از اونجایی که هنوز کتاب نیمه تموم داشتم ، هفتهی انتهایی بهمن ماه فرصت کردم برم و با ژاپن آشنا بشم. اونم از طریق کتاب وابی سابی!
برای من ژاپن یعنی انیمیشن بابا لنگ دراز! که هر سال پاییز هزار دفعه نگاش میکنم! هر بار دلم میگیره و حالم خوب نیست ، نگاش میکنم! هر بار نیاز دارم روحیه ی سرسختیم رو بدست بیارم نگاش میکنم و جودی بارها و بارها بهم یادآوری میکنه که نباید تسلیم بشم! و هر شکست درسی برای پیروزی بزرگتره! مثل خودش زمانی که به خاطر سرما خوردگی امتحان ریاضی رو خراب کرد و تو فرصت دوباره از پسش بر اومد!
ژاپن برای من شکوفه های گیلاس بود که تو کانال دوستم دیده بودم، عکس جنگل ها و مناظر طبیعی که می ذاشت! وقتایی که نیاز داشت با افسردگیش مقابله کنه میرفت سراغ ژاپن!
و تمام اینها تو کتاب وابی سابی هم اومده بود. اینکه از طبیعت الهام بگیریم برای زندگی تو این دنیای پر از هیاهو و تکنولوژی ، چه جوری به آرامش برسیم. وابی سابی یعنی در هر چیز زیبایی ببینیم. هر چقدر هم که ناقص و ناکامل بود ، باز هم زیباست.
این کتاب فصل ها و موضوعات مختلفی داشت. یک وقتایی شبیه کتاب های روانشناسی زرد میشد:) اما در اکثر صفحاتش حاوی درس زندگی و تجربه بود. من عاشق اون فصلی شدم که دعوت میکرد هر چه بیشتر با طبیعت انس بگیریم. بریم کوهنوردی ، بریم جنگل و حمام درخت رو تجربه کنیم ، و اگر امکانش نیست ، عناصر طبیعت رو بیاریم خونمون! مثل از کاسه ها و قاشق های چوبی یا تکه های تنه ی درخت تو طراحی خونمون استفاده کنیم. تو انتخاب رنگ ها دنبال سادگی ، هماهنگی و آرامش و خنثی بودن باشیم. یه جورایی تبلیغ مینیمالیسم هم بود ولی نه به شکل افراطی و بیمارگونه اش.
این قسمت رو که خوندم خیلی فکر کردم... من از وقتی خیلی کم سن و سال بودم عادت داشتم تا سال ها بعد رو تو ذهنم بچینم! الانم که کاملا به برنامه ریزی عادت کردم و هر روز میدونم قراره چه کاری انجام بدم. این خیلی خوب بوده، همیشه یه هدفی بوده که براش برنامه ای طراحی کردم و بهش رسیدم. اما نه همیشه! گاهی وقت ها هم نشده. و این یکم حس سر خوردگی به آدم میده. اینکه همه چیز منظم پیش نرفت ، فلان اتفاق سر فلان زمان رخ نداد! فکر کردم شاید بد نباشه تابستون سال آینده که دیگه دفاع کردم، کنکور هم دادم، مصاحبه رو هم رفتم ، :) مدتی رو به معنای واقعی کلمه بی برنامه بگذرونم! با بابا صبح های زود بریم کوه، غرق سکوت و آرامش کوه بشیم ، بعدش برگردیم یه ناهار سنگین بخوریم و چند ساعت بخوابیم! به به!
«گذشته رو بپذیر، ببخش و فراموش کن» این جمله که تو روزای سخت بهش رسیدم، پارسال تا مدتها جلوی چشمم بود. خیلی وقتها اتفاقاتی میافته که ما مقصرش نیستیم. مثل دندونی که تو بچگی مادر و پدرمون از سر نداشتن پول کافی درستش نکردن و کار به از دست دادنش کشید. اگر قرار باشه تا آخر عمر با فکر نبودن یه دندون والدین رو سرزنش کنیم، از لذت داشتن ۳۱ دندون دیگه هم محروم میشیم! پس بهتره فراموش کنیم! از داشته های فعلی نهایت استفاده رو ببریم و شکرگزار باشیم. این درس وابی سابی برای تمام عمر راهگشاست! :)