همدم روز های ندانی و بلاتکلیفی ام همین صحفه سفید گوشی شده که تمام دعواها و خشم ها و رنج هایم را به جان خریده است گوش و زبان این روز هایم شده. این روز هایی که میگویم غریب یکسال است یکسال سخت، یک سال پر فکر. اگر بگوییم این یک سال به اندازه تمام ۱۹ سال گذشته بیشتر فکر کرده ام گزافه نگفته ام.
هر نامه و هر نوشته ام یک مخاطب دارد که هیچ وقت هم به دستش نرسیده و نخوانده که اگر خوانده بود، که اگر عجز و ناله و حس مدفون شده در هر کلمه را میفهمید نباید اینگونه بی تفاوت از کنارش عبور میکرد که گویی هیچ کس هیچ چیز نگفته است.
نباید مرا اینگونه رها میکرد که نفهمم مشکل از چه کسی است؟حق با چه کسی است؟ نباید مرا اینگونه در دادگاه خودم رها میکرد که روزی صد بار حکم اعدام خودم و او را صادر کنم.
که ظلم کرده؟چه ظلمی؟من یا او؟ من که روزی هزار بار گفته ام اگر خطایی کرده ام میپذیرم، من که حرف از نپذیرفتن نزده ام! اگر بنا به صبر است و قرار است با صبر این احوال و افکار به اتمام برسد که صبر را نیز به جان خریده ام.
اما مشکل آن است که او هیچ نمیگوید، نه حکم خطای مرا میدهد نه میگوید که من بی تقصیرم.
فقط نشسته است بی تفاوت. با اینکار اعتماد و ایمان مرا میسنجد میخواهد ببیند تا کجا پیش میآیم.
ولی من واقعا دیگر نمیتوانم، بیشتر از هر زمان و هر رنجی تا به حال فرسوده شده ام.
من هر روز از درون دارم پژمرده میشوم. دقیق مثل کاکتوسم که به حال خودش گذاشته بودمش، به کل فراموشش کرده بودم و او هم هیچ نمیگفت تا وقتی که دیدم از تو پوسیده بود و آن وقت دیگر نمیشد کاری برایش کرد.
او نیز با من میخواهد همین کار را بکند؟!
من که هر لحظه و هر ثانیه زندگی ام به او فکر میکنم؟! با او حرف میزنم او را چون مخاطبی حقیقی در افکارم زنده دارم و با او از هرچیزی سخن میگویم، او را ناظر بر همه لحظه های زندگی ام میدانم، با من میخواهد چون کاکتوسم رفتار کند؟!
فکر میکند اگر یادم بود یا گل زبان بسته اثری از خود نشان میداد باز هم بی تفاوت از کنارش رد میشدم؟ اگر می دانستم که مادرم به او آب نداده باز هم بی تفاوت نسبت به او میگذشتم؟
هرگز.
هیچ کس حق ندارد نادیده گرفته شود، هیچ کس نباید سقوط کند، هیچ کس نباید در سیاهچالهٔ
افکارش دفن شود و کسی حواسش به او نباشد. لااقل تو بیتفاوت نباش.
خواهش میکنم نگذار ازت ناامید بشوم.