ویرگول
ورودثبت نام
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

شب های روشن

کتاب شب های روشن یه داستان عاشقانه بود. اما نه هر عاشقانه ای. عشق یک آدم حقیر و بد بخت. چرا حقیرو بد بخت؟

نقش اصلی کتاب تقریبا بنظر میاد آدم میانسالی باشه. و قطعا تاکید میکنم که قطعا سنش از اینی که من بیان میکنم بالاتر هستش ولی شما بییایید باهم فرض کنیم که مرد داستان ما 30 سال سن داره. و ادامه متن من رو بخونید.

این آدم از اولین خاطره ای که به یاد میاره تا همین لحظه اکنون که 30 سالش هست در دنیای خاطره و خیال زندگی میکرده. تو واقعیت و دنیای حقیقی هیچ دستاوردی نداشته. هیچیه هیچی! تمام عمر در خیال و وهم خودش اسیر شده بوده.

در داستان با ما بالاخره به یه دختری میرسه و طبق اتفاقاتی میتونه باهاش شروع به صحبت کنه. این دختر باهاش حرف میزنه و بهش توجه میکنه. و این آدم عاشقش میشه. اما چرا این عشق مسخرس؟ حالمو بهم میزنه؟ میخوام بالا بیارم و نه تنها زیبا نیست بلکه تهوع آوره؟

چون حالا بیاید برسی کنیم که چرا دختر داره با این آدم حرف میزنه! این دختر کسی هست که 1 ساله منتظر معشوقش بوده. قرار گذاشته بودن همدیگر رو بعد از یک سال ببینند اما بعد از یک سال معشوقش سر دختر رو کلاه میزاره. این آدم خورد شده ضربه دیده. روحیش درهم شکسته. حالا مجبوره که یک جوری با یک روشی با یک وسیله با این غم با این آسیب کنار بیاد. خب چی بهتر از یه پسری که تمام وجودش هیچ معنایی نداره این آدم هیچ هدفی نداره هیچ مقصد خاصی تو زندگیش نداشته کل زندگیش یه زندگی پوچ و تو خالی بوده تو با قلب شکستت میای و میشی هدفش میشی معناش. و برای ترمیم کردن خودت از اون پسر استفاده میکنی.

اینجا برگردیم سراغ نقش اصلی. همونطور که بالاتر گفتم این آدم تمام عمرش هیچ هدف معنا و جهت خاصی تو زندگیش نداشته به هیچ سمت خاصی نرفته. و حالا برای اولین یه نفر بهش توجه میکنه. خب این ادم تمام وجود تو خالی و بی معناش رو صرف اون دختر میکنه.

بعدشم که داره اینکارو میکنه معلوم میشه دختر اشتباه کرده بوده معشوقش فقط یکم دیر رسیده دختر مثل ماست این رو ول میکنه و برمیگرده پیش معشوقش. خب این داداشمون چیزی که حقش بود براش اتفاق افتاد. یعنی واقعا چرا باید یه دختری با همچین انسان حال بهم زن و بدبختی تو رابطه باشه؟

اولش یکم دلم براش سوخت که چرا دختره اینقدر ماست ولش کرد. اما بعدش فکر کردم دیدم نه. حاله منم از این آدم بهم میخوره. این آدم مثل یه جسم تو خالیه. تاحالا هیچ غلطی تو زندگیش نکرده بعد از اینکه پنج دقیقه یه دختر باهاش صحبت کرد تمام زندگیشو ریخت به پاش چون تمام زندگیش باهم حتی اندازه یه دختر هم ارزش نداشت!

 

پاورقی: من اینجا قصد ندارم با این متن ارزش دختران و زنان سرزمینم یا هیچ کجای دیگری رو زیر سوال ببرم. حرف من این هستش که یک انسان میتواند اسکندر کبیر باشد، ناپلئون بناپارت باشد، علامه طبابایی باشد، مالک اشتر باشد، سعدی باشد، فردوسی باشد. آیا این اشخاصی که نام بردم حاضرن حتی لحظه ای وقت زندگیشون صرف ناتنسکا بکنن؟(ابراز علاقه و تلاش برای بدست آوردن توجهش رو بیخیال)

فقط آدمی تمام توجه زندگیش به یه ناتنسکا جلب میشه اونم در این حد و اندازه. که زندگیش هیچ معنا مفهوم و هدفی ندارد.

خلاصه که داستان رو دوست داشتم. اما این مرد حالمو بهم میزنه. اینجوری نباشید.

شب های روشنفئودور داستایوفسکیادبیات روسیهمردانگی
۰
۰
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید