به فرداي خود مينگرم گاهي و تصور ميكنم دنياي زيباي با تو بودن را ..
من كمي ديوانه هم و در انتخاب فردا هاي غير ممكن ..
و ممكن ميكنم غير ممكن هاي فردايم را
تو غير ممكن ترين ممكن فرداي مني
چرا كه بي نقص و رويايي هستي براي كسي مثل من
من دوست دارم اين رويارا
و ميترسم از فرداي بدون اين رويا
به شكست و باز ساخته شدن عادت دارم
من در زمين هاي خاكي بسياري زمين خوردم و برخواستم
اما اين بار بحث دل است
دلي كه عادت به شكست ندارد
و بلد نيست دوباره ساخته شدن را
من ميترسم از نبود تو
از حرف هاي نگفته تو
از هر آنچه كه تورا از من بگيرد تنفر دارم
از طلوع افتاب فرداي بدون تو هم تنفر دارم
دشمنم من با هر چيزو هر كس كه خم به ابروي تو اورد ..
حتي با خودم
حتي با زبان و كلام خودم هم گاهي دشمنم
كه گاهي تورا مي رنجاند
باور كن كه تو دنياي مني و فردايي بي تورا تصور نكرده و نخواهم كرد زيباي من..
?m.s