در نگاه اول، عنوان کتاب یکم برام عجیب و زننده بود. فقر احمق میکند؟ آیا این یک توهین به افرادیه که از تمکن مالی کمتری برخوردارن؟ خب البته که نباید یه کتاب ۲۶۳ صفحهای رو از روی سه کلمه قضاوت کرد! ولی اگر کتاب رو بخونید متوجه میشید با وجود اینکه این عنوان به مطالب کتاب بیربط نیست (ربطشو توضیح میدم) ولی بیشتر یه عنوان تجاری برای جذب مخاطبه. که به نظر من ناشر تا حدی هم در این باره موفق بوده!
ترجمهی عنوان اصلی کتاب میشه کمیابی: چرا داشتن قلیل معنی سنگینی میده (یکم قلمبه سلمبه شد ولی به نظرم این ترجمه بهتر معنی رو منتقل میکنه). اول کتاب از یه مفهومی به اسم «کمیابی» صحبت میکنه. کمیابی یعنی اینکه شما با محدودیت رو به رو هستی. مثالهای مختلفی هم داره. کمیابی پول میشه همون فقر، کمیابی زمان مشکلیه که آدمای پر مشغله باهاش رو به رو هستن، کمیابی کالری مخصوص کساییه که رژیم میگیرن و ... . در طول کتاب نویسنده سعی میکنه با تشریح آزمایشهایی در حوزهی اقتصاد رفتاری بیاد این مفهوم رو باز کنه و مفاهیم دیگه رو کنارش گسترش بده.
اولین نکتهی کمیابی اینه که ذهن ما رو به صورت ناخوداگاه تسخیر میکنه؛ یعنی وقتی توی شرایطی قرار میگیریم که دچار کمبود منابع میشیم، به صورت خودکار روی این کمبود متمرکز میشیم و اصطلاحا تونل میزنیم. مفهوم تونل زدن برای این استفاده میشه که شما وقتی وارد تونل میشی فقط جلوتو میبینی و یه دیواری دید شما رو نسبت به فضای بیرون تونل محدود میکنه. تجربهی تونل زدن رو خیلیامون شاید داشته باشیم. مثلا وقتی که به ددلاین تحویل یک چیزی توی دانشگاه یا سر کار نزدیک میشیم و با تمرکز خییییلی بالا فقط و فقط روی همون کار تمرکز میکنیم و از توانایی مغزمون توی این حالت شگفتزده میشیم! شاید فکر کنیم این حالت نه تنها عیبی نداره بلکه مزیت هم داره؛ ولی ایدهی کتاب اینه که این کار مارو از اتفاقات دیگهای که در اطرافمون میگذره غافل میکنه. در نتیجه بعد از اتمام یه ددلاین یهو یه ددلاین دیگه میاد میخوره توی صورتمون و نتیجهی تونل زنیهای پشت سر هم میتونه در نهایت تباهی به بار میاره.
در ادامه کتاب مفهومی به اسم پهنای باند رو تعریف میکنه. پهنای باند به صورت ساده میشه ظرفیت شناختیای که مغز ما میتونه به کارای مختلف اختصاص بده. کمیابی با به تعویق انداختن کارایی که خارج از تونل قرار میگیرن ولی اهمیتشون بالاس، داره اصطلاحا زمان قرض میگیره و به جای اون، پهنای باند خرج میکنه. این کار یه نتیجهی شگفتانگیز داره که به عنوان تجاری کتاب خیلی میخوره و توی متن کتاب ضمن نتیجهی یکی از آزمایشها اینطور بیانش میکنه:
بر این اساس مداخلهی ما با ۱۳ تا ۱۴ امتیاز IQ متناظر بود. بر اساس رایجترین طبقهبندی توصیفی IQ، سیزده امتیاز میتواند شما را از طبقهی هوش «متوسط» به طبقهی هوش «برتر» ببرد. یا اگر در جهت مقابل نگاه کنیم، ۱۳ امتیاز میتواند شما را از طبقهی «میانگین» به طبقهی «مرز نارسایی» برساند. دقت کنید: این مقایسه بین افراد فقیر و غنی نیست. آنچه به آن میپردازیم مقایسهی عملکرد یک نفر مشخص در شرایط متفاوت است. وقتی کمیابی حواس یک فرد مشخص را پرت میکند، نمرهی IQ او نسبت به حال عادی کاهش مییابد.
شاید تا حدی این بند با تجربهی شخصی ما در تضاد باشه. ما توی زمان تمرکز و تونل زنی بازدهی فوقالعادهای رو تجربه میکنیم. ولی اینطور فکر کنید که اگه مدام در حال درگیری با کمیابی باشیم، در نهایت ذهنمون به سرعت خسته میشه و در درازمدت با کارایی بسیار پایینی ادامه میده و احتمالا باید بیخیال یه سری از کارای مهم بشیم.
ولی در مورد کمیابی مالی بیخیالی وجود نداره. بدهیها یکی پس از دیگری به ما حمله میکنن و ما باید در لحظه روی آخرین ددلاین مالی تونل بزنیم که معمولا منجر به این میشه که قرضو با قرض پس بدیم. کتاب از این کار با عنوان ژانگولر بازی یاد میکنه. مثل ژانگولری که توپها رو یکی پس از دیگری به هوا پرتاب میکنه و با اینکارش تا زمان برگشت دوبارهی توپ فقط یکم زمان میخره.
البته که اگه اینا رو کنار هم بذارین کمکم ترس برتون میداره که دام کمیابی گریزناپذیره و وقتی توش میفتی دیگه راه فراری نیست. تجربهی من توی بخشهایی که نویسنده سعی میکرد با استیصال راهی برای فرار از کمیابی پیدا کنه خیلی تجربهی ترسناکی بود! ولی در نهایت یه سری راهکار پیشنهاد میکرد که امیدوار کننده بود.
قصد نداشتم براتون کل کتاب رو توضیح بدم. توی کتاب از یه سری مفاهیم مثل جای خالی صحبت کرده که اینجا نیاوردهم. همینطور توضیح داده که کمیابی توی سازمانها چطور اتفاق میوفته. هدفم از این متن اینه که برای خوندن این کتاب کنجکاو بشید. اگر موفق شدهم، سراغ یادداشتهای دیگهم نرید! همین امروز کتاب رو تهیه کنید و مطالعهش رو شروع کنید. امیدوارم موفق باشید.