m.abniki
m.abniki
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

گزیده ای از بهترین اشعار حافظ

خواجه شمس الدین محمد ملقب به حافظ، شاعر قرن هشتم هجری و متولد شهر شیراز است که اشعار و غزل های او نه تنها برای مردم ایران، بلکه در اقصی نقاط جهان مورد توجه شعر دوستان و هنر دوستان قرار گرفته است. لقب حافظ به این دلیل به این شاعر بزرگ داده شده است که در ایام کودکی تمامی قرآن را با شنیدن از زبان پدرش، حفظ شده است. معروف ترین اشعار حافظ غزلیات او و معروف ترین اثر او دیوان اشعار حافظ شیرازی است. در این مقاله برخی از زیباترین آنها را برایتان گردآوری کرده ایم.


ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی *** تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق *** هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی *** تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد *** آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد *** بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر *** کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر *** زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود *** در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا *** باید که خاک درگه اهل هنر شوی


بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش *** وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند *** ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک *** جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

دلدار که گفتا به توام دل نگران است *** گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش *** ای درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند *** ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین *** گو در نظر آصف جمشید مکان باش


************************************************************************************************


شاهدان گر دلبری زین سان کنند *** زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا ان شاخ نرگس بشکفد *** گلرخانش دیده نرگسدان کنند

اي جوان سروقد گویی ببر *** پیش از ان کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سرخود حکم نیست *** هر چه فرمان تو باشد ان کنند

پیش چشمم کمتر است از قطره‌اي *** این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یار ما چون گیرد آغاز سماع *** قدسیان بر عرش دست افشان کنند

مردم چشمم به خون آغشته شد *** در کجا این ستم بر انسان کنند

خوش برآ با غصه اي دل کاهل راز *** عیش خوش در بوته هجران کنند

سر مکش حافظ ز آه نیم شب *** تا چو صبحت آینه رخشان کنند


*************************************************************************************************


دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود *** تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت *** باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد *** ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت *** فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم *** دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من *** که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر *** کز جهان میشد ودر آرزوی روی تو بود


*************************************************************************************************


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست *** که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم گرچه از مه و مهر *** نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

اشعار حافظدیوان حافظ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید