخه‌ای از دخالت - واکنش - دشمنی تبدیل شود که بنیان خانواده‌ها و روابط اجتماعی را متزلزل می‌سازد.

راهکارهای مواجهه با دخالت و کنترل گری

مشکل اصلی این است که نمی توان دخالت را به سادگی متوقف کرد چون بسیاری از این دخالت‌ها از دل باورهای عمیق فرهنگی می‌آیند. افرادی که دخالت می‌کنند، عموماً بر این باورند که مسئولیت "هدایت" دیگران را دارند. آنان نه ‌تنها متوجه آسیب رفتاری خود نیستند، بلکه خود را ناجی می‌دانند. همین مسئله، تغییر رفتارشان را بسیار دشوار می‌کند.فرهنگ دخالت در امور دیگران، اگرچه با نیت خیر آغاز می‌شود، اما می‌تواند ویرانگر باشد. دخالت‌های پنهان در لایه‌های عاطفی خانواده، مانند موریانه‌هایی خاموش عمل می‌کنند و اگر جدی گرفته نشوند، روزی ممکن است به خشونتی تبدیل شوند که دیگر بازگشتی در پی ندارد.

 راهکارهایی برای شکستن چرخه دخالت و خشونت

در برابر این فرهنگ ریشه‌دار، لازم است راهکارهایی هوشمندانه، تدریجی و عملی اتخاذ شود

مرزگذاری محترمانه اما قاطع

به‌جای مقابله مستقیم، مرزهای شخصی را با جملاتی آرام اما محکم مشخص کنیم. تغییر در رفتار، نه از دعوا بلکه از آگاهی و ثبات رفتاری آغاز می‌شود."از اینکه بهم گفتید ممنونم عموجان، ما میدونیم شما خیر و صلاح ما رو می خواهید اما اجازه بدید خودمون تصمیم بگیریم".

ایجاد گفت‌وگوی سالم در خانواده

تشویق به گفت‌وگو، شنیدن بدون قضاوت و پرهیز از تحقیر یا تحمیل عقاید، به بهبود فضای روانی خانواده کمک می‌کند." حتما شب که اومدم در موردش با هم صحبت می کنیم، اگر ممکنه بگید دایی بیاد خونه مون تا متوجه بشیم از چی ناراحته!"

افزایش آگاهی عمومی از طریق آموزش و رسانه

فیلم‌ها، کتاب‌ها، و کمپین‌های اجتماعی می‌توانند با نشان دادن پیامدهای دخالت، جامعه را به بازنگری در این رفتارها وادار کنند." یک فیلم جدید دانلود کردم. بریم خونه ی خاله اینا همه با هم ببینیم"

تقویت اعتمادبه‌نفس و مرزهای روانی در فرزندان

با آموزش مهارت‌های «نه گفتن»، فرزندان‌مان را در برابر دخالت‌های آینده مقاوم‌تر کنیم. به آنها یاد دهیم که با احترام و قدرتمند باشند و حتی خودمان هم یاد بگیریم در مواجهه با دخالت اقوام نسبت به موضوعات فرزندانمان سریع واکنش نشان ندهیم وسریعا برعلیه فرزندمان وارد زمین بازی فرد مداخله گر نشویم. به او گوشزد می کنیم که خودمان موضوع را حل خواهیم کرد و اگرقرار بر مقابله باشد خودتان پیگیری می کنید. 

مقابله جدی با خشونت

در مواردی که دخالت به تهدید یا خشونت منجر می‌شود، باید با جدیت از مشاوران، مددکاران اجتماعی و حتی مراجع قانونی کمک گرفت. حفظ امنیت روانی و جسمی افراد، بر هر ملاحظه‌ی سنتی مقدم است.

 اثرات دخالت بر روابط خانوادگی

دخالت عموما می تواند تنش خانگی و کاهش اعتماد، خشونت خانگی و اضطراب روانی را افزایش دهد. دخالت‌های خانوادگی، به‌ویژه آن‌ها که در ظاهر از سر دلسوزی انجام می‌شوند، اغلب نوعی خشونت پنهان هستند. وقتی فردی بخواهد نوع لباس پوشیدن، دوستان، شغل یا سبک زندگی دیگران را تحت کنترل بگیرد، عملاً دارد حق انتخاب و کرامت انسانی او را نادیده می‌گیرد. در فرهنگ‌های سنتی و قبیله‌ای، این رفتارها نه‌تنها ناپسند تلقی نمی‌شوند، بلکه فضیلت نیز محسوب می‌گردند. پدر یا برادری که مراقب دختر خانه است، یا زنی که پسرخاله‌اش را بابت سبک لباسش نکوهش می‌کند، ممکن است خود را خیرخواه بدانند. اما همین کنترل‌گری، اگر ادامه‌دار و بدون احترام به مرزهای فردی باشد، منجر به خشونت کلامی، طرد اجتماعی و در موارد شدیدتر خشونت فیزیکی می‌شود. خشونت همیشه با مشت و لگد آغاز نمی‌شود خشونت گاهی با یک جمله آغاز می‌شود:
"تو نمی‌تونی این لباس رو بپوشی"
"حق نداری با اون پسر حرف بزنی"
"تو آبروی خانواده رو بردی."

همین جملات، زمینه‌ساز تداوم یک فرهنگ ساکت اما مخرب هستند؛ فرهنگی که در آن کنترل بر دیگران، جای احترام به انتخاب و انسانیت را گرفته است. نسلهای بعدی الگوی رفتاری را یاد می گیرند که دقیقا بر آنها اعمال شده است.

 دخالت به وسیله القای احساس وظیفه یا رسالت مذهبی/اجتماعی

گاهی اوقات بخصوص در خانواده های به شدت مذهبی و یا سنتی و متعصب که دارای فقر فرهنگی هستند، اقوام فکرمی کنند که وظیفه انسانی و یا مذهبی شان حکم می کند تا در امر خانواده دیگر دخالت کنند و بذر شک را در ذهن شنونده می کارند." تو وظیفه داری پاکی خانواده تو حفظ کنی" ، " وظیفته وقتی من نیستم مراقب باشی خواهرت جایی نره"  " این گناه کبیره ست و تو باید جلوی خواهرتو/مادرتو/ زنتو بگیری".

اگر فرد از نظر روانی، اجتماعی یا تحصیلی توانایی تحلیل انتقادی نداشته باشد، به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرد و احساس می‌کند که باید عدالت را با دست خودش اجرا کند.

 دستکاری ذهنی/ شستشوی مغزی و پیامدهای آن

شستشوی مغزی به این معناست که تحت شرایط خاص، فرد ناخودآگاه وادار به تبعیت از اندیشه یا خواسته‌های افراد دیگر می شود و تغییرات عمده‌ای در باورها و در نتیجه در رفتارهای او به وجود می آید. پروفسورادگار شاین «ایزوله شدن از دیگران» و «دستبند‌های طلایی» را دو ایده‌ی اصلی شستشوی مغزی می‌داند. ايزوله شدن از دیگران یعنی اینکه ارتباطات وی را با دیگران کم یا قطع کنیم تا از منابع دیگر ورودی نداشته باشد و دستبندهای طلایی یعنی آن که به نوعی منافعش را گره بزنیم به خودمان که تداوم وضعیت فعلی برایش جذاب باشد. اغلب کنترل گران با تکرار و مبادرت به مداخله گری و تایید جامعه ی خود دارای پنج ویژگی کلیدی هستند:

تکرار خستگی ناپذیر: یک ایده اصلی یا جمله محوری مرتب تکرار می شود تا کاملا ملکه ذهن مخاطب شود. ملاقاتهای مداوم یا تماسهای تلفنی، نشستن در قهوه خانه ها به صورت روزمرگی

 ترس آفرینی از دیگران: ایده ها و دیدگاه های متفاوت با ایده اصلی معمولا به توطئه، خطای فاحش، سو نیت، ساده دلی یا فریب کاری متهم می شوند. ترساندن و برحذر داشتن فرد با این نیت که ارتباط با افراد دیگران برایش مخاطره آمیز است.

تعمیق بخشی هیجانی: برای محکم کاری و رفتن ذهن شما به مراحل عمیق تر از شستشوهای احساسی و شور انگیز استفاده می شود. به این ترتیب فکر منطقی و بکارگیری ادراک مشکل تر می شود. هوچی‌گری یا سفسطه، عوام‌فریبی و ایجاد جنجال برای پیشبرد مقاصد شخصی مثل مادرانی که با حربه گریه، فرزندان خود را تحریک می کنند.

