جوانی که کنارم نشسته بود، با موبایلش حرف میزد. بقیه ساکت بودند. جوان پرسید: «ساعت نه خوبه؟ نه و نیم چی؟ باشه پس نه و نیم منتظرتم...»
بعد موبایلش را قطع کرد و تا وقتی که یک ایستگاه بالاتر از تاکسی پیاده شد، کسی حرفی نزد...
جوان که پیاده شد، راننده گفت : «حالا تا خود نه و نیم سرحاله!» به پیاده رو نگاه کردم، جوان کیفش را روی شانهاش انداخته بود و دور میشد. صورتش را نمیدیدم، اما به نظر من هم سرحال میآمد!
زنِ مُسنی که روی صندلی جلو نشسته بود، گفت: «خوش بحالش. من خانه بِرم رفتم، نَرم نرفتم...! سی ساله نه منتظر کسی هستم، نه کسی منتظرمه!»
مردی که کنارم بود به زن مسن گفت: «اتفاقاً خوش به حال شما. قدر راحتیتون رو نمیدونید!»
زن مُسن گفت: «مرده شور این راحتی رو ببرن !»
زن مسن که پیاده شد به دور شدنش نگاه کردم، صورت او را هم نمیدیدم...
- سروش صحت