دوست دارم صدها بيت بنويسم از تو
دوست دارم باز ببينم لبخندت را
دوست دارم ساعت ها بنشينم پاي حرف هايت
دوست دارم خيره شوم در نگاهت
ديدنت همچون ديدن خود در اينه هست
چه بي نقص و ظريف باطنت با باطنم يكي شده است
انگار كه نقاشي كرده اند مارا براي يك قاب
قلم عاجز از از تصوير ان لحظه نگاه اول ما
من خوش قلم هم لبانم دوخته شده از گفتن بيت ها
دنياي من خلاصه هست در كلمات تو
اما اثباتش سخت است براي زبان من
كلمات محدودن در به تصوير كشيدن باطن ما
انگار افكار زبان ديگري دارند براي هم كلام شدن باهم
گاهي تنها نگاه ها هستن كه ميتواند رمز گشاي اين كلمات باشن
از فردا مي پرسي؟؟!
شك دارم كه خود تقدير هم بداند از فرداي خود
چه رسد اين مخلوق مطيع خالق خود
دلم قرص هست از خالق
چه بسا خيريست در هر شري
توكل تنها چراغ راه تاريك و پر پيچ و خم مسير امروز تا فرداست
و قطعا كه بودنت در كنارم شعله اين چراغ خاموش هست.
M.s✍?