یک شب در تهران بودن برایم حس و حال بودن در اقیانوس را داشت.می دانم که خیلی ها با این دیدگاه من قطعا موافق نیستند و حتی شاید به نظرشان مضحک هم باشد.اینکه تهران شاید برای عده ای همچون من شهری دوست داشتنی و پر از رمز و راز باشد شهری که هر گوشه آن انگار دنیایی است اما برای عده ای پرشمار دیگر هم تهران جایی است که باید از آن فرار کرد فقط همین!نه صرفا از شهر از آدم های درون شهر از همه چیز تهران باید فرار کرد.
به هر حال یک شب تهران برای من هرچند که عجله ای و تنها چند ساعت بود اما همان یک ذره هم برای من شبیه اقیانوس بود.احساس میکردم شاید برای خیلی ها خنده دار و حتی عجیب باشد که درختان خیابان ولیعصر آنقدر میارزند که به خاطرشان همچون کودکی چهارساله ذوق کنی؟ بله میارزد واقعا ارزشش را دارد حتی اگر مسیر هر روزه ام باشد.
البته ترافیک عجیب و غریب تهران را کجای دلمان بگذاریم؟به هر حال باید برای آن هم جایی در نظر گرفت چاره ای نیست اما واقعا امیدوارم این مشکل حل شود. بدون تعارف.
دیگر از تهران چه بگویم؟شهر عجیبی است؟زیبا است؟ترسناک است؟همچون سراب فقط از دور قشنگ است؟باید از آن فرار کرد؟صرفا برای گشت و گذار خوب است؟ زندگی در تهران چگونه است با آن هزینه های کمر شکن؟ تهران روح آدم را می گیرد؟ تهران نفس ندارد؟
شاید اگر بیشتر فکر کنم از آن چند ساعت شبانه بیشتر به ذهنم بیاید و بیشتر بخواهم بنویسم. امیدوارم باز هم زندگی مجالی دهد تا از این شهر پر رمز و راز دیدن کنم و امیدوارم تهران هم با من مهربان باشد...
نمی دانم به قول استاد شفیعی کدکنی که نشستن پای کلاس درسش برایم آرزوست آرزویی که کاش به آن برسم ...
