ابتدای کتاب بنظرم کمی خسته کننده و آروم پیش میرفت اما به مرور موضوعش برام جالب شد. ماجرای کتاب درمورد روزنامه نگاری به اسم ماجد بغدادی است که بعد از دریافت یک پیام تصمیم میگیره به شهر بعقوبه بره و در مورد یک پیرمرد کتابفروش نقاش به اسم مزروق که به طرز مشکوکی کشته شده، کتابی بنویسه. در ابتدای داستان تقریباً همه چیز مبهمه و نمیدونیم این شخص کی بوده، چیکار کرده و چرا باید درموردش کتابی نوشت! و بعد روزنامه نگار با شخصیت های مختلفی آشنا میشه که مزروق رو میشناختن و هر کسی شروع میکنه به کامل کردن پازل زندگی مزروق و ماجرا کم کم روشن میشه. ماجد در بخشی از کتاب، جمله جالبی میگه:
از وقتی هنر رمان نویسی باب شده، این امر هم ممکن شده که از اشخاص عادی یک قهرمان بسازیم. فقط کمی تازگی کفایت میکند.
بنظرم این جمله میخواست بگه لازم نیست فقط درمورد قهرمان ها یا آدم هایی که کارهای بزرگ تو زندگیشون انجام دادن نوشت. آدم های معمولی و ناشناسی هم وجود دارند که در زندگی خودشون قهرمان هستن و کارهایی بزرگ در حد خودشون انجام میدن. هر انسانی قهرمان داستان خودشه و در حد خودش تاثیر گذاره. موضوع اینه که اگه کسی مطابق با ساختارهای معمول جامعه و چارچوب های از پیش تعیین شده نباشه و در جهت بهبود جامعه و یا حتی دنیا حرکتی انجام بده، قهرمانه!
این داستان، مدت کوتاهی بعد از اشغال عراق توسط آمریکا اتفاق میفته و به گفته نویسنده، سربازان آمریکایی تازه از خیابون های عراق بیرون رفتن. تا چند سال پیش هر روز آدم های عادی و بی گناه در سطح شهر کشته میشدن، نه فقط به دست سربازان آمریکایی بلکه به دست هموطن هایی که از شرایط سوءاستفاده میکردن. مطمئن نیستم اما بنظرم درمورد داعش صحبت میکرد...
در کنار داستان روزنامه نگار و مزروق، در واقع نویسنده قصد داشت یک مسئله تاریخی رو هم بازگو کنه و اطلاعاتی رو در اختیار خواننده قرار بده. از اتفاقاتی صحبت میکرد و حتی اصطلاحاتی رو بکار میبرد که من اطلاعات چندانی در موردشون نداشتم! البته من اطلاعات تاریخی زیادی ندارم و واقعا سعی دارم مطالعاتم در این زمینه رو بالا ببرم.
یک نکته جالبی که بنظرم این کتاب غیر مستقیم در موردش صحبت میکرد، این بود که میخواست بگه تعصب ما روی یک تفکر خاص، باعث میشه دچار توهم برتری بشیم. در واقع به صورت کورکورانه از یک ایدئولوژی پیروی کنیم و به مسیر و اعتقاداتمون شک هم نکنیم، چون فکر میکنیم تفکر ما و هر مکتبی که بهش اعتقاد داریم، بهترینه...
آنچه ما باور داریم این است که آن وضوح و یقین نهایی که در دیدگاه خودشیفتهی ما وجود دارد، چیزی جز محصول توهمات و کوری ایدئولوژی ما نیست.
از شروط اولیه برای اندیشه ای که میتوان به آن ایمان داشت این است که کمی مبهم باشد، شک برانگیزد، بی رحمانه پرده بردارد و به نقص خود اعتراف کند.
نکته دیگهای که به ذهنم میرسه اینه که ادبیات داستان و برخی شخصیت ها عجیب بود که مشابهش رو خیلی در کتابی ندیدم. نویسنده سعی کرده بود داستان های عاشقانه ای هم به زندگی مزروق اضافه کنه اما بنظر من عاشقانهی جالبی نبود و من نپسندیدم.
در پایان این رو هم اضافه کنم که داستان تا یجایی جالب پیش میرفت اما اواخر کتاب که یکی از شخصیت ها نامه ای به روزنامه نگار نوشت و حقایقی رو در مورد مزروق آشکار کرد، نظرم کاملاً برگشت! مسائلی بسیار ناخوشایند و آزاردهنده در مورد مزروق گفته شد که با خودم فکر کردم هر چقدر هم یک آدم در جامعهی خودش تاثیرگذار و متفاوت بوده باشه، تا زمانیکه اخلاق در زندگیش جایی نداشته قهرمان نخواهد بود... در مورد این شخصیت طوری صحبت میشد که انگار یک قهرمان معمولی بوده و ارزش این رو داره که درموردش کتابی نوشته بشه اما بنظر من نه... یک قهرمان باید آدم اخلاق مداری باشه، حداقل در مورد بعضی مسائل که همیشه درست و غلط ثابتی دارن...
در کل اگر به تاریخ عراق علاقه دارید پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید. پایان خوبی نداشت اما جملات جالبی در طول داستان وجود داره که واقعا تفکر برانگیزه... و البته اگر دنبال یک رمان خیلی جذاب و جنایی هستید بنظر من بیشتر مفهومی بود تا یک رمان جذاب جنایی. بعضی قسمت های داستان واقعا من رو به فکر فرو میبرد و حتی بسیار انتقادی بود.
به قفسه کتاب های خارجی اشاره کردم. بعضی را ورق زد و بار دیگر پرسید: چه کتاب هایی میفروشی؟
- هر کتابی که زیاد باشد و مشتری هم داشته باشد.
- کتاب های تروریست ها را چی؟
- تروریست ها به کتاب نیاز ندارند.
- کتاب های ضد آمریکایی؟
- نصف کتاب های دنیا ضد آمریکاست.
باور کن کسانی هستند که بخاطر یک کلمه آدم میکشند.
درصورتیکه علاقه دارید این کتاب رو از طریق اپلیکشن طاقچه بخوانید، اینجا کلیک کنید.