با خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که:
خیلی از ارزش های من تو زندگی پوچ و بی معنا هستش. بخاطر چیز هایی دارم رنج میکشم و از نداشتنشون اذیت میشم که اصلا حتی حقیقتا نمیخوامشون! بلکه جامعه و رسانه تو کله من کرده که اینا خوبن! از وضعیت زندگی ای که دارم ناراضیم بخاطر ارزش ها و معیار های سنجش نا درست! نه بخاطر اینکه زندگیم بده! چیزی برام ارزشه که برام ارزشمند نیست! چیزی برام معیاره که برام معیار نیست!
ارزش حقیقی و واقعی برای من پیدا کردن حقیقته. حقیقتی که ثابته و یکسانه و تغییر نخواهد کرد. و حاضرم برای پیدا کردنش هر رنجی هم متحمل بشم. ارزش زندگی من پولدار شدنو، حرمسرایی از زنان زیباعو، قدرتو، شهرتو، شهوتو، ثرتو، ابهت نیست! بله قطعا همه اینهاهم برای من لذت بخشه و خواهنشان هستم. اما به قول مارک منسن"همه نوک قله رو دوست دارن! نوک هر قله ای! اما هیچکس مسیر رنج کشیدن و رسیدن به قله رو دوست نداره!" و دقیقا من این قله هارو دوست دارم. اما مسیرشون رو نه! اما مسیر رسیدن به حقیقتو دوست دارم! رنج زندگیمو معنا دار میکنه. حاضرم برای رسیدن به حقیقت 100 تا کتاب بخونم نه هزارتا! 200 تا ویدیو از هرجا ببینم، برم دارک وب، برم تو بیابون کوه دشتو جنگل ، دنیا رو بگردم که بفهمم حقیقی ترین حقیقت این جهان چیه. خدارو شهود کنم! نه اثبات عقلی نه! همین الانشم چهار صفحه میتونم واستون بنویسم و عقلا اثبات کنم خدایی هست، آخرین پیامبرشم حضرت محمده و از تمام فرقه های اسلام هم شیعه دوازده امامی مکتب درسته! ولی نه من مجال دارم اینهمه بنویسم نه اینجا هدفم اینه که فلسفه و مبانی اسلام بهتون بگم. اینجا اومدم بگم که: حرف زدن از نون آدمو سیر نمیکنه، حرف زدن از شراب آدمو مست نمیکنه، حرف زدن از خداهم باعث احساس وصل به خدا نمیکنه. اثبات خدا از نظر عقلی کافی نیست! منو ارضا نمیکنه! من میخوام خدارو احساس کنم میخوام خدارو شهود کنم. و برای رسیدن به این مرحله حاضرم هر رنجی هم بکشم! پس خواسته من اینه. ارزش من اینه! معیارم چیه؟ هرکاری که من رو یک قدم به این مقصود نزدیک کنه میشه ارزشمند و هرکاری یک قدم من رو از این مقصود دور کنه میشه بی ارزش میشه بد.