زیبایی های تورا هرگز فراموش نخواهم کرد
نگاه به چشمانت وجود و درون مرا نوازش میکند
نمیدانم چه بر سر من خواهد آمد اگر سالی ماهی یا روزی را بدون فکر به تو سپری کنم..
این همه زیبایی را چگونه در خودم هضم کنم و بدون تلاشی برای ديدن و بوییدن تو از کنار تو بگذرم
میگویی دور هست راه ميان من و تو ...
آیا درد و رنج این دوري راه برمن سخت تر است
یا نديدن توو..
مگر میشود انسان گلی را ببیند و دستانش را بر سر او نکشدو او را نبوید...
مگر میشود مثال و نمونه ای از تورا در این شهر شلوغ پیدا کرد...
مگرخواسته های ما با امروز ما چقدر فاصله دارد
مگر کسی هست که از فردای خود با خبر باشد...
مگر میشود ؟مگر باور های ما میتواند از عشق و لذت شادی قلب ما سبقت بگیرد..
من لذت نشستن تو بر رو به روي خود را با هیچ چیز عوض نمیکنم
من آواز صدای تورا با هیچ نسیم گذرایی عوض نمیکنم
من آنچه که دارم را فدا خواهم کرد تا آرزوهایت را محقق کنم.
امروزم را فراموش نخواهم کرد حتی اگر ذره ذره سلول های مغزی مرا بسوزانند چرا که این روز های من ثبت در قلب من شده است و حافظه کوتاه مدت انسانی ما توان هضم و درک آن را قطعا ندارد...
روح ما شاهد و گواه عشق ما خواهد بود نه جسم سردو فانی ما.
M.s✍?