Just Amin
Just Amin
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

اگه همه اینا یه خواب باشه چی؟!

چند وقتیه که درباره رشته ای که دارم میخونم دچار شک و تردید شدم و به ذهنم رسیده که تغییر رشته بدم. اوایل تصور میکردم که تنها عامل این شک و تردید صرفا علاقه بیشتر به محیط کاری رشته مورد نظر هست. اما بعد از کند و کاوی عمیق تر فهمیدم و به شما هم خواهم گفت که اوضاع بس پیچیده تر و این تصمیم بسی سخت تر از آن است که فکر میکردم!

از یه طرف از این رشته ای که الان دارم میخونم بدم نمیاد. رشته ای که تو ی کلام میتونم بگم متعادله. چه از لحاظ علاقه، یا بازار کاری، یا محیط کار و... . و اینطوری هم نبوده که شانسی انتخابش کرده باشم یا بزور این و اون. کاملا حساب شده بود. به طوریکه حتی قبل از اعلام نتایج میدونستم که قراره چی از آب در بیاد.

اما از ترم پیش بود که این فکر به سرم زد تغییر رشته بدم و تنها و تنها دلیلم هم علاقه به محیط کاری رشته مورد نظر بود. یا حداقل فکر میکردم که علاقه تنها عامل موثر بود. ببینید من خیلی رک و راست بخوام بگم به قول فرنگیا، یه نردم! از کارای علمی و تحقیقاتی و این چیزا از بچگی خوشم میومده و همیشه خودجوش دنبالشون بودم. حالا تو زمان انتخاب رشته نه که این موضوعو در نظر نگرفتم، بلکه به سایر عواملم دقت کردم. و حالا که اینجام به این نتیجه رسیدم که احتمالا اون رشته مورد نظر بیشتر به این علاقه من به کارای علمی پاسخ میده.

اما این یه طرف ماجراست! یه طرف دیگه اینه که من دارم به این فکر میکنم از یه رشته متعادلی که ازش خوشم میاد و برام جالبه برم به یه رشته ای که اولا از قول یه منبع موثق، تو ایران امروز بازار کار اصلا خوبی نداره. منبع موثقم استادی بود که اتفاقا تحصیل کرده همین رشته هم بود. دوما دیگه اون استقلال شغلی رشته الانمو هم نداره و به قول معروف همیشه یه آقا بالاسری دارم. به علاوه این ها مسائل دیگه ای هم مثل چند سال عقب افتادن و یه سری مسائل روانی و مهاجرت و... هم هست که اوضاع رو پیچیده تر هم میکنن!

به خاطر این شک و تردید پیش یه روانشناس خوب هم رفتم و گفتش شاید این حسی که بعضی وقتا بهت دست میده درباره تغییر رشته به خاطر انتظار زیادیه که من از بعد شغلی و تحصیلی زندگیم دارم. ینی تمام موفقیت و سعادت توی زندگیمو بستم به موفقیت توی حوزه تحصیل و شغل و به اندازه کافی به سایر ابعاد زندگیم نپرداختم! ابعادی مثل بعد اجتماعی، عاطفی، جسمانی، اعتقادی و حتی تفریحی. و گفت وقتی که روی اونها هم کار کنم و واسه اونا هم وقت بذارم احتمالا اون خلا ناخوشایند ذهنیم هم پر میشه و دیگه انقد از یه حوزه بدبخت، انتظار زیادی نخواهم داشت.

اینطوری شد که شروع کردم به پرداختن به بقیه حوزه ها. برای اولین بار باشگاه رفتم! بعدش شروع کردم زبون آلمانیو که همیشه برام جالب بودو یاد بگیرم. تو یه دوره پیشرفته انگلیسی ثبت نام کردم تا از اون راه خدا بخواد کسب درآمدی کنم و حتی توی حوزه تفریحی هم، یه پلی لیست پر و پیمون از فیلمو و سریالایی که میخواستم ببینم و تهیه کردم و شروع کردم به دیدنشون! و امثال این کارها....

بیشتر از یک ماهی شده که من این تغییراتو تو زندگیم شروع کردم و از شما چه پنهون، اینکه سرم بعضی وقتا وحشتناک شلوغ میشه یه حس خوبی بهم میده. احتمالا همون حس پرشدنیه که روانشناسم ازش حرف میزد. اما دو تا مسئله پیش اومد. یکی اینکه دوباره اون حس ناخوشایند تغییر رشته سراغم اومد و دومی هم مسئله مهاجرته!

مثل خیلی از جوونای ایرانی دیگه منم هر از چند گاهی به مهاجرت فکر میکردم اما هیچ وقت جدی نبود. تا اینکه به لطف استاد مذکور و یک سری مسائل دیگه به قول معروف شوخی شوخی جدی شد و دیدم که با توجه به شرایط شخصی و اوضاع و احوال اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی اطرافم چندان تصمیم غیر منطقی ای هم نیست! از طرفی هم دیدم که تنها راه مهاجرت تحصیلی (که همین هم مدنظرمه) برای من اینه که فرقی نمیکنه تو هر رشته ای که هستم، باید وارد بعد تحقیقاتی اون رشته بشم و به این ترتیب همین مسئله، میتونه اون نیاز و اشتیاق نردانه منو ارضا کنه. بدون اینکه نیازی به تغییر رشته باشه. مسئله دیگه هم اینه که یجورایی متوجه شدم ناخودآگاه وارد مسیر مهاجرت شدم و انگار که مغزم بدون من میخواد فلنگو ببنده بره! مثلا انگلیسیو در حد advanced بهش مسلط شدم و از اون طرفم دارم یه زبون دیگه هم یاد میگیرم. یا اینکه کم کم دارم به سمت کارای تحقیقاتی دانشگاهی کشیده میشم و فکرایی به سرم زده... و بالاخره به قول فرنگیا last but not least، متاسفانه اون سبک زندگی ای که مدنظرمه رو خیلی راحت تر میتونم اونور آب بهش برسم تا اینور آب! (هر کی راضی نیست جمع کنه بره. ها؟ :):

خلاصه که آره! یه تصمیم کبری ای شده واسه خودش. با این که الان به اندازه چند ماه قبل دودل نیستم اما باز هم هرازگاهی شک و تردید به سراغم میاد. میخوام یه ددلاین برای خودم تعیین کنم و تا اون موقع تصمیم قطعیمو بگیرم. امیدورام که درنهایت پشیمون نشم و از اون «ای کاش» های آزاردهنده به سراغم نیاد. خدا رو چه دیدی؟ شاید آخرش به خودم بگم که چرا انقد سخت میگرفتم!...

راستی! اگه همه اینا یه خواب باشه چی؟!

به سمت توفان (Dexter)
به سمت توفان (Dexter)











تغییر رشتهمهاجرتآشفتگیتصمیم کبریزندگی
We are only moles my friend
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید