چند هفته پیش فیلم "بلوند" رو دیدم که تازه منتشر شده و همونطور که از اسمش مشخصه دربارهی زندگی مرلین مونرو هست. فیلم غمگین و دردناکی بود... بنظرم خیلی باز و شفاف همه چیز رو نشون میداد و بعضی از قسمتها واسم خوشایند نبود! اما این رو هم بگم که انتخاب بازیگرانش خوب بود و موسیقی متنش رو هم دوست داشتم! یکی از چیزهایی که فکرم رو مشغول کرد این بود که تو فیلم نشون میداد مرلین مونرو خیلی مورد سرزنش دیگران قرار میگرفته (بخاطر اعمال نامناسبی که انجام میداده و فیلم های نامناسبی که بازی میکرده و غیره)... درحالیکه بازیگر نقش مرلین مونرو هم دقیقا همون کارها رو به تصویر میکشه! جالبه که مرلین مونروی واقعی بخاطر تمام این کارها قضاوت شده درحالیکه در سال 2022 یک بازیگر دیگه در نقش مرلین مونرو، دقیقا داره همونکارها رو انجام میده و احتمالا مورد سرزنش و قضاوت قرار نمیگیره... معلومه تعریف آدمها از خوب و بد به کل تغییر کرده و در مقایسه با گذشته، دید متفاوت تری پیدا کردن...
بعد از دیدن این فیلم علاقمند شدم بیشتر دربارهی این بازیگر معروف بدونم، چون اطلاعاتم خیلی محدود و بیشتر در حد شنیده ها بود! پس سه تا از فیلمهای معروفش رو تماشا کردم:
بنظرم هر سه فیلم خیلی سطحی بودن و مفهوم خاصی رو منتقل نمیکردن و بیشتر انگار برای خودنمایی بازیگراش ساخته شده بودن! درواقع احتمالا این فیلمها بخاطر حضور مرلین مونرو فروش بالایی داشتن و معروف شدن، چون سمبل جذابیت جنسی اون دوره بوده و میگفتن که حتی معروف ترین زن جهانه! در هر حال گویا مردم در اون زمان بسیار شیفتهی مرلین مونرو بودن... از طرف دیگه جایزه های زیادی هم برده مثلا جایزه هایی با عنوان محبوب ترین زن جهان یا بهترین بازیگر نقش زن برای چندین فیلم...
تو قدم بعدی تصمیم گرفتم کتاب زندگینامهی مرلین مونرو رو هم بخونم. البته این کتاب به قلم بن هچتِ فیلم نامه نویس هست که مدت زمان زیادی رو با مرلین مونرو گذرونده تا داستان زندگیش رو از زبان خودش بنویسه. و بعد با همکاری اشخاص دیگهای این کتاب به چاپ رسیده... البته این کتاب، داستان کامل زندگی مرلین مونرو نیست و فقط تا زمان ازدواجش با جو دیمجیو نوشته شده!
قلم نویسنده خیلی خوب و گیرا بود و از خوندنش بسیار لذت بردم. نکتهی قابل توجه اینجا بود که این کتاب کاملا با فیلم بلوند متفاوت بود. چیزی که از مادرش در فیلم به تصویر کشیده بود، رابطه های بی حد و اندازهش، حتی روابطش با پسر چارلی چاپلین و پسر ادوارد رابینسون... خبری از این حرفها در کتاب نبود!! از طرف دیگه کتاب پر از شخصیت هایی بود که در زندگی مونرو نقش مهمی داشتن و آدم های مهمی براش بودن اما توی فیلم هیچ اشاره ای بهشون نشده بود!! بنظرم فیلمی که ساختن خیلی مختصر و مفید بود، خیلی از شخصیت های مهم حضور نداشتن، یکسری داستان های اضافه تر نسبت به کتاب وجود داشت و همه چیز رو خیلی ناخوشایند و تلخ و نامناسب نشون داده بود، حتی شاید شخصیت خود مرلین مونرو رو هم اونجوری که واقعا بوده نشون نداده بود! من ترجیح میدم کتابی که خود شخص نوشته رو باور کنم تا فیلمی که 60 سال بعد از روی اون شخصیت ساخته شده! تنها جایی از کتاب که با فیلم مطابقت کامل داشت داستان ازدواجش با جو دیمجیو بود...
بخشی از کتاب:
هالیوودی که من میشناختم، هالیوود بدشانسی بود و بدبختی! تقریباً هرکسی را که میشناختم یا سوءتغذیه داشت یا به فکر خودکشی بود. مثل یک بیت شعر: آب، آب، همه جا آب، امان از یک قطره در دهان ما... نام، نام، آوازه، اما یکی یک سلام هم به ما نمیکرد... غذایمان در پیشخوان قهوه خانه های ارزان بود و جایمان در اتاق های انتظار. ما زیباترین قبیلهی گدایانی بودیم که تابحال شهری به خود دیده است و تعدادمان هم کم نبود. برندگان ملکه ی زیبایی، دختران دانشگاهی زرق و برق دار و دختران پری سیمایی که خانه دار بودند. از همه جا در این شهر گرد هم آمده بودند. از شهرها و مزرعه ها، از کارخانه ها، مراکز رقص و آواز و آموزشگاه های هنرهای نمایشی و حالا در این بین، یک نفر هم از یتیم خانه آمده بود...
بعد از کتاب، یک مستند هم در مورد مرلین مونرو دیدم که خیلی جالب و جذاب بود... تمام داستان زندگیش رو به شیوهای خلاقانه به تصویر کشیده بود و در پایان درمورد علت مرگش صحبت میکرد، که خودکشی بوده یا به قتل رسیده؟! درنهایت به این نتیجه رسیدم که فیلم بلوند فقط بخشهاییش کاملا درسته و خیلی هم قابل اعتماد نیست! مثلا... داستان زندگی مشترکش با جو دیمجیو و آرتور میلر، اینکه مونرو عاشق بچه دار شدن بود و زمانیکه با آرتور میلر ازدواج کرد باردار شد اما متاسفانه تهش به سقط ختم شد و همینطور رابطهش با رابرت کندی و جان اف کندی... گویا فقط همین بخشها حقیقت داشته!
بعد از مرگ مرلین مونرو (پنجم آگوست سال 1962) در سن 36 سالگی تحقیقات زیادی انجام شد و در نهایت علت مرگ رو زیاده روی در مصرف قرص های خواب آور تعیین کردن! گفتن حالا یا عمداً میخواسته خودکشی کنه یا اتفاقی اینطور شده... درحالیکه بنظر این نتیجهی درستی نبوده. در واقع خواستن لاپوشونی کنن تا ماجرای واقعی پنهان بمونه و بعد از مدتی فراموش بشه... همونطور که گفتم مرلین مونرو با رابرت کندی و جان اف کندی رابطه داشته و جان اف کندی اسراری رو در زمانی نامناسب به مرلین مونرو گفته (میترسیدن اسرارشون دربارهی سلاح های هسته ایشون به گوش شوروی برسه) و بخاطر ترس از فاش شدن این موضوع با مونرو قطع ارتباط میکنن... توی مستند گفته شد هیچ بعید نیست که آخر هم همین اشخاص دستور مرگ مرلین مونرو رو صادر کرده باشن... طبق اطلاعاتی که جمع آوری کردن شبی که مرلین مونرو کشته شد، کندی ها در همون شهر (لس آنجلس) بودن و با هلیکوپتر برمیگردن به سان فرانسیسکو! و مشخص شده بود که جنازه رو چندین بار جابجا کردن! بالاخره کسی دقیقا نمیدونه چه اتفاقی افتاده و کسانی که میدونن هم مخفیش کردن یا تهدید شدن که مخفی نگهش دارن...
تحلیل روانشناسی
نورما جین مورتنسون یا مرلین مونرو کودکیِ بسیار دردناک و سختی داشته. مادرش دچار مشکلات روانی بوده و نمیتونسته از فرزندش نگهداری کنه. پس نورما جین در پرورشگاه زندگی میکرده و در کتابش ذکر شده که 10 بار به سرپرستی گرفته شده و باز به پرورشگاه برگردونده شده... نورما جین خانوادهای نداشته که بهش محبت کنه و همیشه در قلبش خلاء بزرگی احساس میکرده... توی کتابش هم چندین بار نوشته که فکر میکنه کسی دوستش نداره و احساس تنهایی میکنه... به همین علت من فکر میکنم مرلین مونرو دچار اختلال شخصیت نمایشی بوده! کسی که مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی هست، دوست داره دیده بشه و مورد توجه قرار بگیره، حالا به هر صورتی... مرلین مونرو هم برای جبران تمام دوست داشته نشدن ها، میخواسته دیده بشه حتی بخاطر بدنش، حتی بخاطر جذابیت های جنسیش... و این کاملا قابل درکه! مونرو عشق های نافرجام زیادی رو تو زندگیش تجربه میکنه و بارها واقعا دلشکسته میشه... مخصوصا بعد از جدایی از آرتور میلر! همینطور بعد از طرد شدن از جانب کندی ها، احساس میکرده مورد سوءاستفاده قرار گرفته و این باعث خشمش شده! داشتن روابط زیاد (یکی پس از دیگری) یکی دیگه از نشانه های اختلال شخصیت نمایشی است...
بخشی از کتاب:
همیشه فکر میکردم آدمی هستم که هیچکس دوستم ندارد. حالا میدانم که چیزی بدتر از آن در زندگی من وجود داشته است و آن قلب بی عشقم بوده. فقط کمی خودم را دوست داشتم و خاله گریس و خاله آنا. الان چقدر قلبم کوچک به نظر میرسد...
فکر میکنم این شخص دچار نوعی از اختلال دو شخصیتی هم بوده! یک شخصیت اصلی داشته به اسم نورما جین و بعدها یک شخصیت دیگه میسازه به اسم مرلین مونرو که به گفته خودش مرلین مونرو اون بُعد از شخصیتش بوده که به همه تعلق داشته و همه بهش توجه میکردن... این موضوع تو فیلم و کتابی که دربارشون صحبت کردم، نشون داده شده بود.
در مستندی که تماشا کردم، مرلین مونرو روانشناسی داشته که مدتها تمام مسائل و مشکلاتش رو باهاش درمیون میگذاشته. روانشناس تشخیص داده بود که مونرو دچار اختلال دو قطبی هست! یعنی گاهی دچار افسردگی میشده و بعد به سمت شیدایی میرفته که یجورایی خوشحالی و انرژی بیش از حده، بعد از این دوره دوباره دچار افسردگی میشده... و همینطور ادامه پیدا میکرده و دوره های افسردگی و شیدایی پشت سر هم ظاهر میشدن! علاوه بر این، طبق تشخیص روانشناس، مونرو مبتلا به اختلال پارانوئید هم بوده...
صحبت آخر اینکه... در ابتدا نگاه متفاوتی به شخصیت مرلین مونرو داشتم که البته نگاه خیلی مثبتی هم نبود. اما وقتی بیشتر شناختمش (از طریق کتاب خودش و مستندی که دیدم) نظرم درموردش تغییر کرد. متوجه شدم زندگی بسیار سختی داشته و درگیر مسائل روانی بسیاری بوده! درسته نقص هایی درونش وجود داشتن که بخاطرشون مورد قضاوت قرار میگرفته اما بنظرتون طبیعی نیست آدمی با اینهمه سختی و مشکل در زندگیش، دچار این نقص ها باشه؟! نقص هایی که در اثر وراثت و کودکی بسیار ناخوشایند بوجود اومدن...
در حال حاضر نظرم درموردش اینه... کسی که زندگی کوتاه و سختی داشته و دلم براش میسوزه! به قدری دلم براش میسوزه که ازش خوشم میاد... و این خیلی غمگینه که تمام زندگیش احساس دوست داشتنی نبودن و احساس تنهایی داشته...
جمله ای از مرلین مونرو:
شادی...
واقعا کسی این احساس را میشناسد؟