یک حرکت احمقانه من پروفایلم رو گذاشتم خمینی خامنه ای جهموری اسلامی در راستای دفاع و طرفداری از جمهوری اسلامی. پس از کلی بحث با این و با اون به این نتیجه رسیدم که اطلاعات من در زمینه تاریخ و سیاست درمورد این موضوع کافی نیست. با این اطلاعاتی که من دارم نمیشه گفت حق چیه، باطل چیه. من به یقین درمورد تاریخ ایران یا حقانیت این افراد و جهموری اسلامی نرسیدم. همین الانم طبق اطلاعاتی که دارم متمایل هستم به جهموری اسلامی. اما یقینی ندارم. امکانش هست که من درحال اشتباه کردن باشم. انسان هروقت درمورد موضوعی به یقین رسید باید درمورد اون موضوع مخالفت اظهار نظر یا موافقت بکنه. تا یقین نباشه کنش یا واکنش درمورد موضوع تعصبه نه حقانیت. و اما بعد.
نمیتونم قطعیت دیگران رو متوجه بشم برام عجیب بود که بقیه با قاطعیت درمرود تاریخ حرف میزدن، درمورد نظام حرف میزدن، درمورد اشخاص حرف میزدن، نقد میکردن تفسیر میکردن. طبق تاریخی که من اصلا نمیتونم بگم تاریخ ایکس هست یا ایگرگ. آنها میگفتند ایگرگ هست و بعدش هم به نتایجی میرسیدند و طبق آن ها عمل میکردند توهین میکردن و خلاصه کنش یا واکنش میدادند. در صورتی که من، در اینکه آیا تاریخ ایکس است یا ایگرگ مانده ام. من حتی نمیدانم اتفاقی که افتاده این است یا آن که بعد بخواهم از آن نتیجه ای بگیرم. دلم میخواهد ها اما از بس در نقد بشیریت و احمق بودن انسان ها نوشتم دگیه حالم از خودم هم بهم میخوره حالم از این نوشتن هم بهم میخوره. پس درمورد این قضیه همینقدر بگم که یک دلیل دیگه برای اینکه از اجتماع های انسانی بدم بیاد و منزوی بشم گیرم اومد. من حتی سر فرضیات نمیتونم چیزی را با قطعیت بپذیرم تا برام یقین نشه بعد یکی بر حس اینستا رسانه تبلیغات حرف عمه کلسوم گرایش جمع فرضی رو بیان میکنه و بر اساس اون نتایجی هم میگیره. خب بیخیال، بگذریم و اما بعد.
درحال حاضر متوجه این حقیقت شدم که من حق ندارم تا وقتی درمورد یک مکتبی به یقین نرسیدم اظهار نظر کنم، طرفداری یا مخالفت کنم، یا عمل کنم. یا کلا کنش یا واکنشی نشان بدم. درحالتی که من یقین ندارم حقیقت چیست، حق کیست، باطل کیست، وظیفه من اینه که برم به دنبال حقیقت و ببینم حقیقت چیست. و به یقین برسم. حال اگر وضعیت از این آرامی در اومد و من در یک کشمکش و نزاع قرار گرفتم و هنوز به یقین نرسیده بودم تکلیف من چیست؟ آن موقع باید با توجه به اطلاعات فعلی که در دست دارم اون سمتی که فکر میکنم حق هست رو انتخاب کنم، هرچند که یقین ندارم ولی خب اطلاعات، من رو به اون سمت سوق میده. و اما بعد.
وظیفه اسلامی من اگر ماتریالیسم بودم طبق میلم عمل میکردم و به تخمم نبود که حق کیه باطل کیه. و به لذت گرایی و زندگی فردی خودم میپرداختم. اما فل حال من مسلمان هستم. و بله به اسلام هم یقین دارم که خدایی هست. و اسلام هم دین حقه. و این یک وظیفه خیلی مهم رو بر دوش من میزاره. باید طرف جبه حق باشم. مشکل اینه که من حتی نمیدونم جبه حق کدومه. پس وظیفه من فل حال به عنوان یک مسلمان کشف حقیقته. کشف جبه حقه.
پس خلاصه آن شد که
· تا وقتی به یقین نرسیدم حق جهت گیری ندارم
· باید وقتم رو صرف رسیدن به حقیقت(یقین) بکنم
· مردم رو درک نمیکنم که در حاله از موهومات با یقین و قاطعیت حرف میزنن
· اگر یک ماتریالیسم بودم اینهمه بار کشف حقیقت بر شانه ام سنگینی نمیکرد