با (((دلم میخواهد))) زندگی کردم و عاقبت آخرین خواسته ی دلم مرگ شد آن هم در اوج جوانی
دلم خوب فهمیده بود زندگی ارزش این همه سختی و رنج را ندارد وپیوسته دلم هوای نبودن می کرد.ولي مرگ فقط به اذن خدا جایز بود و بس و من از خودم مي پرسیدم چراباید زنده باشم؟؟؟که چه بشود؟؟؟؟
ویادم آمد برای رسیدن به کمال ولي برایم مثل گذشته مفهوم وانگیزه ای را تداعی نکرد.ومن دنبال انگیزه برای بودن و ادامه دادن گشتم وچیزی به ذهنم نرسید به جز این افسوس جهنمیان :که ای کاش دوباره به دنیا برمیگشتم…. و عمل صالح انجام ميدادم .
وآرزوی تمام شدن از دلم پرکشید. من تصمیم گرفتم باشم وببینم خدا چه میخواهد و همان کنم …. من (هواي نفس) خودم را کشتم تا بتوانم به معنی واقعی زندگی کنم وکارنامهي اعمالم را براي کمتر از ۱۰۰سال دیگر درخشان کنم.
تمام میشود دنیا….همین که حقیقتش را فهمیدم و دلم را زد… نقطه ی عطف خدا میخواهد هایم شد …….خدا را شکر میکنم.
حالا هر روز از خدا میپرسم برای چه میخواهد زنده باشم و از من چه ميخواهد. وزیبا شد زندگیم چون حالا فقط برای اینکه خدا میخواهد زنده ام. و زندگی میکنم و جهل و افسردگيم مرد .وعقلم زنده شد.
———————————— به قلم:انديشه ي پرواز ————————————————-
اینطوری خودکشی کنیم تا ان شاءالله به جای با كله جهنم رفتن سر از بهشت برين دربياوريم:به جاي هواپرستي و خود خواهي, خدا پرست و خدا خواه بشويم.