ویرگول
ورودثبت نام
Maang Mirzaei
Maang Mirzaei
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: بهار برایم کاموا بیاور

کتاب بهار برایم کاموا بیاور نوشته مریم حسینیان یکی از بهترین رمان‌هایی بود که تا امروز خوانده‌ام. روایتی پر از وهم و خیال که اگر بخواهی در یک کلمه توصیفش کنی می‌گویی "مالیخولیا"

همه ما در طول زندگی تروماهایی داشته‌ایم که ناخودآگاه برای درمان آن تروماها در خواب و بیداری برای خودمان قصه‌هایی بافته‌ایم. قصه‌هایی که در آن‌ها زخم‌های خود را التیام می‌دهیم، یا بابت اشتباهاتمان خودمان را شکنجه می‌کنیم.

حال راوی قصه‌ی بهار برایم کاموا بیاور نشسته و این اوهام را روی کاغذ آورده. شخصیتی که پس از اتفاقات تلخی که برایش افتاده، چنان زخمی شده که از زندگی واقعی بریده و در دنیای وهم و خیالش سیر می‌کند و احساس گناهش را با قربانی کردن خودش در قصه‌ای که می‌نویسد پاسخ می‌دهد.

در این کتاب شخصیت‌ها توی یک قصه‌ی دیگر، توی کتابی که در حال نگارش است، زندگی می‌کنند.

این کتاب پر از خیالات تلخ و شیرین است. پر از گره‌هایی که در آخر داستان کمی هول هولکی و سر هم بندی شده اما با هیجان و جذابیت بالا، باز می‌شوند. در طول فصل‌های رمان آنقدر سوال در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود که نتواند کتاب را زمین بگذارد و تا خط آخرش را دنبال می‌کند.

با اینکه قصه کمی موهوم و مبهم و پیچیده است، اما آنقدر زبان و لحن روان و ساده‌ای برای روایت انتخاب شده که آدم موقع خواندنش سرگیجه نمی‌گیرد، بلکه با جزء به جزء قصه همراه می‌شود.

من قصه‌های تخیلی را دوست دارم. قصه‌هایی که آدم‌ها در آن نمی‌میرند بلکه تبدیل به گنجشک می‌شوند و لباس بافتنی صورتی می‌پوشند، یا تبدیل به گنج می‌شوند و باید در بهار پیدایشان کرد.

از نقاط قوت پررنگ کتاب فضاسازی قوی آن است. یک خانه در برهوت سرد و برفی و بیماری‌ و تب که مدام به اعضای خانواده و زندگیشان چنگ می‌زند. تب و هذیان و توهم که در هم گره خورده‌اند. شخصیت‌های خیالی که از شخصیت‌های اصلی واقعی‌ترند و انگار آن‌ها قصه را جلو می‌برند‌. شخصیت خیالیِ سلام انگار که یک شخصیت خیالی و موهوم است، اما صاحب خانه‌ی خانواده‌ است و همه چیز را زیر نظر و تحت کنترل دارد و دانای کل این قصه به شمار می‌رود‌.

یا نسترن خانوم که سایه‌ی تاریکش همه جا دنبال راوی است و از او گریزی ندارد انگار بخشی از روان خود راوی است که دست از سرزنش و آزار خودش برنمی‌دارد.

تک تک شخصیت‌های این رمان نماد و نشانه‌‌ای در ذهن راوی‌اند که در طول رمان برای خواننده گره‌گشایی می‌شود که ماجرا از چه قرار است.

در نقد و نظرات کتاب می‌خواندم که کاش در فصل آخر اینطور گره گشایی نمیشد. اما از نگاه من گره‌های باز نشده‌ای برایمان باقی مانده که تا مدت‌ها بعد از خواندن این کتاب نتوانیم از دنیای وهم آلودش بیرون بیاییم.

بهار برایم کاموا بیاور برای من که رمان خواندن برایم سخت شده، آنقدر کشش و جذابیت داشت که بیدار نگهم دارد تا برسم به خط آخر قصه. پایان بندی کتاب برایم جذاب بود. معمای بی‌نام بودن راوی و مخاطبش در فصل آخر قصه به بهترین شکل ممکن حل شد.

این رمان را دوست داشتم و از خواندنش لذت بردم و حالا دلم میخواهد بیشتر رمان ایرانی بخوانم.

ممنونم از چالش کتابخوانی طاقچه و پیشنهاد این کتاب که در طاقچه بینهایت موجود است و از طریق این لینک می‌توانید به آن دسترسی پیدا کنید.

کتاب را بخوانید و در وبلاگ مریم حسینیان نقد و تحلیل کتاب را سرچ کنید و بخوانید و لذتش را ببرید.


طاقچهچالش کتابخوانی طاقچهمریم حسینیانبهار برایم کاموا بیاورمانگ میرزایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید