برای ماه اسفند تصمیم گرفتم با این کتاب وارد چالش کتابخوانی طاقچه بشم. بنظرم کتاب جالبی بود. خیلی کلی بخوام بگم کتابی بود با موضوع ماجراجویانه، کمی ترسناک و دلهره آور، غیر قابل پیش بینی و خارج از چارچوب های معمول ذهنی ما، متفاوت، جذاب و گاهی تفکر برانگیز که متن بسیار روان و سادهای هم داره. البته اینو هم اضافه کنم که یه تم ملایم عاشقانه در تمام کتاب وجود داشت.
ابتدای داستان خیلی برام عجیب و غریب و جذاب بود، در این حد که شب اولی که شروع به خوندن کتاب کردم، تا نیمه های شب بیدار موندم و خوندم تا رسیدم به صفحهی 70... اما کمی بعد که به اواسط کتاب نزدیک میشدم مقداری برام خسته کننده شد اما بازم نمیتونستم بذارمش زمین و همچنان میخوندم! به صورت کلی بخوام بگم، کتاب نسبتاً جذابی بود.
قصد ندارم موضوع کتاب رو لو بدم چون همین غیرقابل پیش بینی بودنشه که داستان رو جذاب میکنه براتون! پس در همین حد میگم که ماجرای یه زن و مرد پیر و عاشقه که گذشته رو درست به خاطر نمیارن و با ترسِ از دست دادن خاطرات خوبشون دست و پنجه نرم میکنن. چون با خودشون فکر میکنن اگر خاطرات قدیمی شونو بیاد نیارن، شاید عشقشون به هم رو از دست بدن! و یجورایی برای پیدا کردن جواب سوالشون، راهیِ یه سفر طولانی و خطرناک میشن و با ماجراهای عجیب و غریب و هیجان انگیزی مواجه میشن...
تو و شوهرت چطور عشقتان را به هم ثابت خواهید کرد وقتی گذشته ای را که با هم داشته اید بیاد نیاورید؟
این پیرمرد و پیرزن همونطور که گفتم با هدف خاصی سفرشون رو شروع میکنن اما درگیر مسائل خطرناکی میشن و همینطور با مسافران دیگه ای همراه میشن. اما در تمام این مدت میشد عشق بین این دو شخصیت رو از همون مکالمه های کوتاهشون هم متوجه شد و این بخشِ داستان بنظرم خیلی دلنشین بود.
بنظرم یکی از نکته های جالب این کتاب اینه که شخصیت ها خیلی با هم گفتگو میکنن. در واقع بیشتر از اینکه به توصیف مناظر و صحنه ها پرداخته بشه، ما میتونیم از طریق همین مکالمات، با افکار و احساسات شخصیت ها آشنا بشیم و باهاشون ارتباط برقرار کنیم.
غریبه بر این باور بود که شاید خودِ خداوند چیزهای زیادی از گذشتهی ما را نادیده بگیرد، از روزگاران دور و از پیشامدهای همین امروز و اگر چیزی در خاطر خداوند نمانده باشد، چگونه ممکن است که در خاطر اَبنای میرای بشر بماند؟
شاید خود خداوند آنقدر از ما و اعمال ما متاسف است که میخواهد آن را نادیده بگیرد. و وقتی خود خداوند نادیده بگیرد چه جای تعجب که ما هم نگیریم.
همونطور که گفتم این کتاب درمورد فراموشی هم صحبت میکنه. پیرمرد و پیرزنی که میترسن خاطرات زندگی مشترکشون رو فراموش کنن، آدم هایی که اهدافشون رو فراموش کردن و سردرگم شدن، کسانی که خشمگین هستن اما منشا خشمشون رو دیگه بیاد نمیارن و... غیر از موضوع مربوط به پیرزن و پیرمرد، افراد دیگه داستان هم درگیر این فقدان هستن و مدام خاطره های ناقص و بخش بخشی رو تو ذهنشون مرور میکنن. با خوندن کتاب، میتونیم در نهایت تکه های پازل زندگیِ هرکدوم از شخصیت ها رو کنار هم بذاریم و کاملشون کنیم. این هم یکی از نقاط قوت داستان بود بنظر من.
در نهایت این رو هم اضافه کنم که ابتدای کتاب من رو یاد فیلم Little Fish و The Vow انداخت که در بحث فراموشی و عشق با این کتاب مشترک بود. اما در ادامه کمی از موضوعی که فکر میکردم فاصله گرفت و وارد فضاهای دیگه ای شد. در کل کتاب جالبی بود و خوشم اومد و پیشنهاد میکنم که شما هم بخونیدش.
میتونید این کتاب رو از طریق اپلیکیشن طاقچه مطالعه کنید. اینجا کلیک کنید.