کتابخانه نیمه شب ، یکی از کتاب های پر فروش و پر خواننده ی اخیر انتخاب شهریور ماه برای مطالعه ام بود. متن کتاب به قدری جذاب و روان بود در عرض چند روز خوندمش.
داستان در مورد دختری به نام نورا سید هستش که از زندگیش راضی نیست، حسرت کلی از اتفاقات گذشته رو می خوره، به تازگی رابطه اش با نامزدش رو بهم زده و خلاصه که فکر میکنه بدبخت ترین آدم دنیاست. ضربه ی آخر وقتی بهش وارد می شه که گربه اش می میره و اون به این نتیجه می رسه که حتی سزاوار سرپرست یک حیوان بودن هم نیست. و خودکشی می کنه!
بعد از خودکشی وارد دنیایی عجیب بین مرگ و زندگی میشه. خودش رو مقابل یه ساختمون بزرگ میبینه که در واقع یه کتابخونه پر از کتاب بوده. کتابدار اونجا هم همون کتابدار کتابخونه مدرسه اش بود. کسی که بعد از مرگ پدرش بهش دلداری داده بود.
وارد کتابخونه میشه و خانم «الم» بهش یه کتاب قطور و خاکستری میده و میگه این کتابی هست که خودت نوشتی بدون اینکه حتی دست به قلم ببری! این کتاب حسرت های زندگی توست!
نورا شروع می کنه به ورق زدن کتاب و با دنیای بزرگی از حسرت هاش روبرو می شه! خانم الم بهش میگه که اون می تونه تو این جای عجیب و غریب وارد هر زندگی ای بشه که فکر می کنه اگر انتخابش کرده بود خوشحال تر بود. در قدم اول نورا وارد زندگی ای می شه که با دوست پسرش ازدواج می کنه. خیلی زود متوجه می شه که این زندگی چیزی نیست که می خواسته و در واقع کمک کرده تا دن به آرزوهاش برسه اما خودش خوشحال نیست. همسرش هم اونی نیست که فکر می کرده!
بعد تصمیم می گیره وارد زندگی ای بشه که در اون گربه اش زنده است! اما متوجه می شه که اون گربه ی بیچاره دچار بیماری ای هست که در نهایت منجر به مرگش می شده! توی تمام زندگی هایی که با هم می تونستن داشته باشن!
توی یه زندگی دیگه، رویای پدرش برای قهرمان شنا شدن رو انتخاب می کنه و می بینه که اینم اون زندگی یده آل و دلخواهش نیست!
نورا که فلسفه خونده، تو یکی از تصمیم های زندگیش از گروه موسیقی که با برادرش راه انداخته بودن، خارج شده بوده. تصمیم می گیره بره و ببینه اگر موسیقی رو ادامه می داد چی می شد؟! خب اینجا هم چنگی به دل نمی زد. خیلی معروف بود، کلی جا ها رفته بود، با آدمای معروف و خفن سر و کار داشت اما بازم خوشحال نبود.. این بار رویایی برادرش رو ادامه داده بود.
نورا تعداد زیادی از بی نهایت زندگی که می تونسته داشته باشه رو می ره و می بینه. تو آخرین مورد که من واقعا دلم می خواست ادامه اش بده، با یه مرد خوب ازدواج کرده بود یه بچه داشت و خیلی هم خوشحال و خوشبخت بود. اینجا طولانی تر هم موند اما به این نتیجه رسید که این زندگی رو اون نساخته و داره محصول یه نورای دیگه رو استفاده می کنه.
طی یک سری اتفاقات هم متوجه می شه تو زندگی ناامیدی که داشته کارهای خوب بسیار کوچکی انجام داده که اگر انجام نمی داد روی زندگی آدم های دیگه اثر منفی می ذاشت. در نهایت تصمیم می گیره زنده بمونه و تو همون زندگی اصلیش روزگار بهتری رو برای خودش و دیگران بسازه. و مهمتر اینکه تصمیم می گیره دیگه حسرت هیچ چیزی در گذشته رو نخوره!
من عاشق کتاب های این مدلی هستم. کتاب هایی که بهشون فکر کنم، به این فکر کنم که من چی؟! من کجا ها می تونستم تصمیم های متفاوتی بگیرم و خب نتیجه چی می شد؟!
تصمیم های سرنوشت ساز من بیشتر به درس خوندن مربوط میشه. مثلا اولین تصمیم مهم رو در 15 سالگی گرفتم که با وجود تمام سختی هاش رفتم مدرسه ای بهتر و دورتر از خونه تا بتونم دانشگاه خوبی قبول بشم. تصمیم بعدی وقتی بود که طبق کارنامه سبز کنکور می تونستم مهندسی یه دانشگاه دیگه رو بخونم اما من همون فیزیک شریف رو که قبول شده بودم انتخاب کردم. بعدی هم وقتی بود که تصمیم گرفتم ارشد بخونم.
آیا این تماما رویای من بوده؟! هم آره و هم نه. من تو 18 سالگی تصمیم گرفتم آینده ای بهتر از حال زنان خانواده ام داشته باشم و خب تا الان هم براش زحمت کشیدم ولی مطمئنا تمایل مادرم برای اینکه من دختر مستقلی (خصوصا از نظر اقتصادی) باشم هم در شکل گیری این مسیر موثر بوده. اما خوشحالم که هیچوقت نه پدر و مادرم و نه هیچکس دیگه منو مجبور به انتخاب چیزی نکردن. برای همین هم الان حسرت های زیادی ندارم. با خوندن این تیپ کتاب ها هم به این نتیجه رسیدم به همین مقدار کم حسرت هم نباید بها بدم. چون هر چی بوده گذشته و فقط باید روی تصمیمات آینده تمرکز کنم.
خیلی حرف ها می تونم در مورد این کتاب بزنم با رویکرد فیزیکی :) مثل کتاب ماده تاریک که به کمک در هم تنیدگی کوانتومی آدم می تونست شانس زندگی های مختلفی رو داشته باشه. اما خب نیاز به تعمق و مطالعه بیشتر داره.
امیدوارم این کتاب رو بخونید و لذت ببرید! :)