از رفیقام می پرسیدم خب امروز تولدمه، چرا باید خوشحالی کنید؟
گفتن حالا یه روز اومدیم شادی کنیم دوباره ضد حال میزنی
من که دنبال جواب بودم...
ولی خب تولد یعنی فلان سال پیش، یک فرد توی این روز به دنیا اومده
توی اونروز پدر و مادر خوشحال شدن چون یه فرزند نسیبشون شده
اما چرا از زندگی کردن من باید رفقا خوشحال بشن؟ خب اونا عشق پدر و مادر رو ندارند نسبت به آدم، رابطه دوستی باید چیزی داشته باشه
پس دلیل خوشحالی شون چیه؟
اصلا یه آدم چه وقتی خوشحال میشه؟ یا اصلا چه وقتایی باید خوشحال بشه؟
اونجور که به نظر میاد خوشحالی نتیجه لذته، انسان وقتی لذت ببره از چیزی خوشحال میشه
پس چی تو رابطه دوستی لذت بخشه؟
تفریحات، کمک ها، باهم بودن، حل مشکلات و...؟
همه ایناها ممکنه درست باشه ولی خب باز سوال تازه پیش میاد
اینکه آیا این لذت جزو مراحل رسیدن به هدف نهایی ما محسوب میشه؟یا صرفا منفعت طلبیه؟
حسی دارم که دوستی ها منفعت طلبانه تر شدند.
حتی در شادی ها در کنار هم بودن به دلیل رفع نیاز طبیعی انسان به بروز خوشحالیه
تولد موودیه که میاد و میره بعد از اون هر جا نیاز بود به رفیق رابطه دوباره برقرار میشه
حالا دوستی صمیمی وقتی شکل میگیره که یک یا هر دو طرف دوستی نیاز زیادتری به هم داشته باشند
اما اگه رابطه دوستی منفعت طلبی درست نیست، پس اصل دوستی و رفاقت چیه؟
بر چه مبنایی میشه گفت رفیق حقیقی، تا ته خط...؟
اما برگردیم به تولد، توی روز تولد آدم یه سال به مرگش نزدیکتر میشه و این مساله کجاش جای شادی داره؟ احتمالا تولد هم بهانه ای برای لذت بردن از دقایقه دقایقی که ممکنه بشه درونش لذت های فراتر رو تجربه کرد