ویرگول
ورودثبت نام
محمد امین زمانی
محمد امین زمانی
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

خود مارکس چه گفت

این متن، خلاصه ارائه دکتر علی اکبر ناسخیان، دکتری فلسفه اسلامی دانشگاه تهران و مولف کتاب تحلیل ساختار و نظریه بازار در دومین روز از اولین مدرسه تابستانه اقتصاد اسلامی (مرداد ۱۴۰۲) است. اطلاعات بیشتر درباره مدرسه تابستانه را در کانال ایتای مدرسه یا sahwa.ir بخوانید. این جلسه، طرح بحث و مقدمه‌ای برای آشنایی با مارکس است.

طرح مساله: تضاد اراده و ساختار

  • چگونه می‌توان در عین پذیرش ساختارهای از پیش تعیین شده که در ایجاد آن نقشی نداریم، آن‌ها را نقد و تغییر داد یا چگونه می‌توان در عین هنجارمندی انقلابی باقی ماند؟
  • سختی مساله از این است که ساختارهایی داریم که در عین نقد، نباید آن‌ها را نفی کرد. (مثل بانکداری، بیمه و …) مثل غده سرطانی که با آن نمی‌توان بیش از چند ماهی ادامه داد و حذف آن هم می‌تواند به بافت بدن هم آسیب بزند.

مارکس چگونه از تضاد سخن گفت؟

شرایط تاریخی ظهور و بروز مارکس

مکتب تاریخی، جنبشی اعتراضی در آلمان بود که کشوری نسبتا عقب‌افتاده در علم و اقتصاد بود. (فرانسه آدام اسمیت و ریکاردو را داشت و پیش‌تر فیزیوکرات‌ها) اولین مواجهه آلمانی‌ها با مسائل معمولا مواجهه‌ای انقلابی است. (کانت با فلسفه انتقادی و کتاب نقد عقل، فردریک لیست با نقد جهان‌شمولی روش اقتصاد کلاسیک به عنوان آغازگر مکتب تاریخی) با این حال، مارکس فردی آنارشیست و هنجارشکن نیست و مواجهه‌ای علمی با سرمایه‌داری دارد. (حتما پیش‌گفتار کتاب سرمایه را بخوانید)

در اواخر قرن هجدهم، تعارضات و مشکلات داخل اروپا بروز می‌کند. ریکاردو در کتاب مبانی اقتصاد سیاسی تعارض مزد و سود بین کارگر، زمین‌دار و سرمایه‌دار را مطرح می‌کند و هگل با طرح تز و آنتی‌تز، معتقد است که تضاد موجب حرکت می‌شود.

مارکس و اصالت کار

بر خلاف هگل، دیالکتیک مارکس، ماتریالیستی (مناسبات و روابط تولید و نیروهای تولید، نه ماده در فیزیک و شیمی) است. مارکس هم مانند اسمیت و ریکاردو، کار را بر سرمایه مقدم می‌دانستند و در اقتصاد کلاسیک، به تعبیر خودشان از این دو افسون‌زدایی و حساسیت‌زدایی می‌شود و در جایگاه برابر قرار می‌گیرند. شهید صدر و شهید بهشتی هم کار را بر سرمایه مقدم می‌دارند. کار با وجود این که ماتریالیستی است، منتسب به طبقه کارگری است که خود را در معرض انقلاب می‌بیند. مارکس خود را با اصالت کار از سویی به اقتصاد سیاسی کلاسیک و از سویی به کارگر نزدیک می‌کند.

مارکس، دیالکتیک و پراکسیس

کار عامل رشد است و اگر کسی از کار لذت نمی‌برد احتمالا در معرض استثمار است. در سرمایه‌داری، کار نقطه شروع مشکلات کارگر است؛ چون موجب رشد سرمایه‌داری و فقر بیشتر طبقه کارگری می‌شود. مارکس این تضاد و دیالکتیک درونی سرمایه‌داری را تبیین می‌کند. مارکس در توصیف جبر و اختیار از پراکسیس (رفع خلا تئوری در میدان عمل) استفاده می‌کند. (منطق پراکسیس می‌گوید عامل حرکت‌های اجتماعی یک عمل و کار است و الزاما نیاز به نظریه‌پردازی ندارد. مارکس معتقد است برخی گره‌های تئوریک با عمل حل می‌شود و نیاز به موشکافی تئوریک ندارد. یعنی تعارض‌ها را می‌توان در محیط عمل رفع کرد.) کار در دیدگاه مارکس، بنیان اقتصاد است. (فعلا صحبت ما از روش محاسبه ارزش کار نیست و صحبت از بنیان است.)

قرار دادن طبقات بورژوا و کارگر مقابل هم

ما روابط تولید (نسبت افراد با یکدیگر) را ایجاد نمی‌کنیم؛ بلکه در آن به دنیا می‌آییم. اگر روابط تولیدی تغییر کند، به تدریج، مناسب اجتماعی تولید هم تغییر می‌کند. (مثلا با اضافه شدن تراکتور، به راننده تراکتور و تعمیرکار نیاز است.) به این ترتیب، مارکس دو طبقه سرمایه‌دار (بورژوازی) که مالک ابزار تولید است و مناسبات خود را مسلط کرده است و کارگر، که چیزی جز نیروی کار در اختیار ندارد در مقابل خود قرار می‌دهد. مارکس معتقد است که انسان ذاتا کارگر است و جهان برساخته کارگر است. (جهان ما کاربنیان است و کارگر در او حضور دارد.) به اعتقاد مارکس، کارگر در سرمایه‌داری با فروش کار، عملا خود را می‌فروشد و این موجب ازخودبیگانگی کارگر شده است؛ یعنی کارگر احساس می‌کند که کالا و تولید، چیزی جز خود اوست. این که کارگر بداند کالا و تولید از آن اوست، موجب خودآگاهی او می‌شود. با این حال، مارکس این استثمار را در یه معادله هم ارز و دارای تعادل ظاهری می‌داند، (چرا که اینجا مبادله‌ای اتفاق افتاده است و مبادله در شرایط تساوی اتفاق می‌افتد.) با چرا که که منجر به استثمار در عین تعارض می‌شود.

از خودبیگانگی کارگر (alienated work یا الیناسیون)

]قرائت بخشی از نوشته‌های مارکس در فصل کار بیگانه‌شده کتاب دست‌نوشته‌ها (کتاب دست نوشته‌ها، قرن بیستم کشف شده است و پیش‌تر جزو آثار مارکس دانسته نمی‌شد. فصل کار بیگانه‌شده، دلالت‌های جالبی حتی در حوزه روانشناسی اجتماعی دارد. این فصل، منشا تحلیل نئومارکسیست‌ها و بعدتر مکتب فرانکفورت قرار می‌گیرد و به همین دلیل، خواندن آن توصیه می‌شود.)[

مارکس، در این بخش از خودبیگانگی کارگر توضیح می‌دهد و با توصیف مصادره به مطلوب، توضیح می‌دهد که سرمایه‌داری به جای توضیح این که چرا افزایش سرمایه سرمایه‌دار باید در اولویت باشد، آن را مفروض می‌گیرد. وی توضیح می‌دهد از خودبیگانگی کارگر در این فضا موجب می‌شود خالق شی برای تامین آن به دنبال آن بیافتد و برده شی باشد.

الیناسیون در آثار دکتر شریعتی، عبارتی در جامعه‌شناسی اقتصادی است که به بیگانگی کار اشاره دارد.

مارکس و واقع‌گرایی در میدان عمل

مارکس تاکید می‌کند که سرمایه‌داری بدون کارگر فرو می‌ریزد و این جهان واقعی است که بدون کارگر فرو می‌ریزد. وی تاکید می‌کند که سوسیالیست تخیلی نیست، درباره واقعیت میدان صحبت می‌کند و گفتمانش اتوپیا و آرمان‌شهر نیست؛ که واقعیت شهر است.

تمام احزاب کارگری اروپا و بقیه کشورها در حزب بین‌الملل عضو بوده‌اند که مارکس هم در اولین حزب شرکت داشت. این حزب به سه دسته تقسیم می‌شوند. دسته‌ای معتقدند که این فروپاشی به مرور اتفاق می‌افتد، دسته دوم با دیدگاه اصلاح‌طلبانه به دنبال نفوذ در حکومت و تصویب قانون بودند و رزا لوکسانبورگ (بعدها اعدام می‌شود) و لنین اعتقاد به انقلاب رادیکال و فعالیت نظامی داشتند. این هر سه خود را به مارکس منتسب می‌دانند و طبیعتا هر سه را می‌شود از متون مارکس نتیجه گرفت.




فرآیند روش‌شناسانه مارکس برای عبور از تضاد

مارکس سه چیز را تصویر کرد:

۱. نشان دادن تضادهای ذاتی سرمایه‌داری در ظاهر متعادل آن

مارکس اولا تضادهای درونی سرمایه‌داری را نشان دارد. اقتصاد نئوکلاسیک به ما نشان می‌دهد که اقتصادی که در تعادل است خوب است. در حالی که مارکس تضاد را در عین تعادل نشان می‌دهد. (مثلا کشورهای عربی با این که اقتصاد ضعیف و ناسالمی دارند، دچار تضاد درونی هستند.) پس دغدغه اصلی به تعادل رسیدن نیست و تعادل با عادلانه‌بودن متفاوت است.

۲. نشان دادن اصالت کار و حقیقت کاربنیان جهان

ثانیا همه چیز را در ارز یکدیگر نمی‌دانست و اصالت را به کار می‌دانست. شهید بهشتی و صدر معتقدند که کار علت مالکیت است و نه ارزش. مارکس روابط اجتماعی را به عنوان حقیقت، منبعث از کار می‌دانست. البته اشاره مارکس به کار، یک مساله فیزیولوژیک است و شارحان مارکس برای کار فکری هم معادلی از کار یدی در نظر می‌گیرند.

۳. نشان دادن استثمار کارگر توسط سرمایه‌دار


این موارد به بیگانه شدن کار و کارگر از جهان منتج شد که منجر به سه اتفاق می‌شود:

۱. ایجاد شکاف میان اردوگاه سوسیالیسم، در عین حفظ آن

مارکس دو دسته سوسیالیست‌های تخیلی و علمی تعریف می‌کند و با علمی‌دانستن خود، نه تنها خود را به عنوان بخشی از همین جریان تعریف می‌کند که بخشی دیگر را تضعیف می‌کند. (مثل انقلاب زن زندگی آزادی که چون به هویت قبلی منتصب نیست، به سرعت منجر به آشوب می‌شود.)

۲. دوقطبی شدن و زمینه‌سازی برای انقلاب، در عین حفظ تعادل و تدریج

۳. بازخوانی انتقادی اقتصاد سیاسی کلاسیک در عین حفظ آن

معروف است که مارکس بیش از نیمی از جمعیت دنیا را مارکسیست کرد. وی برخلاف مکتب تاریخی که به دنبال رویکرد آلمانی بودند، رویکرد علمی و جهانی خود را ارائه کرد.


ما امروزه نیازمند دو مساله در حوزه اقتصاد اسلامی هستیم:

۱. تقویت سنت انتقادی-علمی و گفتمان‌سازی

ما مواضع انتقادی داریم، اما پس از شهید بهشتی و مطهری، تبدیل به سنت نشد. مثلا مکتب تاریخی با وجود آن که رویکرد انتقادی بود، به مرور با تشکیل یک جریان علمی تبدیل به نهادگرایی شد. ما در موضع اقتصاد اسلامی با توجیه اقتصاد کلاسیک وارد شدیم که اکنون بزرگ‌ترین مانع اقتصاد اسلامی هم هست. بنابراین برای دچار نشدن به محافظه‌کاری و یا به هنجارشکنی و غر زدن، نیازمند سنت انتقادی با نظر به تغییر ساختارها هستیم.

فرآیند تغییر و انقلاب تدریجی است و این تدریج با ظرافت کار علمی به پیش می‌رود. ما نیاز به تاسیس سنت علم انتقادی اقتصاد اسلامی داریم که به دنبال انقلاب رادیکال و نه اصلاحات، اما در روندی تدریجی است.

۲. دیالکتیک تکاملی میان نظر و عمل

نمی‌توان میدان تکنیک را از عمل منفک دانست. پیشنهاد می‌شود که در موضوع اقتصاد سیاسی درباره دیالکتیک و شیوه تناظر عمل و نظر تحقیق شود. اقتصاد ما به شدت در حال کارزدایی است و حذف جوهره کار با شغل‌هایی که با کمترین کار، منجر به این شده است که تضاد موجود امروز، بین طبقه مولد و غیرمولد باشد و ما امروز نیازمند برقراری دیالکتیک بین این دو بخش هستیم. در این میان، اعتراض کارگر و مصادره مفهوم انقلاب از جریان اقتصاد اسلامی به نام او، خطرناک‌ترین اتفاقی است که می‌تواند برای کشور ما بیافتد.




تصاویری که باید از مارکسیسم زدود

  1. ماتریالیسیم رادیکال و انگاره مکانیکی و جبری از آن
  2. انگاره براندازانه نظام سیاسی
  3. انگاره‌های ناشی از خوانش‌های لنینیستی و مارکسیست‌های شوروی سابق و حزب توده در ایران (حیدر عمو اوقلی و تقی ارانی و …): مساله مارکس پولدارها و سر بریدن آن‌ها نبود. مساله او مناسب اجتماعی مشخصی بودند که منجر به استعمار می‌شدند. مارکس با دولت مخالف بود و طبیعتا نمی‌تواند مدعی مالکیت عمومی باشد. (صحبت از دیدگاه‌هاست و نه چیزی که در عمل رخ داد.)
مارکساقتصاد سیاسیمارکسیسمانقلاب
علاقمند مدیریت و اقتصاد سیاسی | مدیرعامل شرکت راهبرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید