طلا و سکه سرمایهی بهتری است یا دلار؟ زمین یا کارخانه؟ پدر پولدار یا پدرزن سرمایهدار؟!
امروزه وقتی از «سرمایه» سخن به میان میآید همهی این کلمات جلوی چشممان رژه میروند اما «سرمایه» در نگاه شاعرانهی ادیبان، معانی دیگری دارد.
شاعر در رباعی زیر، «عمر» را سرمایهی زندگی میداند:
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایهی سودای جهان
عمر است چنان کش گذرانی گذرد «منسوب به خیام»
پروین در یکی از قطعاتش که مناظرهی جوان و پیر است و با مصراع «جوانی چنین گفت روزی به پیری» آغاز میشود، سرمایه را عمر و جوانی انسان میداند:
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم
که بازی است، بیمایه بازارگانی
از آن برد گنج مرا دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
همچنین از پروین است:
چو دستگاه جوانیت هست، سودی کن
که هیچ سود، چو سرمایهی جوانی نیست
ناصح تبریزی میگوید:
چهار است سرمایهی کامرانی:
جوانی، جوانی، جوانی، جوانی
شهریار هم بهترین سرمایه را جوانی میداند:
تا جوانی ز فقر شکوه مکن
ثروتی بهتر از جوانی نیست
سعدی نیز سرمایهی آدمی را عمر میداند. عمری که پشیمانی بر آن سودی ندارد:
چه سود از پشیمانی آید به کف؟
چو سرمایهی عمر کردی تلف؟
فردوسی در خلال داستان پادشاهی لهراسب، راستی و درستکاری را سرمایه میداند:
سرمایهی مردمی راستیست
ز تاری و کژّی بباید گریست
سعید بیابانکی، شاعر معاصر، از طبع شعرش با عنوان «سرمایه» یاد میکند:
سرمایهی احساس من مشتی دوبیتی است
عمری است میبالم به این غمهای کوچک
اما شاید عاشقانهترین تعبیر از سرمایه، بیان مولانا باشد در دیوان شمس:
سود و سرمایهی من گر برود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهی هر سود! بیا
مولوی، سرمایهی حقیقی را وصال معشوق میداند.
محسن برزوک _ کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی