این سریال، یکی از بهترین سریال هایی هست که تابحال دیدم. بامفهوم، امیدبخش، پر از آرامش، عاشقانه و در ستایش خانواده... خیلی لذت بخشه که داستان یک خانواده رو با جزئی ترین لحظات شاد و غمگینش تماشا کنی و ببینی چطور تمام اعضای خانواده، واسه یه زندگی بهتر تلاش میکنن... این سریال نشون میده هیچ خانوادهای بی نقص و بدون مشکل نیست. نکته اینه که یک خانواده خوب در عین مشکلات سعی میکنه دنبال راه حل بگرده تا مشکل بوجود اومده رو حل کنه و پشت سر بذاره.
فکر میکنم قبلا تا فصل چهارم این سریال رو دیده بودم اما بعد از مدتی، تصمیم گرفتم دوباره از اول ببینمش و دربارش تک تکِ قسمتهاش چیزی بنویسم. بنظرم واقعا ارزش چندبار دیدن رو داره...
فصل اول
یادمه اولین بار که این سریال رو تماشا میکردم، با پایان قسمت اول واقعا هیجان زده شدم و به وجد اومدم. درست زمانیکه میفهمیم این شخصیت هایی که درحال تماشای زندگیِ شخصیشون هستیم و به نظر ربطی به هم ندارن، درواقع برعکس... کاملا به هم مرتبط هستن و این واقعا لحظه جذابی واسه من بود. تو همین قسمت اول از عشق و امید، خانواده، عزم و اراده، خسته شدن اما ادامه دادن، بازگشت از مسیر اشتباه و مهربانی صحبت میکنه. یه سکانس رو خیلی دوست داشتم، اونجایی که دکتر به جک درباره بچه از دست رفتهشون میگه. میگه بعدها میبینی که تو ترش ترین لیمویی که زندگی بهت داد رو گرفتی و ازش یه شربت آبلیموی شیرین ساختی...
سمت دوم از نقاط ضعف تک تک شخصیت ها حرف میزد و میگفت با وجود این نقطه ضعف ها نباید تسلیم شد بلکه باید اصلاحشون کرد. به این نکته هم اشاره میکرد که خوبیِ بیش از حد هم میتونه نقطه ضعف باشه.
قسمت سه از روبه رو شدن با ترس های زندگی صحبت میکنه و این شجاعت رو به ما میده که بجای فرار، به سمتشون حرکت کنیم. همینطور به ما میگه گاهی باید تغییرات اساسی تو زندگیمون بوجود بیاریم تا رشد کنیم. رشد همیشه با سختی تغییر همراهه، باید مسیرمون رو عوض کنیم و از چیزایی که دوست داریم کمی فاصله بگیریم تا به سمت مقصدهای جدیدی حرکت کنیم...
قسمت چهارم از تبعیض حرف میزنه. تبعیض بخاطر رنگ پوست، چاقی و... چی باعث میشه آدم ها فکر کنن رنگ سفید پوست باعث برتریه یا حتی آدمی که لاغر و خوش هیکله حق توهین به یه آدم چاق رو داره؟ چی باعث میشه آدم ها این معیارهای مسخره رو واسه خودشون بسازن و روش پافشاری کنن؟
پنجمین قسمت از زندگی میگه. اینکه زندگی مثل یه نقاشی رنگارنگه و هرکدوم از ما در طول زندگیمون، رنگ خودمون رو به این نقاشی اضافه میکنیم. قبل از بدنیا اومدنمون تو این نقاشی هستیم و حتی بعد از مرگمون هم خواهیم بود چون در نقاشی زندگی تاثیرگذار بودیم و جای ما، نقاشی ما، واسه همیشه در صحنه روزگار باقی خواهد ماند.
این قسمت درباره گذشتن موقتی از رویاها برای مسائل بزرگتر و ارزشمندتر، از خودگذشتگی، دوست داشتن کاری که انجام میدیم و لذت بردن ازش، نترسیدن از متفاوت بودن، سوگ و از دست دادن عزیزان، همدلی و پویا بودن در زندگی صحبت میکنه. اینکه مرتب در حال یادگیری و تغییر باشیم و با افزایش سن، زندگیمون رو متوقف نکنیم.
پذیرش تفاوت ها و احترام گذاشتن بهشون موضوع اصلی این قسمت بود.
گاهی باید زندگی رو از یه زاویهی دیگه ببینیم، سختی ها رو به یک خاطره شیرین تبدیل کنیم و لحظه رو دریابیم. همینطور این قسمت از از مرگ و زندگی هم حرف میزنه.
نمیتونیم آدم ها رو بخاطر تصمیمات اشتباهشون سرزنش کنیم چون جای اونا نبودیم. شاید شخصی زمانیکه تصمیمی رو گرفته بنظرش بهترین کار ممکن بوده اما درنهایت آثار خوبی نداشته. همینطور... گاهی از خودمون میترسیم، فکر میکنیم اگر قدمی برای تغییر برداریم به اون چیزی که همیشه میخواستیم میرسیم. اما میترسیم. میترسیم قدم های لازم رو برداریم و تغییری نکنیم و درنهایت باز هم همونی که همیشه بودیم رو ببینیم...
خوبی هایی که به دیگران میکنیم بالاخره جبران میشه، دیر یا زود.
گاهی باید کار درست رو انجام داد حتی اگه کاری نباشه که دوست داریم...
این قسمت از کنار اومدن با غم و سختی و از نو شروع کردن صحبت میکنه. زندگی ادامه داره... گاهی واسه ادامه دادن و تغییر فقط به یک تلنگر نیاز داریم، به کمک یه آدم دیگه. همینطور این نکته رو بهمون یادآری میکنه که آدم ها به هم مرتبط هستن. گاهی کاری که انجام میدیم ممکنه اثر خیلی بزرگی روی زندگی آدم دیگهای داشته باشه و هر اثر مثبتی که تو زندگی دیگران میگذاریم، به خودمون برمیگرده و باعث اثر مثبت تو زندگی خودمون میشه.
آدما هیچوقت به طور کامل عوض نمیشن، همیشه تهش به گذشته برمیگردن و دنبال رویاها و آدمای قدیمیشون میگردن...
این قسمت درباره ازدواج بود. اینکه ازدواج با یک شور زیاد آغاز میشه و اگه مراقبش نباشی یه روز چشماتو باز میکنی و میبینی که از شریک زندگیت فاصله گرفتی و دیگه این فاصله رو جبران هم نمیشه کرد. درواقع آدما تلاش واسه خوشحال کردن همدیگه و توجه به همدیگه رو متوقف میکنن! برای جلوگیری از این اتفاق باید سعی کرد، باید روزهای خوب قدیمی رو یادآوری کرد و در کنارش همچنان خاطرات خوب ساخت. باید عهد و پیمان های اول ازدواج رو یادآوری کرد و بیاد آورد که یک زمانی چقدر عاشق هم بودیم و چقدر در کنار هم خوش بودیم و همچنان هم میتونیم باشیم. بعضی کارهای قدیمی رو باید تکرار کرد تا به خودمون یادآوری کنیم که هنوزم باهم خوشبختیم، درست مثل گذشته. فقط گاهی شاید به یک تلنگر نیاز داشته باشیم... همینطور این قسمت درمورد ترس از دست دادن هم صحبت میکرد و اینکه چطور میتونیم با غمِ از دست دادن نزدیکانمون کنار بیایم.
لحظه هایی تو زندگی هست که دوراهی های مهمی سر راهمون قرار میگیره و باید انتخاب کنیم. اینکه کدوم یک رو انتخاب میکنیم به شخصیتمون بستگی داره. کسی که بهمون نیاز داره رو انتخاب میکنیم یا کاری که مسیر شغلیمون رو میسازه؟ این لحظه های مهم، درواقع زندگی مارو میسازه و به شخصیتمون شکل میده...
پایان این قسمت، یکی از تاثیرگذار ترین قسمت ها برای من بود. زندگی پر از فراز و نشیبه، پر از سختی، پر از شکست. اما بین این ها، لحظات خوبی هم هست که بهمون قدرت ادامه دادن میده. تصاویر زیبایی که برای همیشه تو ذهنمون ثبت میشه و زمان هایی که بهشون نیاز داریم، بیادشون میاریم. اینکه حتی زندگی سختی داشته باشیم و اول و آخر زندگیمون خوش باشه، خودش یه نعمت بزرگه. و اینکه در لحظهی مرگ، خاطرات خوب زندگیمون از آخر به اول مرور میشه و در پایان در آغوش مادر به خواب ابدی فرو میریم...
کتاب زندگی یک نفر با مرگش بسته نخواهد شد. حتی ممکنه بعد از مرگ یک نفر با کسانی آشنا بشی که داستان زندگی اون شخص رو از یک زاویه دیگه برات تعریف کنن و چیزایی بشنوی که نمیدونستی وجود دارن و حتی تمام این ها میتونه باعث تغییر در زندگی تو هم بشه. درواقع یک نفر رو حتی بعد از مرگش هم میشه شناخت. برای همینه که میگم کتاب زندگیش بسته نمیشه انگار هنوز هم زندهست و داستانی برای گفتن داره. چون رنگی که به نقاشی دنیا اضافه کرده همیشه هست و هیچوقت پاک نمیشه.
یک زندگی مشترک موفق، بدون ناراحتی نیست. گاهی آدما نیاز دارن از هم کمی فاصله بگیرن تا خودشونو پیدا کنن و ببینن تو چه نقطه ای از زندگی ایستادن و کمی به خودشون فکر کنن. یک زندگی موفق اینجوریه که آدما حتی در بدترین حالتشون هم همدیگه رو دوست داشته باشن و به فکر هم باشن...