ویرگول
ورودثبت نام
م.ص
م.صدانش آموخته رشته ادبیات انگلیسی و دکترای زبانشناسی
م.ص
م.ص
خواندن ۶ دقیقه·۴ ماه پیش

«ما شبیه هم نیستیم» نگاهی انتقادی به روایت‌های انگیزشی در دنیای نابرابر

نگاهی صادقانه به پشت‌پرده‌ی روایت‌های موفقیت

هر روز در شبکه‌های اجتماعی، پادکست‌ها و ویدیوهای انگیزشی با داستان‌هایی روبرو می‌شویم از افرادی که از هیچ به همه‌چیز رسیده‌اند. کسانی که روزی کارگر ساده بوده‌اند و امروز صاحب شرکت‌اند. کسی که از یک روستا شروع کرده و حالا در دانشگاه‌های بزرگ جهان تحصیل می‌کند. جوانی که می‌گوید «فقط با اراده» توانسته همه موانع را از سر راهش بردارد. این داستان‌ها در ظاهر قرار است انگیزه بدهند. قرار است بگویند: «اگر او توانست، تو هم می‌توانی»
اما بیایید صادق باشیم؛ خیلی وقت‌ها این داستان‌ها نه انگیزه می‌دهند، نه امید. بلکه احساس شکست، ناامیدی، و حتی شرمندگی ایجاد می‌کنند. چون این روایت‌ها، فقط روی ویترین موفقیت تمرکز می‌کنند و پشت‌صحنه را نادیده می‌گیرند.

 ما از خط شروع یکی نبودیم

یکی پدربزرگش در سال ۱۲۹۰ برای تحصیل به آلمان رفته، و دیگری پدربزرگش کشاورزی شریف بوده.
حالا فرزندان این دو آدم را کنار هم می‌گذارند و می‌گویند:
«ببین، او موفق شد، تو هم می‌توانی! »
نه عزیز من، ما شبیه هم نیستیم. آن‌ها دویدن را شروع کرده بودند، پیش از آن‌که برای ما حتی سوت شروع مسابقه به صدا دربیاید. ما اغلب اولین نسل در خانواده‌هایمان هستیم که تازه داریم راه‌مان را از دل محدودیت‌ها باز می‌کنیم. خانواده‌هایی که در آن نه تنها خبری از کتابخانه، فلسفه، زبان خارجی یا کلاس توسعه فردی نبود، بلکه کل انرژی‌شان صرف زنده ماندن بود. اگر تو از خانواده‌ای آمده‌ای که مادرت نقاش بوده، پدرت مترجم فلسفه، و کتابخانه‌ خانه‌تان پر از اندیشه بوده، من این‌طور نبودم. و بیشتر ما این‌طور نبودیم.

 روایت‌های انگیزشی و توهم انتخاب

کلیشه‌ی «خواستن توانستن است» به ظاهر زیباست، اما واقعیت پیچیده‌تر است. خیلی‌ها می‌خواهند، اما نمی‌توانند — نه از روی تنبلی، بلکه چون موانعی بر سر راه‌شان هست که دیگران حتی تجربه‌اش را نمی‌کنند. بیایید چند مثال واقعی‌تر ببینیم:

مریم شاگرد اول کلاس بود، اما فقط کتاب‌های دست‌دوم خواهرش را داشت. در مقابل، نیلوفر با مشاور خصوصی، کلاس کنکور برند، و دسترسی به منابع آنلاین رشد کرد. هر دو تلاش کردند، اما زمین بازی یکی نبود.

فرهاد وقتی استارتاپش شکست خورد، خانواده‌اش گفتند: «دیدی گفتیم از اول اشتباهه؟» در حالی که سینا با جمله‌ی «عیبی نداره، بازم امتحان کن، ما پشتتیم» از طرف خانواده حمایت شد.

لیلا نوشتن را دوست داشت، اما در خانواده‌ای سنتی صدایش را هم کسی نمی‌شنید، چه برسد به قلمش. در مقابل، عماد از نوجوانی نوشته‌هایش را در بلاگ شخصی منتشر می‌کرد، با تشویق پدرش.

نرگس فقط یک گوشی شکسته داشت برای کلاس آنلاین دوران کرونا، مشترک با خواهرانش. در حالی که بعضی هم‌کلاسی‌هایش با آیپد و اینترنت پرسرعت در اتاق اختصاصی‌شان درس می‌خواندند.

آیلار در روستایی ترک‌زبان بزرگ شد و وقتی وارد مدرسه شد، فارسی بلد نبود. درس را باید هم‌زمان با زبان یاد می‌گرفت. اما هم‌کلاسی‌اش، در مهدکودک دو زبانه رشد کرده بود و کلاس اول برایش فقط تکرار بود.

این تفاوت‌ها فقط نمونه‌هایی ساده‌اند از دنیای نابرابری که در آن زندگی می‌کنیم. روایت‌های انگیزشی معمولاً فقط سطح را نشان می‌دهند؛ یک نقطه‌ی اوج، بدون داستان پایین رفتن و بالا آمدن‌های واقعی. آن‌چه حذف می‌شود، زمینه‌ی موفقیت است.

 مقایسه‌ی ناعادلانه و اثرات آن

وقتی کسانی با پیش‌زمینه‌های فرهنگی و طبقاتی قوی، به‌عنوان «الگوهای موفقیت» معرفی می‌شوند، بدون اشاره به نقطه شروع‌شان، چه چیزی در دل بسیاری از ما شکل می‌گیرد؟
احساس ناکافی بودن.
احساس اینکه «حتماً مشکلی در من هست» که هنوز موفق نشده‌ام. این نوع مقایسه نه تنها ناعادلانه است، بلکه نوعی تحقیر خاموش هم به‌همراه دارد. تلاشی که در خاک خشک انجام شده، نمی‌تواند با محصول باغچه‌ای بارور سنجیده شود.

وقتی این نابرابری‌ها نادیده گرفته شوند، ما با پیام‌های خطرناکی روبرو می‌شویم:
اینکه موفقیت فقط به تلاش مربوط است.
اینکه اگر موفق نشدی، پس تنبل بوده‌ای.
اینکه «ژن خوب» شاید واقعاً وجود دارد.

نتیجه؟
خودکم‌بینی، حسادت، رقابت ناسالم، و خشم اجتماعی که به جای سازندگی، به تخریب می‌انجامد.

موفقیت برای هر کسی معنای خودش را دارد

در دنیای امروز، موفقیت اغلب با دو شاخص سنجیده می‌شود: ثروت و مقام. اگر کسی پولدار است یا به جایگاه شغلی بالایی رسیده، به‌راحتی «موفق» نامیده می‌شود.
البته که این‌ها بد نیستند — ثروت می‌تواند آسایش بیاورد، و موقعیت اجتماعی می‌تواند فرصت‌های بزرگی را خلق کند. اما آیا واقعاً این تنها تعریفی‌ست که باید بپذیریم؟نه الزاماً.
برای بعضی‌ها، موفقیت یعنی زندگی بدون اضطراب. برای برخی دیگر یعنی قطع رابطه با گذشته‌ای سمی. برای یکی، نوشتن یک کتاب، یا بزرگ کردن یک کودک در آرامش. برای کسی شاید حتی زنده ماندن در دل بحران‌های روانی یا اجتماعی، خودش موفقیت باشد. شاید موفقیت واقعی، نه یک مقصد باشد، که خودِ مسیر باشد. مسیرِ آگاه شدن، شجاع بودن، خود را شناختن، با معنا زندگی کردن. موفقیت گاهی رسیدن نیست، بلکه رفتن است — در جهت خودِ واقعی‌مان، نه در رقابت با تصویری که جامعه از "آدم موفق" ساخته. اگر فقط موفقیت را با تابلوی "ویلا، ماشین، موقعیت شغلی" تعریف کنیم، تمام کسانی که با ارزش‌های دیگری زندگی می‌کنند — یا هنوز در حال ساختن مسیرند — نادیده گرفته می‌شوند. موفقیت گاهی ساکت و پنهان است؛ نه در تیتر روزنامه‌ها، نه در بایوی اینستاگرام. شاید آن مادر تنها که با حداقل درآمد، فرزندش را با عشق بزرگ می‌کند، موفق‌تر باشد از کسی که در صدر جدول ثروتمندان ایستاده، اما از خودش خالی شده.

جنسیت؛ فیل خاموش در اتاق موفقیت

البته، موضوع جنسیت را هم نباید نادیده گرفت. در بسیاری از جوامع سنتی یا مذهبی، دخترها و زنان از همان ابتدا نادیده گرفته می‌شوند. نه فقط به شکل مستقیم، که درلایه‌های پنهانِ تربیت، فرهنگ و انتظارات اجتماعی. دختری که از کودکی یاد گرفته صدایش را پایین بیاورد، "زیادی بلندپروازی" نکند، به‌جای «شدن»، «باید» باشد — آن‌طور که دیگران انتظار دارند. دختری که آرزویش نقاشی، نوشتن یا موسیقی است، اما همیشه با این جمله‌ها روبروست:
«برای دختر خوب نیست»،
«شوهر گیر نمیاد»،
«آبروی خانواده می‌ره».

در نقطه‌ی مقابل، پسرهایی هم هستند که جور دیگری نادیده گرفته می‌شوند. پسرانی که روحیه‌ی خلاق دارند، احساساتی‌اند، یا علاقه‌مند به مشاغلی مثل خیاطی، آرایشگری، یا هنر. اما چون این‌ها با "تصویر مرد ایده‌آل سنتی" هم‌خوانی ندارد، مورد تمسخر قرار می‌گیرند. ازشان انتظار می‌رود شغل‌های فنی یا مدیریتی داشته باشند، «اهل عمل» باشند، نه احساس. و اگر بخواهند راه خودشان را بروند، با برچسب‌های سنگینی مواجه می‌شوند. وقتی چنین جنسیتی‌شدن موفقیت را نمی‌بینیم، ناخواسته آدم‌ها را به سویی هل می‌دهیم که هیچ ربطی به خودشان ندارد.
دخترانی که مجبورند آرزوهایشان را قورت بدهند. پسرانی که خجالت می‌کشند علاقه‌ی واقعی‌شان را دنبال کنند.
و جامعه‌ای که پُر می‌شود از آدم‌هایی که موفق به نظر می‌رسند، اما درونشان خالی‌ست؛ چون آن موفقیت از مسیر خودِ واقعی‌شان عبور نکرده.

 

الگوسازی، نه مقایسه

ما از جایگاه‌های نابرابر شروع کرده‌ایم، امکانات متفاوتی داشته‌ایم، و در مسیرهایی پر از موانع پنهان قدم گذاشته‌ایم. پس بیایید به جای مقایسه‌ی بی‌رحمانه، با خود و دیگران همدل‌تر باشیم.الگوهایی که نشان می‌دهند "چه شده‌اند" جالب‌اند، اما الگوهایی که به ما نشان می‌دهند "از کجا آمده‌اند" و "چه گذشته‌اند" مهم‌ترند. بیایید برای تلاش‌هایی که شاید هنوز به نتیجه نرسیده‌اند هم ارزش قائل باشیم. چون گاهی فقط ادامه دادن، خودش شجاعانه‌ترین موفقیت است. ما شبیه هم نیستیم و قرار نیست راهی واحد برای همه وجود داشته باشد.پادکست‌ها و برنامه‌های موفقیت می‌توانند الهام‌بخش باشند، اگر با صداقت بیشتری از زمینه‌ها و واقعیت‌ها حرف بزنند.

مهم‌ترین مسئولیت ما شاید این باشد که خود را با کسی جز "خودِ دیروزمان" مقایسه نکنیم.

 

 

موفقیتتوسعه فردیجایگاه شغلیشبکه‌های اجتماعی
۱
۰
م.ص
م.ص
دانش آموخته رشته ادبیات انگلیسی و دکترای زبانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید