
فرانک هستم. این روزها به این فکر میکنم که همهچیز دور و برمان؛ پولی که به دست میآوریم، خانهای که در آن آسوده میشویم، ماشینی که ما را میبرد، اعتباری که در میان مردم داریم، شغلی که عنوانش را یدک میکشیم، حتی فرزندان عزیزمان و شهرتی که ممکن است داشته باشیم، هیچکدام به معنای واقعی مال ما نیستند.
همهی اینها، تنها امانتهایی هستند که در این برههی کوتاه از زمان، به دست ما سپرده شدهاند. مثل نوبتی که در یک بازی زیبا به ما میرسد. ما مالک بازی نیستیم، اما نوبت ماست که با آن حرکتی هنرمندانه انجام دهیم، لذت ببریم و سپس آن را به نوبت بعدی بسپاریم.
این نگاه، جهان را در چشمهایم دگرگون میکند. دیگر برای داشتنِ بیشتر نمیسوزم، بلکه برای بودنِ بهتر در همین لحظه میتپم. نوبت من است که:
از سقفی که اکنون بر سرم است، نه به عنوان ملک، بلکه به عنوان پناهگاهی برای آسایش، سپاسگزار باشم.
از ماشینی که میرانم، نه به عنوان نماد جایگاه، بلکه به عنوان وسیلهای برای دیدن مناظر جدید و رسیدن به دیدار عزیزان، لذت ببرم.
از شغلم، نه به عنوان منبع قدرت، بلکه به عنوان فرصتی برای آفرینش، خدمت و سهیم کردن دانشم استفاده کنم.
از فرزندانم، نه به عنوان داراییهایم، بلکه به عنوان مهمانان مقدسی در زندگیام استقبال کنم؛ میهمانانی که باید مسیر را به آنها نشان دهم و سپس پروازشان را تماشا کنم.
و وقتی این حس را درک کنی، میبینی که آرامش، همانجا است که تو انتظارش را نمیکشی؛در رها کردنِ توهم مالکیت. آرامش، در استفادهی کامل و آگاهانه از نوبت کنونیات است.
اما زیبایی این نوبت، وقتی دوچندان میشود که آن را سهیم شوی. وقتی بفهمی که همه چیز امانت است، بخشیدن و سهیم کردن دیگران، کاری به غایت طبیعی میشود. چرا که تو تنها واسطهی جریانِ عشق و نعمت به این جهان هستی.
پس نوبت ماست که بیاموزیم، بیافرینیم، لذت ببریم و به آرامش برسیم و عشق افشانی کنیم.
با ساختن یک لبخند، با گرفتن دستی، با پاک کردن اشکی،با سخاوتی بیمنت، با گوشی شنوا،با آغوشی باز و قلبی که میداند همهچیز موهبتی است زودگذر و زیبا.
بیا این نوبت کوتاه را با آگاهی و مهربانی، به تجربهای تبدیل کنیم که هم برای خودمان و هم برای جهان اطرافمان، اثری از نور به جای بگذارد.