ویرگول
ورودثبت نام
Just Amin
Just AminWe are only moles my friend
Just Amin
Just Amin
خواندن ۶ دقیقه·۸ ماه پیش

چهار سال دانش/گاه چطور بود؟!

آخرین باری که توی ویرگول مطلبی نوشتم، نه ماه پیش بود و اولین بار هم احتمالا دو سال پیش. نه سه سال پیش! راستش دقیقا یادم نیست چطور با ویرگول آشنا شدم. از یه طرف منطقی به نظر میاد که مثل خیلیای دیگه کاملا تصادفی وارد این سایت شده باشم و اما از طرفی دیگه، به صورت خیلی مبهم یادمه یه زمانی دنبال یه پلتفرم تولید محتوای فارسی نسبتا گمنام بودم. دومین سناریو محتمل تره.

سه سال پیش من ترم دو یا سه دانشگاه بودم، حال بد، افسردگی و اضطراب همراه همیشگیم بود و غیر از این ها همنشین دیگه‌ای نداشتم. تنهای تنها، توی شهر غریب و محیطی که نتنها اون زمان، بلکه هنوز هم نتونستم باهاش سازگار بشم. صبح‌ها و ظهرها، بعد از تموم شدن کلاس‌ها تقریبا هر روز تا ساعت ده شب توی کتابخونه دانشگاه میموندم. اغلب اوقات نه درسی میخوندم نه چیزی. فقط به این دلیل اونجا میموندم که نمیخواستم خوابگاه باشم. اغلب در سالن مطالعه میخوابیدم یا خودم رو با گوشی سرگرم میکردم تا مسئول کتابخونه بیاد بندازتم بیرون. بعد با بی‌حالی و بی‌میلی تموم پیاده یه مسیر شش هفت کیلومتری رو طی میکردم تا برسم خوابگاه. یادمه اون زمان زیرزمین کثیف و گرفته یه خوابگاهی بودم که موش و سوسک از ساکنان دائمی اونجا بودند به همراه مجمو‌عه‌ای از آدم‌های معتاد و سیگاری تحت عنوان دانشجو.

این یه روزنه خیلی کوچیک به زندگی‌ای بود که من در این تقریبا چهار سال داشتم. قصد این رو ندارم که با جزئیات به شرح تمام اتفاقات ناگوار این سال‌ها بپردازم. ویرگول به اندازه کافی مأمن دردها و ناراحتی‌های دوران به اصطلاح دانشجویی من بوده. در ضمن، دیگه حوصله‌اش رو هم ندارم! فقط به طور کلی بگم که دوران دانشجویی تا الان، بدترین دوران زندگی من بود. پر از درد، غم، افسردگی، اضطراب و تنهایی. جلسات بیشمار مشاوره، داروهای ضدافسردگی و ضداضطراب رنگارنگ، افکار و اعمال خودکشی و... . خیلی خیلی خیلی خوشحالم که تقریبا یک ماه دیگه از این دوران شوم و تیره زندگیم خلاص میشم.

باورم نمیشه! تقریبا تمومه. بیشتر هدفم از نوشتن این مطلب اینه که بگم چه چیزایی از این چهار سال یاد گرفتم. یکی از این موارد رو دو سال پیش توی ویرگول گفته بودم و بیشتر توصیه‌ای بود برای کنکوری‌ها. و همچنان، حتی بیشتر از دو سال قبل همین باور رو دارم. این‌که یادت باشه دانشگاه هیچ، تاکید می‌کنم هیچ ارزشی برای تو قائل نیست. پس توقعتو از دانشگاه بشدت پایین بیار. یه سیستم ناکارآمد دولتیه برای تولید نیروی کار. همین! اینجا خبری از اهمیت به دانشجو نیست. منظورم کسیه که واقعا دنبال دانش و کسب علم و پیشرفته. هرگونه تلاشی که یک ذره درراستای هدف محدود این سیستم نباشه نیازمند صرف هزینه و انرژی شخصیه. یک کپی ناقص از مفهوم دانشگاه‌های غربی صد سال پیش! اینجا اگه دنبال اتلاف وقت، خوشگذرونی افراطی، پیدا کردن دوست‌دختر یا دوست‌پسر باشی محیط مطلوبیه. اصلا اینجا برای تو ساخته شده. اما اگه به این خیال خام میخوای بیای دانشگاه که از لحاظ آکادمیک پیشرفت کنی و یه ارزشی توی دنیا تولید کنی و دنیا رو جای بهتری کنی...، خیلی قراره به ذوقت بخوره و خیلی کم‌تر از اون چیزی که فکر می‌کنی حمایت میشی.

یه چیز دیگه که یاد گرفتم اینه که دانشجوی غیربومی بودن صد برابر بدتره. فکر کن از همین سیستم ناکارآمد حالا بخوای که برات مکانی برای اسکان و غذا فراهم کنه! آخرشو همین اول میگم؛ خوش‌اومدی به چهار سال سوءتغذیه و نداشتن آرامش روانی. حالا تو بیشتر از اینکه یه دانشگاهی باشی یک خوابگاهی هستی. بذارید یه چیزی در رابطه با خوابگاه بگم. خوابگاه برای آدمای درونگرا و یا متفاوت و یا اقلیت ساخته نشده. بدون هیچ تبصره و استثنایی. من هر سه این موارد بودم. چهار سال توی یک محیط دود گرفته و مسموم، با آدم‌هایی عیاش و با هر فکر و خیالی غیر از آینده. فاقد هرگونه حریم خصوصی و درک متقابل از سوی دیگران، بدون کوچک‌ترین ظرفیت برای پذیرش تفاوت‌ها و در تلاش برای یکسان‌سازی همه افراد برای انجام یک کار: هیچی! هیچ.

اینجا من آدم‌شناسی رو هم یاد گرفتم. فهمیدم هرکی که روت میخنده و باهات خوبه لزوما خیر و صلاحتو نمیخواد. فهمیدم دوستی‌های دانشگاهی کاملا سطحی، پوچ و گذرا هستند. در کل این چهار سال حتی یکبار هم با کسی آشنا نشدم که دارای نیت خالصانه‌ای برای دوستی و رفاقت باشه. همیشه یک انگیزه جانبی هم هست. میتوانم مثال‌ها بیارم اما نیازی نیست. یاد گرفتم که در دانشگاه همکلاسی، هم دانشگاهی، هم هرچی تا وقتی با تو خوبه که بهت نیاز داشته باشه. بلافاصله پس از رفع این نیاز، انگار نه انگار که ارتباطی بوده. یاد گرفتم که روی کسی حساب باز نکنم و انتظاراتم رو در رابطه با دوستی و ارتباط با دیگران به کم‌ترین حد ممکن برسونم.

شاید با خودت بگویی دانشگاه از من یک آدم بدبین ساخته. دانشگاه دیدم رو نسبت به آدم‌ها بدتر کرده اما بدبین فکر نکنم. الان تازه واقع‌بین شدم. چیزی که واقعا دیدم رو شرح میدم. یاد گرفتم که توی حالت عادی لبخند نزنم! بی‌شوخی. یک زمانی توی یک خوابگاه جدید با وجود افسردگی شدید سعی میکردم که خوشرو باشم و سلام کنم به هرکی که تو راهروهای خوابگاه میبینم تا بلکه توی این خوابگاه شاید اوضاع بهتر باشه. بعدها فهمیدم که همین خوشرویی هم بهونه‌ای برای تمسخر من نزد دیگران شده بود. از اون روز دیگه هیچوقت در حالت عادی در خوابگاه لبخند نزدم و بیشتر از همیشه توی خودم فرو رفتم.

در این چهار سال همچنین به این پی بردم که مشکل این مملکت فقط حکومتش نیست. ما خودمون هم کم بی عیب و نقص نیستیم. در این چهار سال مفهوم مهاجرت از یک موضوع سورئال به یکی از بزرگترین اولویت‌های زندگیم تبدیل شد و حالا همه کارها و اهدافم در راستای این واژه است. مهاجرت. من آدم پرتوقعی نیستم. یک زندگی کاملا ساده و آرام میخواهم که بتونم آزادانه خودم باشم، مورد پذیرش واقع بشم، بدون محدودیت‌های ذهن‌های افراطی و سنتی، و در همین حین مطالعه کنم، یک محقق باشم و به پیشرفت علم کمک کنم. همین! تمام خواسته من از این زندگی همینه.

الان چطورم؟ الان خوبم. همونطور که گفتم بی‌نهایت خوشحالم که دارم دوران کارشناسی رو تموم میکنم. دیگه خیلی کم‌تر از تمام چهار سال پیش افسرده‌ام. اما همچنان اضطراب و وسواس دارم. دارو نمیخورم و مشاوره هم نمیرم. نه پولشون رو دارم و نه به اندازه قبل نیازی بهشون دارم. مسیر آینده‌ام رو بارها بهش فکر کردم. دارم تلاش میکنم اما کافی نیست. باید بیشتر تلاش کنم. مهارت‌های بیشتر یاد بگیرم و پیشرفت کنم. امیدوارم. خیلی امیدوارم. سال‌های خوب و زیادی رو در پیش دارم و احتمالا چند سال دیگه وقتی به این چهار سال نگاه کنم، دلم براش تنگ بشه. هاهاها! شوخی کردم. با اشتباهات و نگرش غلط دوران ناپخته قبل کنکور این چهار سال سیاه رو برای خودم رقم زدم. اما دیگه نه. الان دیگه خیلی بیشتر از اونموقع میدونم باید چیکار کنم. شاید از معدود خوبی‌های این چهار سال همین بوده. که به من فهموند تصمیمات و نگرش‌های اشتباه تاوان دارند. تاوان سنگین.

ویرگول از معدود دلگرمی‌های خوب این دوران سیاه زندگیم بود. همین نوشتن و بیان تفکرات و احساسات به صورت ناشناس وقتی که حتی یک نفر هم نبود که با من فقط صحبت کنه، چه برسه به درک و همدلی، خیلی برام ارزشمنده.

خب فکر کنم دیگه کافی باشه. این‌ها بخشی از تجربیات و آموز‌ه‌های من از این دوران رو به پایان دانشگاه بودند. مسلما تجربیات و نظرات هر فردی به دلیل شخصیت و شرایط منحصر به فرد او متفاوت هست. این‌ها صرفا نظرات و عقاید شخصی من بر اساس مشاهدات و تجارب ناخوشایند دوران کارشناسیم هستند.




دانشگاهدانشجوامیدمعنامهاجرت
۲۱
۱۳
Just Amin
Just Amin
We are only moles my friend
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید