معرفی کتاب: « صد سال تنهایی »
نویسنده: « گابریل خوزه گارسیا مارکز»
مترجم: بهمن فرزانه
انتشارات: امیرکبیر
قالب ادبی: رمان
ژانر: رئالیسم جادویی
تعداد صفحات: ۴۰۸ صفحه
گابریل گارسیا مارکز کیست؟
گابریل خوزه گارسیا مارکز در تاریخ ۶ مارس ۱۹۲۷ در یکی از روستاهای کوچک در کلمبیا چشم به جهان گشود. نویسنده ای هوشمند، ناشر و فعال سیاسی که با خلق اثر « صد سال تنهایی » توانست جایگاهی ویژه در میان تمام هنرمندان و رمان نویسان آمریکای لاتین و جهان کسب کند.
او پس از شکر آب شدن رابطه اش با دولت کلمبیا و مورد تعقیب قرار گرفتنش ، به مکزیک مهاجرت میکند. در همین سالها یعنی به سال ۱۹۸۲ او توانست جایزه نوبل ادبی را به خاطر خلق صد سال تنهایی دریافت کند.
ظاهراً حضور پدربزرگ گارسیا در جنگ های هزار روزه کلمبیا و روایت داستانهای بیشمار و شگفت انگیز از زبان مادربزرگ همراه با قوه تخیل و فوق العاده هوشمند و خلاق این نویسنده ، همه و همه در شکل گیری این کتاب نقش بسزایی داشته است .
این نویسنده در سال ۲۰۱۷ بر اثر کهولت سن به دیار باقی شتافت .
دیگر آثار این نویسنده
از دیگر آثار او که به زبان فارسی ترجمه شده اند میتوان به « عشق سالهای وبا» ,«پاییز پدرسالار », «به ساعت شوم» اشاره کرد .
تحلیل کتاب « صد سال تنهایی»
کتاب « صد سال تنهایی» از آن دست کتابهای پر محتوایی است که نقد و بررسی اش توی چند سطر و چند صفحه کتاب، به هیچ عنوان نمی گنجد.
منتقدین معتقدند که این کتاب چند بعدی را از چند جهت میتوان مورد بررسی قرار داد . اینکه بخواهیم کتابی به عظمت صد سال تنهایی را فقط در چند سطر معرفی و نقد کنیم، کم لطفی و ناحقی بزرگی است در باب شأن نویسنده ای باهوش و خلاقی چون گابریل گارسیا مارکز .
دانش و آگاهی نویسنده و تسلط او به علوم جامعه شناسی ، سیاسی ، مذهبی به همراه قوه تخیل قوی و قلمی هوشمندانه باعث میشود تا شمارا تا آن سوی سرزمین ها ، جایی که جادو و واقعیت با همدیگر ترکیب شده اند، ببرد .
داستان صد سال تنهایی داستان ظهور و سقوط روستایی کوچک به نام « ماکوندو» است که حوادث و اتفاقات آن در بازه زمانی اوایل سال ۱۸۰۰ میلادی تا نیمه های ۱۹۰۰ میلادی رخ می دهد . زاویه دید داستان سوم شخص است و سبک نگارش آن رئالیسم جادویی است . اگر شما از آن دسته خواننده هایی هستید که به سبک رئالیسم علاقمند هستید ، شما را به خواندن این کتاب جادویی دعوت میکنم .
رمان صد سال تنهایی روایت قبیله ایست به نام بوئندیا که در دهکده ای به نام ماکوندو زندگی میکنند و به شرح زندگی شش نسل از خانواده میپردازد .روستایی که هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارد و با تنها افراد بیگانه ای که در ارتباط بوده اند ، کولی هایی هستند که هر از گاهی به آنجا سر میزنند .
داستان با اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا ، یکی از قدیمی ترین های روستا، آغاز میشود او در لحظه اعدامش به یاد دوران کودکیش ، زمانی که هنوز تعداد خانه های ماکوندو تنها بیست خانه کاهگلی و نئین داشت، میافتد و بلافاصله به یاد می آورد که پدرش او را برای « کشف یخ» نزد کولی ها برده بود .
کولی ها تنها کانال ارتباطی میان ماکوندو با جهان بیرون تا قبل از رسیدن ریل قطار به آنجا محسوب میشدند. هر بار کولی ها به آنجا می آمدند با خود کالا و یا وسایلی از دنیای جدید به همراه می آوردند . اختراعات جدید بشری ، به چشم خاندان بوئندیا پر از ابهام ، شگفتی و اسرار آمیز و ماورایی بود.
خوزه آرکادیو بوئندیا، بنیان گذار ماکوندو ، کسی است که حاضر است تمام هستی اش را بدهد تا این اکتشافات را به دست بیاورد . مثلاً اولین بار که آهن ربا را دید به فکر این افتاد با آن به دنبال طلا بگردد. سپس همه عمرش را به دنبال طلا گشت !
« خوزه آرکادیو بوئندیا که همیشه تصورات بی حد و حصرش به ماورای معجزه و طبیعت و جادوگری میرفت، فکر کرد شاید بتوان آن اختراع بیهوده را برای استخراج طلا از زمین به کار گرفت.ملکیادس که مرد صدیقی بود ، چنین چیزی را پیش بینی کرده بود: به درد آن کار نمیخورد.
ولی خوزه آرکادیو بوئندیا در آن زمان ، به صداقت کولی ها معتقد نبود.قاطرش را به اضافه چند بزغاله با دو شمش آهن ربا معامله کرد.همسرش اورسولا آیگوآران که برای افزایش درآمد ناچیزشان روی آن حیوانات حساب می کرد ، نتوانست او را ازاین معامله منصرف کند.»
مبادا تشابه اسمی شخصیت ها شما را به اشتباه بیندازد ! اگر چنین هست هر بار که به مشکل برخوردید میتوانید به نمودار شجره نامه که در اول کتاب آمده است ، مراجعه کنید .
اگرچه در نگاه اول تشابه اسمی شما را به درد سر میندازد ، اما در واقع هیچ یک از اسامی مثل هم نیستند .علت این امر هم تفاوت زبان اسپانیایی با زبان فارسی است و ظاهراً تمام این اسامی در کلمبیا با همدیگر تفاوت از زمین تا آسمان دارند.
تمام شخصیت های داستان ، دارای سرنوشتی متفاوت، سر انجامی مرموز و گاه جادویی هستند که همگی در نهایت با یک شکست بزرگ و تنهایی عمیق رو در رو میشوند .
در این داستان شما شاهد اتفاقات جادویی بسیاری خواهید بود . داستان ماکوندو نماد دنیای بزرگ امروزی ماست. نماد فاصله بین دنیای مدرن و سنت ،فاصله بین باورهای جدید و قدیم جهل، خرافات، جنگ های داخلی، سیاسی، اعتقادات مذهبی،دین ، افراط و تفریط، کشمکش های درونی ، عشق ، تنهایی ، نفرت ، قتل و.... همه و همه در این داستان به طرز ماهرانه و هوشمندانه ای به آن پرداخته شده است.
از نگاه مارکز بشر چیزی جز باورهایی که به او تحمیل میشود ، نیست و این باورها محصول اجتماع است .به این ترتیب با این جهان بینی ژرف و عمیقی که نویسنده درباره بشریت داشته است ، براحتی میتوان پی برد که چرا مردم امریکا معتقدند که آمریکای لاتین این کتاب را برای فهمیدن خود به وجود آورده است.
چرا صد سال تنهایی ؟؟؟
از نگاه مارکز گذشته ، حال و آینده مفاهیمی جدا از هم نیستند . آنچه در گذشته اتفاق افتاده و آنچه در حال رخ دادن است تأثیر مستقیمی بر روی آینده ما دارد . از نظر او بشر تا زمانی که میان آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است و آنچه در حال صورت میگیرد ، نتواند تعادل برقرار کند، محکوم به شکست است . حتی اگر صد سال طول بکشد!
نظر مارکز در مورد صد سال تنهایی
مارکز قبل از دریافت جایزه نوبل اینگونه میگوید:
« من به جرأت فکر میکنم واقعیت خارج از اندازه این اثر نه فقط فن بیان ادبی آن است که سزاوار توجه آکادمی ادبی نوبل شده است. واقعیتی که نه تنها روی کاغذ؛ بلکه در بین ما زندگی میکند و مسئول مرگ و میر تعداد بیشماری از ماست و این یک منبع تغذیه کنندهی خلاق است . پر از غم و اندوه و زیبایی. برای غم و نوستالژی یک کلمبیایی و یک رمز نگاری بیشتر از یک ثروت خاص، شاعران و گدایان، نوازندگان و پیامبران، رزمندگان و اراذل ، همه موجودات از آن واقعیت لجام گسیخته ، همه ما باید بپرسیم . اما اندکی از تخیل برای مشکل حیاتی ما ؛ میتوان زندگی را به معنای متعارف باور پذیر کند. این: دوستان معمای تنهایی ماست .»
این گفته ها نشان دهنده نمادین بودن داستان صد سال تنهایی است .
بهترین ترجمه ؛
بهترین ترجمه این کتاب متعلق به آقای بهمن فرزانه است که نثری روان و تأیید ترجمه توسط شخص آقای گابریل گارسیا مارکز ، از امتیازات آن محسوب میشود .