محسن برزوک
محسن برزوک
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

یک یادداشت موقّت؛ شاید هم درد دل

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست                                                           نه هر که سر بتراشد قلندری داند
هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند



پیش‌نوشت: این نوشتار همان‌گونه که عنوانش گویاست، هیچگونه نکتهٔ آموزشی-درسی ندارد و برای التذاذ ادبی نوشته نشده است.


یک معلم خوب،

باید خوب درس بدهد، خوب امتحان بگیرد و خوب نمره بدهد.


این‌ها را یکی از همکاران باسابقه گفت؛ چایش را هورت کشید و ادامه داد: «امتحان خوب، الزاماً سخت نیست.»


ساکت بودیم. این جملات، آموخته‌هایش از استاد دورهٔ کارشناسی بود. بیست‌سال یا سی‌سال قبل.


به این فکر کردم که چرا ذهن آدمی، سیّال است؟ چطور ناگهان، ناخودآگاه، خاطره‌ای، سخنی، تصویری را به یاد می‌آورد که مربوط به سالهای بسیار دور است؟


پرسیدم: دانش آموز خوب؟

نگاه‌ها به من برگشت.

_ مدیر خوب؟ همکار خوب؟


زنگ کلاس به صدا درآمد و سوال‌های من میان هیاهوی بی‌انتهای بچّه‌ها گم شد.


من به کلمهٔ «متقابل» بسیار باور دارم. متقابلی که در عمل و نه در حرف باشد.


چرا همکار ریش‌سفیدم در نقل قولش از «باید» استفاده می‌کرد؟ چرا یک‌طرفه «باید» را به کار می‌بریم؟ چرا متوقّعیم؟ چرا؟


در یک گروه (دقّت کنید که الزاماً نباید بزرگ باشد! گروه حدّاقل از دو نفر تشکیل شده است) خواه دوستانه باشد، خواه کاری؛ روابط، متقابل است.

من در مقابل دانش آموزان وظیفه دارم که...

من از دانش آموزان انتظار دارم که...


معلم - دانش آموز

معلم - معلم

معلم - مدیر

معلم - وزیر آموزش و پرورش


فکر می‌کنم که بدیهی است. اینکه اگر من به وظیفه‌ام در قبال دانش‌آموز یا هر کس دیگری عمل نکنم، نمی‌توانم و نباید انتظاری هم از او داشته باشم.


متقابل است.

آقایان! خانم‌ها! همه چیز «متقابل» است.


وقتی از کسی می‌رنجم، فکر می‌کنم. به این فکر می‌کنم که چه چیزی باعث شده طرف مقابل این کار را انجام دهد؟ چطور به خودش اجازه داده مرا برنجاند؟

می‌بینم که متقابل است.

شاید قبل‌تر من هم او را رنجانده‌ام

و یا خودم را رنجش‌پذیر نشان داده‌ام.

یعنی چه؟ یعنی احترام گذاشته‌ام به کسی که احترام را وظیفهٔ من می‌دانسته. غافل از اینکه وظیفه - انتظار دوسویه هستند.


من فکر می‌کردم که احترام متقابل است و او شبیه من فکر نمی‌کرده! همین.


اولین جلسهٔ ترم‌های تحصیلی را _ چه راهنمایی، چه دبیرستان و حتّی ترمی که دانشگاه بودم _ اغلب با نوشتن چند کلمه روی تابلو آغاز می‌کنم. نام درس، نام خودم و با توجه به مخاطبانم _ اگر نیاز باشد _ می‌نویسم: احترام متقابل.


البته احترام متقابلِ در عمل.


احترام متقابل را دانش‌آموزی که سالش نصف سال من است، درک می‌کند، می‌فهمد و به کار می‌بندد. بقّال می‌فهمد، سپور محلّه می‌فهمد، سگ ولگردِ پشتِ باغ، می فهمد و گاهی یک معلم نمی‌فهمد، یک دکتر نمی‌فهمد، یک مهندس ...


به قول قدیمی‌ها بعضی چیزها، «پَرقنداقی» است. یا دارد، یا ندارد! اکتسابی نیست. حالا فهم، شعور یا ... تعمیم بدهید به هر چیز دیگر.


باری، همهٔ اینها را گفتم که به خودم یادآوری کنم همه چیز متقابل است.

چه در مواجهه با کوچکتر، چه مقابل بزرگتر.


من می‌دانستم اما همیشه به کار نمی‌بستم.


بزرگ‌تر، به خودی خود احترام ندارد.

بزرگ‌تری که احترام متقابل را درک می‌کند، شایستهٔ احترام است.


من برای خودم، خانواده‌ام، دوستم، دانش‌آموزم، سپور محله‌مان و... احترام قائلم و به کسی که وظیفه‌اش را انجام نمی‌دهد و انتظار دارد، احترام نمی‌گذارم.


بزرگ‌تر، به خودی خود احترام ندارد.


آقایان! خانم‌ها! همه چیز «متقابل» است.


من به در گفتم ولیکن بشنوند

نکته‌ها را مو به مو دیوارها

«حسین منزوی»


محسن برزوک - دبیر زبان و ادبیات فارسی

دانش آموزانآموزش و پرورشمعلماحترامزبان و ادبیات فارسی شهرضا
دبیر زبان و ادبیات فارسی شهرستان شهرضا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید