طرح داستان یک خلاصه فشرده از داستان است که به طور اجمالی به شخصیتها و روال داستانی و نقاط عطف داستان میپردازد. نویسنده با نوشتن طرح داستان این امکان را دارد که قبل از شروع کردن به نوشتن داستان آنرا بارها مورد بازنگری قرار دهد و حتی ایده آنرا در معرض نقد دیگران قرار بدهید و بخصوص ناشران قرار بدهد
به طور مثال طرح اولیه زیر مربوط به داستان تابستان کاکوتی میباشد.
وید پس از آخرین امتحانش در حالی که همراه بقیه دوستانش در حال نقشه کشیدن برای گذراندن تابستان است به خانه بر میگردد و با پدربزرگ و داییش که از روستا آمده اند روبرو میشود. دایی این تابستان سرباز شده است و باید به شهر دیگری برود و برای همین امسال تابستان پدربزرگ باید به تنهایی مغازه کوچکش در روستا را بچرخاند.
پدربزرگ ناامید است و فکر میکند نمیتواند مغازه را به تنهایی بگرداند و ممکن است مغازه را ببندد. پدر پیشنهاد میکند امسال تابستان نوید به کمک او بیاید تا هم از آب و هوای پاکیزه روستا لذت ببرد و هم به پدربزرگ و مادربزرگش کمک کند. پدر بزرگ از این پیشنهاد خیلی خیلی خوشحال میشود و نوید هم علیرغم میل خودش مجبور میشود این پیشنهاد را قبول کند و با پدربزرگ به روستا برود.
آنها با وانت اکبرآقا که رقیب پدربزرگ است به روستا بر میگردند. اکبر آقا، مغازه دار ده بالا است و دندان طمع تیز کرده که مغازه پدربزرگ که سر راه شهر و به امامزاده نزدیک است را از او بگیرد. او پدربزرگ را پیر و خسته توصیف میکند و پیشنهاد میدهد که مغازه را به پسرش خودش اصغر اجاره بدهد.
روستای آنها در یک منطقه کوهستانی قرار گرفته که چند آبادی در کنار هم زندگی میکنند. تنها دو مغازه در این آبادی ها وجود دارند. یکی مغازه پدربزرگ و دیگر مغازه اکبرآقا. نوید کار زیادی در مغازه ندارد. اما مغازه محل تجمع مردان روستا هم هست. پدربزرگ وظیفه دم کردن چایی و پذیرایی از مردان را بر عهده نوید میگذارد.
نوید که از رفتار اکبرآقا با پدربزرگش ناراحت شده سعی میکند که به پدربزرگش در گرداندن مغازه بیشتر کمک کند. او که عاشق موتور سواری در روستا است پیشنهاد میدهد که پیک موتوری برای روستاهای اطراف بگذارند. پدربزرگ تردید دارد که این پیشنهاد را قبول کند. اما از آنجا که پدربزرگ به خوش اخلاقی و انصاف معروف است، ساکنان روستاهای اطراف و حتی ده بالا و همچنین مهمانانی که از شهر آمده اند از گذاشتن پیک موتوری استقبال میکنند.
یک روز ننه معصومه (مادربزرگ) که میخواهد به خانه بی بی مریم (دخترخاله اش) در ده بالا برود همراه نوید میشود. بی بی مریم با نوه اش که دختری به اسم فتانه است زندگی میکند. بی بی مریم که دیگر توان قالی بافی ندارد با ساختن جعبه های شیرینی زندگی خود و نوه اش را میگذراندد. پدر و مادر فتانه در تصادفی کشته شده اند. فتانه در طول سال در دبیرستان شبانه روزی شهر درس میخواند و تابستانها پیش مادربزرگش می آید. ننه معصومه برای فتانه که میداند خیلی به هنر علاقه دارد جعبه ای مداد رنگی از شهر سوغاتی آورده است. فتانه خیلی خوشحال میشود و دفتر نقاشیش را نشان نوید و ننه معصومه میدهد.
در راه بازگشت، ننه معصومه گله گوسفندان منصور (چوپان) را می بیند که در حال خوردن گیاهان صحرایی هستند. او از نوید میخواهد که نگه دارد و پاکتی از گیاهی کوهی به نام کاکوتی را به کمک او جمع میکند و آن شب ننه معصومه برای پدربزرگ چای همراه با کاکوتی دم میکند. پدر بزرگ و نوید هر دو از مزه چای کاکوتی لذت میبرند.
فردای آن روز نوید در مغازه نیز چای کاکوتی دم میکند. اکثر مشتری ها از این چای استقبال میکنند. دکتر که از اولین آدمهای باسواد روستا است و حالا در آمریکا زندگی میکند، از زمانی تعریف میکند که همراه پدرش که حکیم ده بوده است در کوهها صرف جمع آوری گیاهان میکرده است و از خواص کاکوتی و انقوزه میگوید. مشتری های شهر پرس و جو میکنند که آیا از این گیاه برای فروش در مغازه دارند یا نه. نوید به آنها قول میدهد که برایشان تهیه میکند.
او از منصور که چوپان هست میخواهد که درکنار چرای گله، برای آنها کاکوتی هم جمع آوری کند و برای راضی کردن منصور مجبور میشود از پس اندازی که برای خرید کامپیوتر کنار گذاشته بود خرج کند. منصور قبول میکند و از آن به بعد نوید شروع میکند به فروش کاکوتی به مشتریها. اصغر که از موفقیت نوید ناراضی است سعی میکند به هر نحوی او را شکست بدهد. او اسم نوید را گذاشته نوید کاکوتی و خیلی زود نوید در روستا با همین اسم مشهور میشود. اما خود نوید زیاد از این اسم خوشش نمی آید.
در یک تعطیلات آخر هفته پدر و مادر از شهر برای دیدن آنها به روستا می آیند. نوید با خوشحالی از ابتکاراتش برای پدرش میگوید و پدر خیلی از کارهای نوید خوشش می آید. او که خود حسابدار است به نوید پیشنهاد میکند که حساب و کتاب کاکوتی فروش را بنویسد و خرج و درآمدش را بنویسد تا ببینید چقدر سود میکند. مادر هم که برای مادربزرگ یک بسته زعفران خوب آورده است، به نوید پیشنهاد میکند کاکوتی هایش را بسته بندی کند. نوید بعد از حساب و کتاب می فهمم که سرمایه اولی او رشد زیادی کرده است و خوشحال میشود.
نوید که برای بی بی مریم از مغازه پدربزرگ جنس برده است، از او میپرسد آیا میتواند از دورریز جعبه های شیرینی برای او جعبه های کوچکتری تهیه کند. او بعد از بیرون آمدن از خانه بیبی مریم، متوجه میشود که اصغر چرخهای موتورش را پنجر کرده است. آنها با هم درگیر میشوند اصغر مدعی است او حق ندارد برای ده بالا جنس بیاورد. با پا در میانی بی بی مریم و فتانه آنها از هم جدا میشوند. بی بی مریم به اصغر پیشنهاد میکند چرا آنها هم پیک موتوری راه نمی اندازند تا به ده پایین جنس بفروشند.
نوید با سری شکسته و موتوری پنجر مجبور میشود تا ده پایین را پیاده برود. پدر بزرگ و ننه معصومه از دیر کردن نوید و بعد دیدن سر شکسته او خیلی نگران و ناراحت میشوند. پدر بزرگ میخواهد کار پیک موتوری را تعطیل کند. اما نوید مخالفت میکند. چون کارش روز به روز رونق گرفته است و مصمم است که بر اصغر پیروز بشود.
اصغر و اکبر هم شروع به راه اندازی پیک موتوری میکنند. اما در تحویل اجناس به مشتری ها خوب عمل نمیکنند. اخلاق خوب پدربزرگ و نوید در موفقیت آنها نقش اساسی دارد. بخصوص پس گرفتن اجناس شکسته.
دفعه بعدی که نوید ننه معصومه را برای دیدن ننه مریم می برد، می بیند که ننه معصومه تعدادی جعبه کوچک برای او درست کرده است و فتانه نیز روی آنها عکس کاکوتی را کشیده و با خط خوش اسم «کاکوتی نوید» و شماره تلفن نوید را رویش نوشته است. نوید از این کار خیلی خوشش می آید و تا آخر شب در مغازه پدربزرگ باقی می ماند و مشغول بسته بندی کاکوتی ها میشود. مشتری ها از این بسته بندی استقبال میکنند.
ماه رمضان شروع شده است. پدربزرگ طبق نذر هر ساله اش، چای مسجد را به رایگان آماده میکند وقتی نوید می فهمم این نذر را پدربزرگ برای آن کرده است که مادرش در کودکی زنده بماند، او هم تصمیم میگیرد با پدربزرگ همراه شود و از کاکوتی خودش به مسجد تقدیم کند. خیلی از خانواده های شهری برای گذراندن ماه رمضان در هوای خنک کوهستان به آنجا آمده اند. هر شب بعد از اذان پدربزرگ و نوید با چای کاکوتی از روزه دار پذیرایی میکنند. همه این مزه جدید چایی را دوست دارند و بسته های کاکوتی نوید به سرعت فروش میرود.
اصغر نیز به فکر فروش کاکوتی می افتد و بخشی از کاکوتی که منصور جمع کرده را میخرد و آنها را در مغازه پدرش برای فروش میگذارد و حتی آنها را با جعبه های شبیه جعبه نوید ارائه میکند. نوید برای رقابت با او باید بسته بندی خود را بهبود بدهد. او با دیدن بسته بندی های اجناس مختلف به فکر بهبود بسته بندی خودش می افتد و تصمیم میگیرد از مقواهای رنگی و نازک تر در بسته بندیش استفاده کند. اما او نمیتواند به شهر برود. برای همین مجبور است سفارشاتش را به اکبر آقا بدهد. اکبر آقا با بداخلاقی و گرفتن حق الزحمه قبول میکند ملزوماتی که میخواهد را برای او بخرد. وقتی اجناسش از شهر میرسد. اصغر سعی میکند خرابکاری کند، اما اکبرآقا جلوی او را میگیرد و تشویقش میکند که از کارهای نوید یاد بگیرد.
نوید مقواهای نازکتر و بسته ماژیک را به خانه بی بی مریم میبرد. ننه معصومه به نوید پیشنهاد میکند که یک قرارداد با بی بی مریم ببندد. بی بی مریم که سواد ندارد، قرارداد بستن را بر عهده فتانه میگذارد. در حالی که نوید و فتانه دارند روی بندهای قرارداد بحث میکنند بی بی مریم و ننه معصومه آنها را نگاه میکنند و می خندند.
بسته بندی رنگی و جدید کاکوتی نوید خیلی بیشتر مشتریان را جذب میکند. بخصوص که فتانه روی هر کدام نقش یکی از مناظر آن اطراف را کشیده است. مردم که بعد از عید فطر دارند به شهر بر میگردند ، مقدار زیادی از آنها را میخرند تا حس و حال روستا را با خودشان به شهر ببرند. دکتر هم که میخواهد به آمریکا برود چند بسته میخرد تا برای دوستانش سوقاتی ببرد و هم از کار نوید حمایت کرده باشد.
مدتی که میگذرد از شهر درخواستهای جدید برای کاکوتی نوید میرسد. حالا اکبر آقا هم بسته های کاکوتی را به شهر می برد و هم اجناس مورد نیاز او را خریدار میکند. اصغر موفق میشود که با پسرعمویش که در شهر سوپرمارکت دارد، توافق کند و کاکوتی خود را برای فروش به آنجا بفرستد.
کسب و کار نوید در خطر است. فروش اصغر روز به روز بیشتر میشود و دارد منصور را تحت فشار میگذارد که تمام کاکوتی جمع کرده اش را به او بدهد. منصور قیمت کاکوتی هایش را بالاتر برده است. نوید با چوپانهای دیگری که به مغازه پدربزرگش رفت و آمد دارند وارد مذاکره میشود و میتواند کاکوتی مورد نیازش را بخرد. همچنین سعی میکند با تبلیغ پیامکی مشتری برای خودش پیدا کند.
ماه محرم نزدیک است و پدربزرگ برای خریدهای مورد نظرش به شهر میرود. نوید هم همراه او میرود و سعی میکند کاکوتیهای خودش را به چندتا سوپرمارکت در شهر بفروشد، اما هیچ کس محصول او را جدی نمیگیرد. وقتی آنها برای خرید مغازه پدربزرگ به یک عطاری میروند؛ و پدربزرگ از کاکوتی نوید تعریف میکند، عطار کاکوتی نوید را بررسی میکند و قبول میکند تعدادی سفارش بدهد. نوید به چند عطاری دیگر هم سر میزند و تعدادی هم از آنها سفارش میگیرد.
حجم سفارشات زیاد است. فتانه که هم برای نوید و هم برای اصغر جعبه ها را نقاشی میکند، نمی تواند این حجم را انجام بدهد. نوید به این فکر می افتد که از چاپ استفاده کند و به کمک دوستش رضا در شهر، تعدادی چاپ میکند. همچنان از آنجا که در بازدید از عطاری با خواص دارویی کاکوتی هم آشنا شده بود، یک برگه نیز بعنوان راهنما تهیه میکند که هم خواص کاکوتی را گفته است و هم طرز استفاده از آنرا بعنوان دارو یا بعنوان طعم دهنده.
فروش نوید خیلی بالا رفته است اما حالا او یاد گرفته که اصرار تجاری خود را حفظ کند. برای همین به جای فرستادن بسته های کاکوتی با ماشین اکبرآقا آنها را با پست میفرستد و از طریق تلفن و پیامک سفارش میگیرد.
با رسیدن روزهای عاشورا و تاسوعا، مردم زیادی به روستا می آیند و مراسم بزرگی در امامزاده برگزار میشود. خیلی از آنها مشتری کاکوتی های نوید هستند و آنرا به دیگران معرفی میکنند.
پسر دکتر از آمریکا توسط اینترنت با نوید ارتباط برقرار میکند و میگوید که دوستانش خیلی مزه چای کاکوتی را دوست داشته اند و از او میخواهد که چند جعبه برایش پست کند. نوید خیلی خوشحال است و با راهنمایی افراد مختلف چند بسته برای آمریکا پست میکند.
تابستان رو به پایان است. نوید از فتانه درخواست میکند که همراه او بیاید و جاهای قشنگ روستا را برای عکاسی به او نشان بدهد. در حالی که آنها در حال عکاسی برای جعبه های جدید هستند، نوید از نقشه های آینده اش برای توسعه کارش و زدن یک وب سایت برای ثبت سفارش میگوید. اما فتانه به یادش می آورد که با این برداشت بی رویه از کاکوتی، ممکن است در عرض چند سال کاکوتی در آن منطقه نایاب بشود و نوید به فکر فرو میرود.