نقد روان کاوانه شخصیت « داش آکل »
داستان « داش آکل » زیر مجموعه کتاب « سه قطره خون»
نویسنده : صادق هدایت
نشر : شرکت افست « سهامی عام » چابخانه ۲۵ شهریور
تعداد صفحات:۱۳ صفحه
منبع کتاب روان شناسی: « وضعیت آخر » نوشته :« تامس ای. هریس»
ترجمه : اسماعیل فصیح
نشر: فرهنگ نو
صادق هدایت زاده ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ هجری شمسی یکی از نخستین روشن فکران و نویسندگان سبک نوین داستان نویسی ایرانی است که در شخصیت پردازی هایش از علم گسترده روانشناسی بهره برده است . صادق هدایت بعد از داستان معروف « بوف کور » ، بنظر من یکی از زیباترین و معروف ترین داستان های دیگرش همین « داش آکل » زیر مجموعه کتاب « سه قطره خون » است و بسیار بحث برانگیز !
اگرچه داستان « داش آکل » بارها و بارها از منظر و دیدگاههای مختلف ، مورد نقد و بررسی قرار گرفته، اینبار از دید کسی که تازه قدم در عرصه هنر گذاشته و اولین قدم هایش را برمیدارد ، با دید کاملا متفاوت تری نسبت به سایر دیدگاه ها این داستان را برای شما نقد و بررسی میکنم .
در فصل یک کتاب « وضعیت آخر » سامرست موآم ، نویسنده انگلیسی می گوید :
« لحظه هایی هست که من به جنبه های مختلف روح خودم با شگفتی نگاه میکنم. میبینم که من واقعاً از چند آدم مختلف ساخته شده ام ، و آن که در حال حاضر دست بالا را دارد بعد از مدتی عاقبت جای خود را به دیگری میدهد . اما کدام یک از اینها من واقعی است ؟ تمام اینها یا هیچ کدام ؟ »
در سرتاسر تاریخ بشری تمام انسانها ، همیشه در تضادی بین خوبی و بدی ، خیر و شر ، طبع فرو مایه و طبع عالی و همچنین درون گرایی و برون گرایی ، درگیر بوده اند . در اوایل قرن بیستم فروید علت درگیری و تضاد درونی را چیزی نهفته در ضمیر ناخودآگاه بشر میدانست . خاطرات و باید و نبایدها و احساساتی که از کودکی، حتی از دوران جنینی در مغز انسان در ضمیر ناخودآگاه ذخیره میشود و بعدها در بزرگسالی در شرایط مختلف ، این داده ها باز نواخت میشوند بی آنکه ما حتی متوجه علت رفتارهای شکل گرفته در درونمان باشیم . بعدها که علم روان شناسی پیشرفت کرد دکتر اریک برن متوجه شد که شخصیت همه انسانها از سه قسمت ، « والد » ، « کودک » و « بالغ » شکل گرفته است . این سه کلمه نه به معنای ظاهری لغوی ، بلکه معنای عمیق تری نسبت به لغتشان دارند.
در علم روانشناسی « والد » به معنای کد ها ، باید و نبایدها ، اخطارها و تمام قوانین و مقرراتی که از طریق پدرو مادر، حتی با زور و امری ، بین تولد تا پنج سالگی در ذهن کودک ضبط شده است .
« کودک » نیز احساس هایی هستند که کودک در آن سنین تجربه کرده و آنها را در ذهن خود نگه داشته . و یا به عبارتی دیگر « پاسخ یا عکس العمل انسان کوچک یا احساس او نسبت به آن چیزهایی است که میبیند یا میشنود »( وضعیت آخر صفحه ۳۷) احساس هایی نظیر ترس ، وحشت ، احساس خوب نبودن ، و ...
« بالغ » آن توانایی است که خود شخص بتواند موقعیت های خودش را نسبت به محیط و اطلاعاتی که خودش تجربه کرده و به دست آورده ، بسنجد و تصمیمی عاقلانه و درست بگیرد .
گاهی بر اثر فشار و یا محیط نامطلوب در زمان رشد کودک و یا داشتن پدرو مادر سختگیر ، و یا هر علت دیگری ، هر قسمت از این سه گانه شخصیت ممکن است دچار بیماری یا عدم کارایی درست شود که روان شناسان آنرا « آلودگی بالغ » یاد میکنند که شخص را در زندگی دچار چالش میکند.
با توجه به این مطالب، برویم سراغ مبحث اصلی داستان مان « داش آکل ».
بنا بر تعریف نویسنده ، داش آکل مردی سی و پنج یا چهل ساله مجرد است که تمام اهل شیراز ، اورا میشناسند و دوست دارند . مردی لوتی منش ، تنومند و بد سیما اما دست گیر و مهربانی که آزادیش را بر هر چیزی ترجیح میدهد.
« داش آکل را همه کهل شیراز دوست داشتند . چه او در همان حال که محله سردزدک را قرق میکرد کاری به کار زنها و بچه ها نداشت ، بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار میکرد . و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی میکرد یا به کسی زور میگفت ، دیگر جان سلامت از دست داش آکل بدر نمی برد . اغلب دیده میشد که داش آکل از مردم دستگیری میکرد ، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را به خانه شان میرساند.»
و در جایی دیگر از کتاب میخوانیم ؛ « داش آکل مردی سی و پنج ساله ، تنومند ولی بدسیما بود . هرکس دفعه اول اورا میدید قیافه اش توی ذوق میزد .»
«داش آکل پشت گوش فراخ و گشاده باز بود. به پول و مال دنیا ارزشی نمی گذاشت. زندگیش را به مردانگی و آزادی و بخشش و بزرگ منشی میگذرانید.هیچ دلبستگی دیگری در زندگانیش نداشت و همه دارایی خود را به مردم تنگ دست بذل و بخشش میکرد.» از تفریحاتش در زندگی داشتن یک قفس کرک و بعدها طوطی ، نوشیدن یک بطری عرق دو آتیشه و نعره زدن سر چهاراهها و وقت گذرانیدن با یک دسته از دوستانی است که فقط انگل او شده اند و دشمنی و کل کل کردن با کاکا رستم همیشه مغلوبش است .
از لحاظ اجتماعی و اقتصادی اینطور بنظر میرسد داش آکل وضعیت خوبی داشته چرا که وارث و تک فرزند پسر یکی از ملاکین شیراز بوده است .
اینها همه توصیفاتی است که نویسنده با صراحت در قسمت اول داستان باز گو میکند اما در قسمت دوم داستان وقتی که پای عشق مرجان به زندگی داش آکل باز میشود ، همه چیز تغییر میکند.
با توجه به اندک مطالبی که اول متن راجب به شخصیت سه گانه گفتیم ، داش آکل قصه ما هم مثل همه آدم های دیگر دارای این سه گزینه هست. درون داش آکل از بدو تولدش, پر است از باید و نبایدها ، کد گذاری شده ها و احساسات و تضاد درونی و بیرونی و حتی حالات چهره و بدنی که همگی نشان دهنده « والد»، « کودک»، و « بالغ» درون اوست که گاهأ دچار « آلودگی » نیز هست .
در ابتدای داستان چنین بنظر میرسد که « کودک» درون داش آکل ، نسبت به « والد » و « بالغ» درونش ، فعال تر و غالب بر مغز اوست .
« ولی از طرف دیگر او نمی خواست پایبند زن و بچه بشود. میخواست آزاد باشد ، همانطور که بار آمده بود.»
جمله « همانطور که بار آمده بود» در کنار کلمه « آزادی» معانی و اطلاعات زیادی را به ما می دهد . و حقیقت پنهان زیادی از بدو تولد تا آن زمان را برملا میسازد . چنین بنظر می آید که داش آکل تنها پسر و یکی یک دانه ثروتمند شیرازی ازین امتیاز برخوردار بوده که هر طور دلش میخواهد روزگار بگذراند و هر کاری دلش میخواهد آزادانه انجام بدهد و کسی او را مواخذه نکند. وگرنه پسر ثروتمند و مکنت دار شهر کجا و قرق کردن محله سردزدک و مست کردن و نعره کشیدن سر چهار راه ها و بذل و بخشش های بی حساب و کتاب کجا؟ البته حتما پدر او ازین خصلت پسرش آگاهی کامل داشته که تا قبل از مرگش چیزی از اموالش را به او نبخشیده. علی الحال داش آکل قصه ما خیلی مهربان با مردم بوده و کاری به زن و بچه ها نداشته. تا جایی که میتوانسته از مردم دستگیری میکرده و بارشان را به منزل شان می رسانده که این نشانگر قلب رئوف و مهربان اوست.
در جاهای دیگر داستان ، نشانه های زیادی هست که نشان از « کودک» غالب درون داش آکل دارد.
« همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه یک دیگر را با تیر میزنند.» ( احساس رقابت )
« بی غیرت ها رجز میخوانند ، آن وقت معلوم میشود رستم صولت و افندی پیزی کیست.» ( بازی من بهتر از تو هستم )
« بالای دست خودش چشم نداشت کس دیگری را ببیند »
« آن وقتی که مرجان با گونه های گلگونش در رختخواب کهسته نفس میکشید و گذارش روزانه از جلو چشمش می گذشت ، همان وقت بود که داش آکل حقیقی ، داش آکل طبیعی با تمام احساسات و هوا و هوس ، بدون رو در بایستی از توی قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود ، از توی افکاری که از بچگی به او تلقین شده بود ، بیرون می آمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می کشید ، تپش کهسته قلب ، لب های آتشین و تن نرمش را حس میکرد.» ( کودک)
« ولی چیزی که برایش مسلم بود این بود که از خانه خودش میترسید ، آن وضعیت برایش تحمل ناپذیر بود.»
چیزی که زیاد به چشم میخورد این است شخصیت داش آکل اول داستان و در آخر داستان « کودک » درون تاثیر بسزایی در سرنوشت داش آکل دارد با این تفاوت که در آخر داستان این « بالغ » اوست که آلوده « کودک » میشود و همین امر زمینه ساز خودکشی او را نیز توسط کاکا رستم فراهم می آورد .
هنگامی که پیش کار حاج صمد پی داش آکل میرود و اورا از مرگ حاجی و وصیت او باخبر میکند ، « والد » خودش را بروز میدهد . داش آکل نزد زن حاج صمد می رود ، و میگوید که او آزادیش را به هر چیزی ترجیح میدهد اما چون خودش را زیر دین مرده احساس می کند ناچار مسئولیت میپذیرد . در همین لحظه از لای پرده چشمش به مرجان دختر حاجی صمد میفتد . شاید یک دقیقه ای طول میکشد که به چشم های یک دیگر نگاه میکنند اما داش آکل حالش دگرگون و عاشق میشود .
ازین جای داستان ببعد ، نویسنده سعی میکند تا احساسات و افکار داش آکل را بطور غیرمستقیم باز گو کند . اما بیان همین افکار و عکس العمل های داش آکل باز هم پرده از درون او برمیدارد و چگونگی و علت رفتار هایش را برای ما آشکار میسازد .
در اینجا به چند نمونه از رفتارهای والد داش آکل اشاره میکنیم . برای اطلاعات بیشتر در زمینه سرنخ های « والد» ، « کودک » و « بالغ » درون شما میتوانید به کتاب « وضعیت آخر » فصل ۸ صفحه ۸۸ مراجعه کنید .
« خدا حاجی را بیامرزد ، حالا که گذشت ، اما خوب کاری نکرد، ما را توی دغمسه انداخت. خوب تو برو ، من از عقب می آیم .» (نکوهش و باید و نباید های والد)
« داش آکل سه گره اش را در هم کشید.» ( سرنخ های والد جسمانی )
« داش آکل از روز بعد مشغول رسیدگی به کارهای حاجی شد.» ( والد بالغ)
« دارایی او را به جریان انداخت و از صبح تا شام مشغول دوندگی و سرکشی به املاک و علاقه حاجی شد .»
« باقی روز را هم برای اینکه فکر عشق را در خودش بکشد ، به دوندگی و رسیدگی به کارهای حاجی میگذرانید .» ( حالت اجبار و بایدی والد)
« خم به ابروی داش آکل نیامد ، بلکه برعکس با نهایت خونسردی مشغول تهیه جهاز شد .» ( حالات والد )
اما وقتی پای « بالغ » درون داش آکل به وسط می آید همه چیز در هم و برهم و آلوده میبینیم . تضاد و کشمکش عجیب دو حالت درونی او یعنی « والد و کودک » با « بالغ » اوضاع را پیش از قبل پیچیده میکند . تا جایی که داش آکل ، عرصه برایش هر لحظه تنگ تر و بغرنج تر میشود . تمام دوستانی که تا همین چند وقت پیش انگل و آویز خانه او بودند ، به یک باره او را طرد میکنند و تمام مردم شهر که او را دوست داشتند و مدیون مهر و محبت بی دریغش بودند ، به او پشت میکنند . از طرفی هم « آلودگی بالغی » که در هوای ارزش های اخلاقی جامعه رسوخ پیدا کرده ، افکار مردم آن دوره وجامعه را مریض کرده ، حتی افکار خود داش آکل را . همه اینها دست به دست هم ، زمینه ساز سقوط هر چه سریعتر داش آکل و در نهایت منجر به فاجعه ای بزرگ یعنی مرگ یک انسان میشود .
همان قشری که روزی داش آکل را وکیل و وصی خود مینامند ، با آداب و رسوم بسته و افکار پوسیده شان مانع ازدواج و خواستگاری نکردن داش آکل از مرجان میشوند.
« خانم ، من آزادی خودم را از همه چیز بیشتر دوست دارم. اما حالا که زیر دین مرده رفته ام ، به همین تیغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه این کلم بسرها نشان می دهم .» ( بالغ آلوده به والد)
« در راه امام قلی چلنگر به او برخورد و گفت: تا حالا دو شب است که کاکا رستم چشم به راه شما بود . دیشب میگفت یارو خوب ما را غال گذاشت و شیخی را دید . بنظرم قولش از یادش رفته !
داش آکل دستی کشید به سبیلش و گفت : بی خیالش باش .» ( مکالمه بین والد _ بالغ )
« شاید مرا دوست نداشته باشد ! بلکه شوهر خوشگل و جوان پیدا کند. نه ، از مردانگی دور است . او چهارده سال دارد و من چهل سالم است .» ( بالغ آلوده هم به کودک و هم آلوده به والد )
در اینجا وقتی داش آکل چهره خودش را در آینه میبیند و جای جوش خورده زخم های قمه ، وچشم پایین کشیده خودش را برانداز میکند ، بر این باور میرسد که به اندازه کافی خوب نیست و دیگران از او بهترند . ( اشاره به چهار گونه وضعیت زندگی در رابطه با خود و دیگران از کتاب وضعیت آخر فصل سوم صفحه ۵۱ )
«هر گه که دختری که به او سپرده شد ، به زنی بگیرد ، نمک به حرامی خواهد بود .» ( بالغ آلوده به والد)
از نمونه « بالغ های آلوده » جامعه که از کودکی در ضمیر ناخودآگاه داش آکل و بقیه مردم رسوخ پیدا کرده ، میتوان به این عبارات اشاره کرد .
« داش آکل را می گویی؟ دهنش می چاد، سگ کی باشد؟ یارو خوب دک شد . در خانه حاجی موس موس میکند.گویا چیزی می ماسد. دیگر دم محله سردزدک که میرسد ، دمش را تو پاش میگیرد و رد میشود .»
و یا « سر پیری معرکه گیری ! یارو عاشق دختر حاجی صمد شده . گزلیکش را غلاف کرد. خاک تو چشم مردم پاشید . کتره ای چو انداخت تا وکیل حاجی شد و همه املاکش را بالا کشید ، خدا بخت بدهد.»
تمام این پشت سر حرف زدن ها و متلک گویی ها اگرچه ظاهراً داش آکل برایش بی اهمیت است اما در واقع علت اصلی خواستگاری نکردن او از مرجان و فکر و خیال های شبانه و مست کردن ها و درد دل هایش با طوطی همین باورها و باید و نباید های جامعه است .
شاید چیزی که ما امروزه به اسم عرف و جزء از آداب و رسوم و فرهنگ خود میدانیم غلط باشد اما چه کسی در واقع این قوانین را برای همه یکسان وضع کرده ؟ تشخیص و مصلحت افکار و اعمال ما را چه کسی برعهده داشته ؟ چه کسی گفته که همه باید فلان کار را انجام دهند یا نه ؟ قبح یا نیکویی یک عمل و ارزش اخلاقی را چه چیزی و بر اساس چه معیاری سنجیده اند؟ مثلاً چه کسی گفته که داش آکل نباید با کسی که قیم اوست ، ازدواج کند؟ چه کسی این عمل را قبح آمیز نشان داده ؟ آیا براستی تمام معیار های ارزش های اخلاقی که در گذشته بوده اند و نسل به نسل چرخیده تا به این زمان که عصر، عصر علم و آگاهی و پیشرفت و ترقی و تکنولوژی است ، درست و خلل ناپذیرند؟ آیا زمان تغییر فرا نرسیده ؟ البته من منکر اخلاقیات و ارزش های آن نیستم اما آیا زمان آن نرسیده تا با آگاهی بیشتری نسبت به گذشته ، کودکان آینده ساز فردایمان را پرورش بدهیم ؟
بنظر میرسد در جامعه ما که در جهان سوم زندگی میکنیم روز به روز بر تعداد تضاد هایی که بین جهان درون و بیرون هست، افزوده میشود. و چه بسا داش آکل های بسیاری که الان در مرز بین گذشته و حال گیر افتاده اند . سرگردان و بی هدف اند و انگیزه و نور امیدی برای ادامه راه نمی بینند . داستان داش آکل تنها یک گوشه ای از حقیقت جهان بیرون ما بود . شاید وقت آن رسیده باشد که به تمام زیر ساخت های اعتقادی_ اجتماعی_ مذهبی مان دوباره نگاهی بیندازیم . شاید نیاز به اصلاح داشته باشد .
سخنم را با یک جمله تأمل برانگیز از « دیز رایلی» کوتاه میکنم که میگوید :
« زندگی کوتاهتر از آنست که کوچک باشد .»
امیدوارم توانسته باشم لذت کافی از خواندن این مطلب را به شما خواننده عزیز منتقل کرده باشم . اگر نقطه نظری داشتید خوشحال میشوم که آن را با من در میان بگذارید .