سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه.گهگاهی که یه نوتیفیکیشن از اینجا دریافت میکنم میام و چک میکنم.
تصویری که گذاشتم خود خود مود منه تو این روزهای دوست نداشتنی. همینه واقعا همین الان همین لحظه فکر میکنم چقدر این روزها رو دوست ندارم! پرم از میل به جا زدن فکر میکنم ممکنه اگه رها کنم همه چی رو خوشحالتر باشم؟
خسته ام؟ حتی نمیدونم. اگه در حق خودم کم لطفی کنم :میگن تلاش های نکرده کوفتگی های عجیبی داره!
دلم میخواد همه چیز رو رها کنم و همینطور دیگه من هم نباشم! فکر میکنم کاری نکردن و دست روی دست گذاشتن استرس کمتری داشته باشه.
فکر میکنم به روزهایی که تلاش کردم حتی کم، بدون تلاش با تلاش، به بودن تو این مسیر، بودن و بودن و بودن و فقط بودن! درجا زدن! به خرده تلاش های باارزش! تلنگرهایی که به خودم میزنم. هدفی که ازم دورِ دوره. به اینکه تلقینه. به یه نقطه عطف برای زندگیم و ادامه اش. به هزار جور فکر دیگه توی مغزم!!! این نوشته میتونست ادامه داشته باشه ولی همینجا تمومش میکنم.
معمولا دوست ندارم از چیزهای منفی بنویسم درمورد خودم. محتوایی با بار منفی و از این قبیل ولی الان چیزی بجز این نیست.
عنوان نوشته هم بخاطر اینه که چند وقت پیش نزدیک های عید وقتی پای ظرفشویی بودم و چشمم خورد به تنگ ماهی. چقدر دلم میخواست یه ماهی قرمز باشم.اصلا همین ماهی که آروم توی تنگ بود من باشم اینکه شب و روز رو میگذرونه و میدونه که اینجا جایش امنه و گهگاهی هم یه نفر آبش رو عوض میکنه همینقدر آروم....
امیدوارم شما روزهای خوبی رو بگذرونید.