این متن، خلاصه ارائه حجت الاسلام محسن قنبریان، استاد حوزه و دانشگاه و نظریهپرداز حوزه عدالت و فقه اجتماعی در دومین روز از اولین مدرسه تابستانه اقتصاد اسلامی (مرداد ۱۴۰۲) است. اطلاعات بیشتر درباره مدرسه تابستانه را در کانال ایتای مدرسه یا sahwa.ir بخوانید.
دکارت خاطرهای تعریف میکند که من فرشته وحی را دیدم که گفت کلید حل مشکلات عالم ریاضیات است. دکارت در شک دستوری (شک میکنم پس هستم)، اولین چیز یقینی را عدد میدانست. از آنجا ریاضیات مادر علوم شد. پیش از آن ارسطو فیزیک را به صورت جوهر و عرض توضیح داد، ولی از آن به بعد، فیزیک هم ریاضی، عددی و کمی شد. آیا واقعا تنها علم یقینی ریاضی است، یک گزاره ریاضیست یا منطقی و کلامی؟ آیا تنها راه یقین ریاضیات است یا صور دیگری برای یقین متصور هستیم؟ در صورتی که صور دیگری از یقین داشته باشیم، منطقی نیست که همه علوم را از جمله علوم انسانی، به جای ۴ جوهر و ۴ عرض، فقط جرم و انرژی را معیار بگیریم و جهان را بر اساس آن توصیف کنیم. موضوع هر علمی را علم بالادستی که فلسفه است تعیین میکند، نه خود آن علم.
اقتصاد پس از چنین سوالهایی آغاز میشود که منشا مالکیت چیست، منشا ارزش و قیمت چیست. با نگاهی پسینی الان سرمایه و کار به عنوان جواب مطرح شده است. این سوال هرگز اقتصادی نیست و جوابش هم اقتصادی نیست. همانطور که جواب سوال دکارت هم اقتصادی نیست. پاسخ این سوال از نظام ارزش و مکتب استنتاج میشود، نه از علم اقتصاد. پاسخ این سوالها را یک بار از منظر کلام و فلسفه و یک بار از منظر فقه و حقوق، یعنی علوم پیشینی یا دیگری درمییابیم و اقتصاد از آن به بعد شروع میشود.
اقتضای کرامت انسان به عنوان نوع کریم (در قرآن به فرشته با کراما برره و به انسان با لقد کرمنا بنی آدم اختصاصا کرامت داده شده است و این به واسطه عقل و اراده انسان است) این است که ابتدا کرامت به انسان، سپس به فعل متصل و بعدا به فعل منفصل او منتصب است. میان کار و سرمایه، کار به عنوان فعل متصل، لایقتر به کرامت انسان است تا کار منفصل. (لقد کرمنا بنی آدم، به واسطه این که با قوه خلاقیت خود میتواند به همه جا برود)
در فقه همه (مرحوم خویی تا شهید صدر و دیگران) در فقههای متاخر که درباره ملک و مال و حق صحبت میکنند، بلااستثنا عقلا بالوجدان به این حجم میکنند که کار، منشا کرامت انسان است. کار به دو صورت حیاضت یا صناعت است. از حیث حیاضت، عقلا تردید نمیکنند که اگر کسی هیزمی جمع کرد یا ماهی گرفت، مال خود اوست، چون کار خود اوست و کار، منشا مالکیت است. از حیث صناعت، کسی که چوب را به کوزه و مبل تبدیل میکند و صاحب آن میشود.
ما نمیتوانیم بقیه اعداد را بسازیم جز این که واحد را تعریف کرده باشیم. واحد اقتصاد، مالکیت است و مالکیت سازنده سایر ارکان اقتصاد است. صورت حیاضتی یا صناعتی آن را از کار خارج نمیکند. مالکیتهای تبعی (در دیدگاه خویی و دیگران)، مثل خرید و فروش و ارث تبعی از مالکیت است. چرا که مالک واقعی (صاحب کار)، آن را به صورت تبعی به دیگری منتقل کرده است.
تنها این نیست و جلوتر میروند. وقتی به کسی گندم میدهیم و گندم را تهاتر میکنیم، گندم سرمایه است که همان کار مجسم (کار انباشته) است. بنابراین سرمایه هم چیزی جز کار نیست. پول در معنای اول (این که به جای کالا قبضی بدهیم که با آن بتوان معامله کرد، به تعبیر شهید مطهری سند بدون عنوان برای کار انباشه) همان کار انباشته است، ولی شاید در دنیایی که پول، اعتبار صرف است گفتمان دیگری لازم باشد.
شهید مطهری میفرمود در نظام اقتصادی اسلام یک اصل داریم. همه بهرهمندیها از کار باشد (چون کار منشا مالکیت است) و کار موجب بهرهمندی (ایجاد مالکیت) شود. این اصل اساسی اقتصاد اسلامی است. ولی در همین کشور ما کار موجب بهرهمندی نشده است و طبقه مرفهی داریم که هیچ شغلی ندارد. استثمار از جایی شکل میگیرد که کار از ما و بهره برای دیگریست. دعوا بر این است که کسی استثمار نشود و کسی خارج از کار بهرهمند نشود.
اگر این اصل را پذیرفتیم، باید ببینیم که روابط چطور تعریف میشود. صورتبندی به این صورت است:
شهید بهشتی ابتدائا نظر شهید صدر را دارد که سود مربوط به کار است. شهید مطهری سوال میکند که چرا اگر من با اسبم آمدهام، به بازوی من سود تعلق بگیرد و به بازوی اسبم نه. در سه عقد مربوط به انسان به عنوان عوامل کار، یعنی مزارعه (زمینی که کسی در آن زراعت میکند، فرد در آن عامل دانسته میشود نه کارگر-تعریب به قاریجار-)، مساقات و مضاربه (خرج عامل و افرادی که با او میروند، با صاحب سرمایه است. با این حال، نهایتا سود بین آنها تقسیم میشود.)، عموما کارگر اجاره نمیشود و اجاره نفس خیلی کمتر است.
کارگر یک پدیده مدرن است که افرادی داریم که فقط کار دارند که بفروشند، ولی در گذشته کارگر بسیار کمتر از تاجر بوده است. (مثال از سوالی که از امام صادق شد) در جامعه امروز که ۱۵ میلیون کارگر داریم، مساله با مساله زمان امام صادق متفاوت است. به کارگری نمیگوییم که تو شغل مکروهی داری، چون اضطرار دارد. ولی نظام را نمیتوانیم بر مبنای مکروه بگذاریم. در فقه نظام، چنانچه ناچار به تدریج شویم مسالهای نیست، اما روی کاغذ و بدون تزاحم نباید نظام را بر مبنای مکروه بنا بگذاریم.
همانطور که بر اساس نیاز جامعه، علاوه بر سه عقد قبلی (مزارعه، مساقات، مضاربه)، عقد کارخانه ایجاد شد، عقود چون عقلایی هستند، قابل ایجاد هستند و الزاما قرار نیست عقود غربی را امضا کنیم، میتوانیم خودمان عقد را که حکم وضعی است بسازیم. تکنولوژی هم میتواند حکم وضعی بپذیرد. حتی منظور ما از کار فقط کار بدنی نیست و دانشبنیانها را هم شامل میشود. (مثلا جایی که کسی ایده را میآورد و دیگری سرمایه برای تجاریسازی تزریق میکند، نباید صاحب سرمایه اصل سود را ببرد.)
علم اقتصاد از اینجا شروع میشود. در حالی که هر که مساله ارزشی را به پای علم بگذارد، مکتب را به عنوان علم فروخته است. (مثلا دکارت بگوید این که ریاضیات مبدا همه چیز است یک موضوع علمی است.) ما به ترتیب از ارزش، مکتب و نظام آغاز میکنیم و سپس به روابط میرسیم. علم اقتصاد یعنی روابط عینی به وجود آمده را سنجش کنیم که بتوان روابط علی (مثلا عرضه و تقاضا) بین روابط عینی (مثلا روابط کارگر و کارفرما) شهید صدر میگوید وقتی روابط عینی اسلام منعقد شد، آنها را سنجش کنید و به آن علم اقتصاد بگویید. مثلا وقتی فتوحاتی اتفاق میافتد و درهم و دینار بین مردم پخش شود، نظام ارزش میگوید که همه بالسویه یا هر کس بر اساس طبقه خود آن را دریافت کند. ولی محاسبه اثر این آورده بر تورم و غیره زیرمجموعه علم اقتصاد است. مثلا علم اقتصاد، ربا را محاسبه میکند، ولی نمیتواند آن را مشروع کند.
عناوین مکاسب محرمه نزد فقها نشان میدهد که برخی مکاسب از حیث ارزشها اصلا امکان ورود ندارد. تجارت واجبات (نماز)، محرمات (طرب)، مقدسات (قرآن) و نجاسات بر اساس فتوای قبلی و نظر سید محسن حکیم حرام است. اقتصادیها میگویند ما فقط بناییم و معمار نیستیم و نرمها را نظام ارزش مطرح میکند و ما فقط آنها را سنجش میکنیم، ولی اگر نگویند هم اعمال میکنند. (مثلا این که چرا هیچ وقت سود از حیث اصالت کار محاسبه نمیشود، به این خاطر است که نرمها در محاسبه لحاظ میشود.)
دین خاتم در شهر تجارت آمد که تطور سرمایهداری است. پیامبر خاتم، طرح سرمایهداری را در همان نطفه کوبیده است. اعجاز دین اسلام، کلام است چون پیامبر دیگری نداریم. شهید مطهری میگوید زمین و ذهن عربی، زمینه اعجاز این کلام بود. ذهن عربی امی بود و زمینه التقاط نبود، زمین عربی فئودالی است و بستر سرمایهداری است. در دوره فئودالیته تولید، توزیع و تقسیم سود به ترتیب هستند و ربای قرضی نداریم و ربای کالا به کالا داریم. ولی در دنیای تجارت به ترتیب تامین مالالتجاره، تعیین سود و توزیع اتفاق میافتد که ربای قرضی زمینه بروز دارد. به همین خاطر مضاربه (به قول بعضی تاسیسی و به قول برخی امضایی) در این زمین تاسیس میشود که مال از کسی و سود مربوط به هر دو باشد، تجارت داشته باشیم و سرمایهداری نداشته باشیم. در چنین فضایی مثلاطرح ایلاف، ائتلافهایی هستند که توسط جد پیامبر ایجاد شدند تا تامین مالی تجارت بدون ربا انجام شود.
کل سهم کارگر در هزینه تولید ۸ درصد است، در مقابل اعتبارات بانکی بیشترین هزینه تولید را ایجاد میکند و ابزار تولید (کارخانه) علاوه بر سود پول، سود مرکب هم میدهد.. با این حال، وقتی میخواهیم حقوق کارگری را تعیین کنیم، نگران هزینه تولید میشویم. (البته عوامل دیگر چون فرسودگی تجهیزات هم داریم، ولی علیالحساب میتوان اعتبارات بانکی را سریعتر تعدیل کرد) الان در آسمان صحبت میکنیم، ولی در زمین هم باید دقیق نگاه کنیم، چون برخی واقعیات در زمین وارونه نشان داده میشود.
آیا مالکیت فقط مربوط به کار است، یا ارزش و قیمت را هم کار تعیین میکند؟ در پاسخ این سوال همه متفق نیستند. برخی میگویند میزان کار انجام شده، به علاوه میزان وفور. ولی مثلا شهید بهشتی (که به نظر صحیحتر میرسد)، در مبنا میزان کار انجام شده را فقط معیار تعیین ارزش میداند. مثلا قیمت ماهی (زودحصول) و مرغ (دیرحصول) را هزینه کار، نه خاصیت تعیین میکند. حالا وقتی که کسی یک تور میاندازد و ماهی خاویار پیدا میکند، باز بر مبنای شهید بهشتی میتوانیم بگوییم این استثنا بوده و کمیابی هم مثل سرمایه که گفتیم مقدار کار انباشته است، مربوط به کار است. شهید بهشتی معتقد به قیمت دستوری نیست و صراحتا میگوید که کار فقیه و بالتبع کار حاکم هم نیست. کار را مبنائا و مکتبی به مقدار کار انجام شده برگردانیم، علم اقتصادی که در این مکتب زیست کرده باشد میزان کار انجامشده در تولید یک شی را محاسبه کند. در این صورت، حاکمیت پشت این علم و ضریبی که محاسبه کرده باشد میایستد. (کتاب بانکداری ربا، نظام مالی اسلام شهید بهشتی این مساله را توضیح داده است.)
مارکسیستها میگویند فقط نظام ارزشی است که روابط عینی را میسازند. ولی شهید بهشتی با این مساله مخالف است. نظام ارزشی اسلام میگوید در شرایطی که واقعیت عینی این است که ۱۵ میلیون کارگر و ۲۰۰ هزار کارفرما داریم، شهید بهشتی مبنای اسلام را بررسی میکند و این گونه مطرح میکند که اگر همه مالک باشند (حد عددی و افرادی، نه مقداری) این از منظر اسلام مشکلی ندارد؛ پس به سمت مالکیت عمومی سرمایه برویم و آن را تبدیل به اصل کنیم. چرا که در دورهای زندگی میکنیم که طبقه کارگر در آن به وجود آمده و قدرت و ثروت در دست سرمایهدار.
الان ۴ درس فقه معاصر درباره بورس است و یک درس درباره عقد کارگری نیست. با این که مساله کارگری به نظر میرسد مساله اساسی جامعه است (با این که فکر میکنند تکلیف اجاره نفس معین شده است و کراهت دارد، بدون این که صحنه را دیده باشد)، نه بورس که فقط در حال جابهجایی سرمایه است. (منطقه الفراغ از دیدگاه شهید صدر) شهید بهشتی میگوید در دورهای که طبقه کارگری داریم، هیچ راهی برای مالکیت نداریم اصل ۴۳ (خصوصا بند دوم، یا با تعاونی یا دادن وام، ولی اصل مالکیت عمومی است) مربوط به شهید بهشتی است و اصل ۴۴ نظر بهشتی نبود. اصل ۴۳ تصریح میکند که افراد کارگر دولت هم نباید باشند و مخالف کمونیست است.
اینها برنامه است و میتوان عالم اقتصاد را هم در آن وارد کرد. نظام شرعی که برای نظام سرمایهداری در شرایط اضطرار قاعده میچیند، توان رفع مسائل را ندارد و ما نیاز به قاعدهسازی داریم. با این حال، در فقه امروز ما معامله اضطراری صحیح است و معامله مکره اشتباه. (البته امام و شیخ طوسی با لحاظ امتنان، معامله را صحیح میدانند، ولی بیشتر از حد حرج خریدار را مالک نمیدانند.) با این حال، شهید بهشتی میگوید اگر این که کارگر در شرایط اضطرار اجاره نفس داده به علت تراضی طرفین صحیح است، انقلاب کارگرها علیه کارفرما هم تراضی است.