قدرت انتخاب توهمی: شستشودهنده، تعدادی انتخاب جلوی شما می گذارد اما در واقع تمام انتخاب ها به یکی ختم می شوند. مداخله گران برای القای یک فکر، عاشق دادن انتخاب های فراوانی هستند که در نهایت به یک محصول/ایده واحد که هدفشان هست، منتهی می گردد. ایده اصلی در لباس های متفاوت پیش روی شما گذاشته می شود و فرد شستشو دهنده بعد از تحریک ذهنی مخاطب از جملهُ " حالا باز خودت میدونی، اگه دوست داری اینکارو بکن، من فقط خیر و صلاحتو می خوام، اما..." استفاده می کند.

ایزوله سازی و قطع ارتباط: برای اطمینان از اینکه شما در معرض ایده های متفاوت از ایده اصلی قرار نگیرید سعی می شود به ترفندهای مختلف، ارتباط شما با دیگران و دیگر اندیشان قطع شود. مثل دوستانی که به شدت مانع ورود اعضای جدید به حیطه رفاقتی می شوند و یا والدینی که با خانواده ها و یا دوستانشان قطع رابطه کرده اند، مردانی که مانع دیدار همسر با دوستانش می شود.

 چطور اقوام ذهن یک مرد را علیه خانواده خودش شست‌وشو می‌دهند؟

توضیح روان‌شناسی عمیق‌تر: «شست‌وشوی مغزی خانوادگی»

شست‌وشوی ذهنی یا تحریک تدریجی ذهن در خانواده به چند روش انجام می‌شه:

 مرحله نفوذ احساسی – بازی با عاطفه و غرور

اقوام یا افراد مسلط و یا به اصطلاح ریش سفیدان(مثل مادر،عمو، دایی، پدر، پدرزن) که از احترام بالایی برخوردار هستند و معمولا حرف روی حرفشان زده نمی شود با جملاتِ ترکیبی از محبت و تحقیر، ذهن مرد را آماده می‌کنند:

"ما فقط به خاطر خودت می‌گیم. تو اگرمرد باشی، جلوی این وضعو می‌گیری.”

اثر روانی: مرد حس می‌کند اگر کاری نکند، مردانگی‌اش زیر سوال می رود.

 

ایجاد دوگانگی بین “خانواده من” و “اون‌ها”

ایجاد برنامه های خصوصی و بهانه هایی مثل مریضی شروع به جدا کردن مرد از زن یا خواهر یا مادرش و یا ایجاد حس گناه بر روی یکی از طرفین

“اون زنه داره کنترلتو به دست می‌گیره.”

“تو دیگه واسه مادرت نیستی، شدی مال زنت.”

“خواهرت با آبروی ما بازی می‌کنه.”

اثر روانی: مرد دچار «شکاف هویتی» می‌شود. احساس می‌کند باید انتخاب کند و چون از بچگی شنیده اگر حرف مادر یا پدر را گوش نکند دچارعاق والدین می شود یا «آبروی طایفه» به خطر می افتد معمولا برای برطرف شدن حس گناه به اعتنایی و یا ترد روی می آورد و ارتباط خود را محدود و یا کاملا قطع می کند.

 

تزریق احساس خطر فوری

اقوام وانمود می‌کنند که باید سریع واکنش نشان دهند:

“اگه فردا مردم بفهمن، دیگه کار از کار گذشته.”

“تو باید همین امشب تصمیم بگیری، وگرنه تا ابد سرافکنده‌ای.”

اثر روانی: فرد به سمت واکنش هیجانی و خشونت بدون تحلیل عقلانی سوق داده می‌شود.کم محلی، کتک، تهدید و یا ترد کردن

 

طبیعی‌سازی خشونت

اقوام گاهی خشونت را نه‌تنها توجیه می‌کنند، بلکه «وظیفه مردانه» جلوه می‌دهند. معمولا این رفتار الگوی زندگی افراد می شود. اقوامی که خود دچار رفتارهای خشونت آمیز بودند همان الگو را برای افراد دیگر خانواده خواسته یا ناخواسته اعمال می کنند و یا حتی با الگو گرفتن از مناسبتهای قومی – قبیله ای خود در راستای تحریک شخص استفاده می کنند.

“فلانی هم خواهرشو کشت، الان همه بهش احترام می‌ذارن.”

“بعضی چیزا با حرف حل نمی‌شن، مرد باید عمل کنه.”

اثر روانی: مرد قبح خشونت را به جهت اینکه قادر به تحلیل درست نیست از دست می‌دهد و آن را راه حل می بیند چون تنها روش خلاصی از بار روانی و فشار روحی تبعیت از همان الگوست.

 خشونت چیست؟

خشونت به هرگونه رفتاری گفته می‌شود که با هدف آسیب رساندن به دیگران، چه از نظر جسمی، روانی، یا کلامی، صورت می گیرد. این آسیب می تواند به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، عمدی یا ناخواسته باشد.خشونت انواع مختلفی دارد، از جمله:

  • خشونت فیزیکی؛ شامل هرگونه رفتار فیزیکی که به آسیب رساندن به بدن فرد منجر شود مانند؛ ضرب و جرح، کتک زدن و غیره

  • خشونت کلامی؛ شامل استفاده از کلمات نامناسب برای تحقیر، توهین، تهدید و آسیب رساندن به احساسات فرد به کار برده می شود.

  • خشونت روانی؛ شامل رفتارهایی است که به آسیب روانی فرد منجر می شود مثل ایجاد ترس، تهدید و تحقیر

  • خشونت جنسی؛ شامل هرگونه رفتارهای جنسی ناخواسته است مثل تجاوز و یا لمس اعضای بدن

  • خشونت ساختاری؛ این خشونت به ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اشاره دارد که باعث ایجاد نابرابری و تبعیض شده و به افراد آسیب می رساند.

     

ریشه های خشونت

ریشه های خشونت می توانند متنوع باشند

  • عوامل فردی مانند تجربیات دوران کودکی، ویژگیهای شخصیتی و مهارت های کنترل خشم

  • عوامل اجتماعی مانند فقر، نابرابری، تبعیض و هنجارهای فرهنگی

  • عوامل سیاسی مانند جنگ، خشونت دولتی و عدم مشارکتهای سیاسی

  • خشونت از هر نوعی می تواند اثرات مخربی بر فرد و جامعه داشته باشد از جمله این اثرات:

  • آسیب‌های جسمی، مانند جراحت، معلولیت، و مرگ

  • آسیب‌های روانی، مانند افسردگی، اضطراب، اختلال استرس پس از سانحه، و اختلالات شخصیتی

  • آسیب‌های اجتماعی، مانند افزایش جرم و جنایت، کاهش اعتماد اجتماعی، و تشدید نابرابری

 دلیل پرخاشگری مردان

تحقیقات نشان داده که هورمون مردانه یا تستوسترون نقش مهمی در رفتار پرخاشگرانه دارد. هنگامی که فرد دچار تحریک عصبی، خشم یا رقابت می‌شود، بدن از طریق سیستم عصبی سمپاتیک (همان سیستم "جنگ یا گریز") فعال می‌شود. این حالت باعث ترشح برخی هورمون‌های استرس مانند آدرنالین و کورتیزول می‌شود. هم‌زمان، در برخی مردان، تستوسترون نیز ممکن است بالا رود، به خصوص اگر وضعیت مربوط به احساس قدرت، رقابت یا حفظ موقعیت اجتماعی باشد. به همین خاطر می‌توانیم بگوییم که به‌هم‌ریختن تعادل این هورمون در بدن می‌تواند یکی از دلایل پرخاشگری باشد. ما در این مقاله به بحث خشونت های غیرمستقیم قومی-قبیله ای می پردازیم که در جوامع سنتی و یا خانواده هایی که دچار فقر فرهنگی می باشند به وضوح قابل مشاهده است و گاها اثرات مخرب جبران ناپذیری از جمله قتلهای ناموسی، ترد شدگی، انزوا و یا نفرت پراکنی داشته و آمارهای تکان دهنده ای بخصوص در کشورهای مذهبی و یا سنتی به جای گذاشته است.

 قتل ناموسی یا خشونتهای خانوادگی

جنایت‌های ناموسی صورتی از خشونت علیه زنان محسوب می‌شوند. جنایت‌های ناموسی یا قتل ناموسی به ارتکاب خشونت و اغلب قتل زنان یک خانواده به دست مردان خویشاوند خود گفته می‌شود. این زنان به علت «ننگین کردن شرافت خانواده خود» مجازات می‌شوند. این ننگ موارد گوناگونی را شامل می‌شود از جمله خودداری از ازدواج اجباری، قربانی یک تجاوز جنسی بودن، طلاق گرفتن (حتی از یک شوهر ناشایست)، رابطه با جنس مخالف، یا ارتکاب زنا و حتی نوع پوشش و مراوده با دوستان و موارد دیگر که زن مطابق معیارهای خاص یک قوم و یا خانواده نباشد. برای اینکه فردی قربانی جنایت‌های ناموسی شود، فقط اینکه گمان برده شود او آبروی خانواده را بر باد داده‌است کافی‌ست. این سوءظن‌ها معمولاً بر احساسات و ادراک مردان قوم و یا طایفه مشخصی استوار هستند تا بر حقیقت عینی و بعضا عمومیت ندارد و این کار معمولاً به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم، و در بسترهای فرهنگی و روانی خاصی اتفاق می‌افتد. قتل‌های مبتنی بر شرف، از زمان تمدن روم باستان رواج داشته‌است، جایی که بزرگان یا مردان ارشد خاندان، حق داشتند جان یک همسر زناکار یا دختر مجردی که رابطهٔ جنسی برقرار کرده بود را بستانند.

 اعتقاد به این اصل که شوهر حق دارد همسر خطاکار خود را به‌همراه فاسقش بکشد، پیش از رومیان و در قوانین حمورابی، نِسیلیم و آشوری قابل مشاهده‌است. در قوانین حمورابی و آشوری نیز بوده. آزتک‌ها برای زنای محصنه مجازات مرگ به‌شیوهٔ خفه کردن یا سنگسار را در نظر گرفته بودند که معمولاً شامل لِه کردن سر مجرم بود. با این حال، این حکم تنها پس از اثبات جرم قابل اجرا بود و مردی که همسرش را در حال خیانت می‌دید، اجازه نداشت او را بکشد. او موظف بود منتظر محاکمه بماند و در غیر این‌صورت خودش را بکشد. اینکاها دست و پای زناکارها را به یک دیوار می‌بستند و آن‌ها را رها می‌کردند تا از گرسنگی جان بدهند. قوانین اینکاها، این اجازه را به مردان می‌داد تا در صورتی که همسرشان را مظنون به زنا بدانند، او را بکشند اما زن‌ها چنین حقی نداشتند و زنی که همسرش را به دلیل زنا می‌کشت، از پا آویزان و رها می‌شد تا جان بدهد. قتل ناموسی در اروپای قرون وسطایی هم وجود داشته و زنان زناکار به‌همراه شریک جنسی‌شان با سنگسار کردن مجازات می‌شده‌اند. در دورهٔ حکمرانی دودمان چینگ در چین، پدران و همسران حق داشتند دخترانی را که باعث «بی‌آبرویی» شده بودند را بکشند.

بر اساس آمار صندوق جمعیت سازمان ملل، سالانه حدود ۵۰۰۰ زن در قتل‌های ناموسی کشته می‌شوند. این در حالیست که بسیاری از گروه‌های فعال در زمینهٔ حقوق زنان در خاورمیانه و جنوب غربی آسیا رقم قربانیان این قتل‌ها را حداقل ۲۰۰۰۰ در سال برآورد می‌کنند. بیشتر قربانیان ساکن غرب آسیا، شمال آفریقا و بخش‌هایی از جنوب آسیا هستند. در سال ۱۹۹۹ حداقل ۱۰۰۰ زن به این شکل در پاکستان به قتل رسیدند. بر اساس این آمار، این جرایم بیشتر در کشورهای اسلامی رخ می‌دهند در حالی که به گفته رهبران مذهبی، هیچ ریشه‌ای در اسلام ندارند که قابل بحث می باشد.

 قتل‌های ناموسی: نقطه اوج دخالت‌های سمی

در بسیاری از موارد، دخالت‌های خانوادگی از سطح تذکر و نصیحت فراتر می‌روند و به تهدید، اجبار و نهایتاً فاجعه ختم می‌شوند. اغلب این رفتار در دل همان خانواده‌هایی شکل می‌گیرند که سال‌ها عادت به دخالت‌های بی‌وقفه در امور یکدیگر داشته‌اند. در چنین فضایی، هیچ مرز مشخصی برای احترام به حریم فردی باقی نمی‌ماند. قتل‌هایی که تحت عنوان «ناموس» انجام می‌شوند، اغلب در دل همین فضاهای سنتی شکل می‌گیرند؛ فضاهایی که در آن‌ها مرز میان «علاقه» و «مالکیت» بر عزیزان از بین رفته است. واقعیت این است که بسیاری از قاتلان ناموسی، پیش‌تر بارها به بهانه‌ی "دلسوزی" در زندگی قربانی دخالت کرده‌اند. از تحقیر و کنترل آغاز کرده و در نهایت به حذف فیزیکی رسیده‌اند. این قتل‌ها نتیجه‌ی مستقیم فرهنگ دخالت، سرکوب فردیت، و نادیده‌ گرفتن آزادی‌های انسانی است.

 فشار فرهنگی و مفاهیم تحریف شده "ناموس"

در برخی فرهنگها، کنترل بر رفتار زنان خانواده (خواهر، دختر، همسر) به عنوان شرافت مرد تلقی می شود. اگر زنی از این چهارچوب خارج شود (حتی اگر شایعه باشد)، مرد خانواده از سوی اقوام مداخله گر خود تحت فشار قرار گرفته و مجبور به واکنش مردانه می شود.

 "چطور اجازه دادی خواهرت این‌جوری لباس بپوشه؟"
 "تو که عرضه نداری خانواده‌تو جمع کنی، پس مرد نیستی."

"استوری بچه تو دیدی؟ آبرو میمونه برامون دیگه؟"

"داداش حواست به دخترت هست با دوستاش میره بیرون؟ کجا میره با کی میره؟"
 این جملات باعث احساس شرم، خجالت و بی‌ارزشی در مرد می‌شود، که به‌مرور تبدیل به خشم و خشونت می‌گردد که گاهی پیامدهای جبران ناپذیری را دربر دارد.

استفاده از شایعه، دروغ یا بزرگ‌نمایی

دوستان و یا اقوام گاهی اطلاعاتی را غیرواقعی یا اغراق‌شده منتقل می‌کنند که این امر گاهی به دلیل حسادت و یا حس رقابت از طرف دوستان و یا خانواده اتفاق می افتد و یا گاهی قبلا مردی همین عمل را در مورد آن شخص انجام داده و او برای انتقام و یا جبران عمل متقابل انجام می دهد. مثلا به خاطر تهمتها و شایعه همان شخص خانواده اش دچار فروپاشی شده و یا حتی در کودکی این عمل باعث جدایی والدین و یا آسیب های روانی برای یکی از اقوام نزدیکش شده است.

"فلانی خواهرتو با فلان پسر دیده"

"مردم پشت سرت کلی حرف می زنند"

"باید کاری بکنی وگرنه بی آبرو می شی"

"یادته میگفتی دخترم پست استوری گذاشته؟ حالا برو پست پسر خودتو ببین!"

 مراحل تبدیل شک به خشونت (مدل روان‌شناسی خشونت ناموسی)

مرحله یک : بذر شک – "یه چیزایی درست نیست…"

اتفاقی کوچک یا شایعه‌ای درباره خواهر، همسر یا دختر مرد شنیده می‌شود.

 "دیدمش تو خیابون با یه پسر غریبه"، یا "چرا لباسش این‌شکلی بود؟"

حالت ذهنی مرد:

احساس نگرانی، شک، خجالت، یا کنجکاوی. هنوز قصد خشونت ندارد وبیشتر سردرگم شده است.

 

مرحله دو: فشار اقوام و طایفه – "اگه کاری نکنی، بی‌غیرتی"

اقوام (برادر، عمو، دایی، پدر) با جملات سنگین، شروع به تحریک مرد می کنند:

"مردا تو رو مسخره می‌کنند"

"آبروت رفت بدبخت، چیزی نموند ازت. آبروی ما رو هم بردی"

"اگه کاری نکنی، فردا باهات مثل یه زن رفتار می‌کنن"
حالت ذهنی مرد:

احساس شرم و بی‌ارزشی شدید. شروع  به پذیرش این ایده که باید کاری بکند ، تمرکز بر کار را از دست می دهد و به هر طریقی به دنبال راهی برای برون رفت و یا تقلیل حس شرمساری می کند.

 

مرحله سه: تجزیه روانی – "من یا باید بمیرم یا ناموسمو حفظ کنم"

ذهن مرد بین دو قطب گیر می‌افتد یا باید ریسکِ بی‌آبرویی را بپذیرد یا خودش را به‌عنوان قهرمان خانواده بازسازی کند. اینجا نوعی فروپاشی درونی اتفاق می‌افتد که در روان‌شناسی برای آن اصطلاح splitting به کار برده می شود.

تقسیم صفر و یکی: یا "همه چیز" یا "هیچ چیز" و در بیشتر مواقع مردها امن ترین مسیر که همسو شدن با الگوی قبلیه ای - سنتی است را انتخاب می کنند.

 

مرحله چهار: قفل شدن روانی – "تنها راه، خشونته"

مرد راه‌های جایگزین مثل صحبت، مشاوره، قانون، گفتگو با فرد مربوطه را نمی‌بیند و در واقع قدرت تجزیه تحلیل ندارد و ذهنش قفل شده است و تنها یک راه در ذهنش فعال است: "باید با خشونت جواب بدم، تا شرفم حفظ شود".
مغز در این حالت وارد مدار «هیجان‌محور» می‌شود، یعنی منطق و همدلی خاموش شده، ترشح هورمونها به بالاترین سطح خود رسیده واحساسات فعال می‌شوند (عصبانیت، انتقام، ترس، شرم).

 

مرحله پنج: عمل (یا تهدید به عمل)

و بالاخره به مرحله خشونت می رسد که ممکن است به شکل‌های مختلف بروز کند:

کتک زدن، زندانی کردن، تهدید،یا در موارد شدیدتر: قتل
معمولا در بیشتر مواقع بعد از اعمال خشونت، خیلی از این مردها دچار پشیمانی یا فروپاشی عصبی می‌شوند، اما متاسفانه گاهی پیامد این خشونتها جبران ناپذیر و یا اسفناک است.

 

 

قتل رومینا اشرفی، دختر ۱۳ ساله اهل تالش، در اردیبهشت ۱۳۹۹ توسط پدرش، یکی از جنجالی‌ترین و تلخ‌ترین نمونه‌های قتل‌های ناموسی در ایران معاصر است. این اتفاق مصداق دخالتهای قومی و دستکاری ذهنی پدر رومیناست که برای فرار از فشارهای روانی و حفظ آبرو و حیثیت قومی خود مبادرت به قتل فرزند خود کرد. این رویداد نه‌تنها واکنش‌های گسترده‌ای را در سطح ملی و بین‌المللی برانگیخت، بلکه به یکی از محورهای اصلی نقد قوانین کیفری و ساختارهای فرهنگی خشونت‌زا بدل شد.

در جوامع سنتی ایران، به‌ویژه در مناطق روستایی، مفهوم «ناموس» با کنترل شدید رفتاری و عاطفی زنان و دختران گره خورده است. رفتارهایی که خارج از هنجارهای پذیرفته‌شده در زمینه روابط عاطفی باشند، اغلب به‌عنوان «لکه ننگ» برای خانواده تلقی می‌شوند. پدر رومینا، به‌جای پذیرش گفت‌وگو یا مراجعه به مراجع حمایتی، بر اساس این ذهنیت سنتی تصمیم به قتل فرزند خود گرفت.

 

فقدان آموزش‌های روان‌شناختی در خانواده، مدرسه و جامعه باعث شد رومینا و پدرش هر دو در موقعیتی بحرانی بدون ابزار حل مسئله قرار گیرند. رفتار رومینا نشان از بلوغ عاطفی زودهنگام در نبود آموزش جنسی و اجتماعی داشت. پدر او، به‌جای مواجهه عقلانی با شرایط، در پی "بازگرداندن شرافت خانوادگی" اقدام به قتل کرد، که خود محصول ترکیب خشم سرکوب‌شده، فشار اجتماعی و ساختار مردسالار بود. پس از قتل، شبکه‌های اجتماعی، رسانه‌ها و نهادهای مدنی به شدت خواستار اصلاح قوانین کیفری و تغییر نگرش سنتی به مسئله ناموس شدند. قتل رومینا تبدیل به نماد خشونت علیه کودکان، زنان و ساختارهای قانونی ناعادلانه شد. اما همچنان با وجود تکرار قتلهای ناموسی، تغییر اساسی در قوانین مربوط به قتل‌های ناموسی و جایگاه پدر در آن‌ها صورت نگرفته است. این قابل تصور است که اگر واقعاً بخواهیم، بتوانیم به‌شکلی کاملاً شخصی و انفرادی تصمیم بگیریم زندگی‌ای بی‌سروصدا در پیش بگیریم، نیازی به کسب تأیید دیگران نیست. لازم نیست برایمان اهمیتی داشته باشد که آیا دیگران نیز با دیدگاه ما موافق هستند یا خیر، تربیت فرزندان بازتاب خانواده ای است که در آن رشد کرده است پس در اصل تایید دخالت اقوام عزت نفس خودتان را نشانه گرفته است و بهتر است در این مورد بازبینی کنید ما در واقع حیواناتی بسیار بسیار اجتماعی هستیم، یعنی از رفتارهای اطرافیانمان بی‌شمار سرنخ جذب می‌کنیم که چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست. البته روشن است که این فرآیند همیشگی و مطلق نیست، اما دریافت کلیِ ما از آن‌چه عادی و طبیعی است، نیروی قدرتمندی است که رفتار و تفکر ما را شکل می‌دهد. برای داشتن جامعه‌ای سالم، لازم است یاد بگیریم که علاقه را از کنترل جدا کنیم، و به جای مداخله در زندگی دیگران، آنان را به رسمیت بشناسیم و همراهی کنیم. قتل‌های ناموسی یکی از تلخ‌ترین و پیچیده‌ترین چالش‌های فرهنگی-اجتماعی هستند که ریشه در نگرش‌های سنتی، قومی و مذهبی غلط دارند. مقابله با آن‌ها نیاز به رویکردی چندلایه و هوشمندانه دارد. می توان برای جلوگیری از مداخلات و کنترل گری ها در جهت جلوگیری از خشونت های خانگی و قتلهای ناموسی انجام داد

 آموزش و آگاهی‌سازی جامعه

آموزش حقوق انسانی، جنسیتی و مدنی از طریق رسانه‌ها، مدارس و نهادهای محلی. برگزاری کارگاه‌های آموزشی برای خانواده‌ها در مورد مفهوم درست "غیرت"، احترام به حق انتخاب، و ارزش کرامت انسان.

گفت‌وگوهای بین نسلی: ایجاد فضاهایی برای گفت‌وگوی امن بین نسل جوان و والدین برای کاهش سوء‌تفاهم‌ها و افکار بسته.

اصلاح تفسیرهای فرهنگی و مذهبی

استفاده از افراد آگاه و دگراندیش که بتوانند نشان دهند قتل ناموسی هیچ مشروعیت دینی ندارد. ترویج دیدگاه‌های، عدالت‌محور و حقوق‌بنیاد در تفسیر دین. افشای سوءتعبیرهای مذهبی که رفتارهای خشونت‌آمیز را توجیه می‌کنند (مثلاً نسبت دادن "غیرت" به خشونت علیه زنان).

تغییر و اصلاح قوانین

جرم‌انگاری قتل‌های ناموسی واصلاح قوانین کیفری که به بهانه "دفاع از شرف" یا "خون‌بس" مجازات را کاهش می‌دهند. اجباری کردن پیگرد قانونی حتی در صورت رضایت خانواده. حفاظت از قربانیان بالقوه مثل ایجاد مکان‌های امن برای زنان و دخترانی که از تهدیدهای خانوادگی می‌ترسند. ایجاد سامانه‌های گزارش‌دهی سریع و محرمانه برای تهدید به خشونت.

نقش رسانه و فضای مجازی

رسانه‌ها باید تابو شکنی کرده و شروع به روایت‌گری جسورانه اما مسئولانه درباره کنترل گری و دخالت اقوام نزدیک و قتل‌های ناموسی داشته باشند. نمایش فیلم‌ها و مستندهایی درباره قربانیان برای تحریک وجدان جمعی و الگوسازی فرهنگی و معرفی مردان و خانواده‌هایی که به عنوان الگوهای مثبت از سنت‌های خشونت‌آمیز عبور کرده‌اند.

 مشارکت رهبران محلی و قومی

تعامل با ریش‌سفیدان قوم یا مداخله گران، البته نه از طریق مقابله مستقیم، بلکه گفت‌وگوی هوشمندانه با رهبران قومی برای نشان دادن پیامدهای منفی دخالت گری و حتی قتل‌های ناموسی. جلب مشارکت آن‌ها در برگزاری دورهمی های خانوادگی و نمایش فیلم و مستندهایی مناسب و کمپین‌های فرهنگی تا خودشان علیه این پدیده موضع بگیرند.

 تغییر در تربیت و نقش‌پذیری جنسیتی

از دوران کودکی باید به پسران و دختران آموزش داده شود که کنترل‌گری، مالکیت و خشونت نشانه قدرت نیست، قدرت نه گفتن با احترام و توانمندسازی را به فرزندان بیاموزیم و دراصل آموزش‌های جنسی، عاطفی و هویتی باید بخشی از آموزش رسمی و غیررسمی باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سبک زندگیدخالتخشونتخانوادهجامعه
۴
۰
م.ص
م.ص
دانش آموخته رشته ادبیات انگلیسی و دکترای زبانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید