بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از مولوی
مولوی از شعرایی که زیباترین اشعار را سروده است و عرفان را میتوان در سرودههایش لمس کرد. بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از مولوی:
در این پایان در این ساران چو گم گشتند هشیاران/ چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتسأل
شرح حق پایان ندارد همچو حق/ هین دهان بربند و برگردان ورق
این جهان کوهاست و فعل ما ندا/باز گردد این نداها را صدا
این سخن پایان ندارد لیک من/ آمدم زان سر به پایان میروم
حدیث عاشقان پایان ندارد/ فنستکفی بهذا و السلام
دردهایی کآدمی را بر در خلقان برد/ آن حجاب از اول است و آخر و پایان تویی
از تو دوگاه خواهند تو چارگاه برگو/ تو شمع این سراییای خوش که می سرای
اگر تا قیامت بگویم ز تو / به پایان نیاید سر و پا تویی
سلطان سلطانان توی/ احسان بی پایان تویی
این سخن پایان ندارد باز ران / تا نمانیم از قطار کاروان
این حکایت را که نقد وقت ماست/ گر تمامش می کنی اینجا رواست
سرودههای سعدی گویی نه در گوش که در جان میپیچد و بر دل نشیند حتماً از بهترین اشعار برای پایان سخنرانی خواهند بود.
آن که من در قلم قدرت او حیرانم/ هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد/ همچنان قصه سودای تو را پایان نیست
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان/ هنوز وصفت جمالت نمیرسد به نهایت
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم / که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
دور به آخر رسید و عمر به پایان / شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل
آن که گویند به عمری شب قدری باشد / مگر آنست که با دوست به پایان آرند
سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت / شب به پایان رود و شرح به پایان نرود
نرود هوشمند در آبی / تا نبیند نخست پایانش
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی / حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
حافظ شیرازی از دیرباز است که انیس و مونس ما بوده است. بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از جناب حافظ را در ادامه بیان میکنیم.
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید / تبارک الله از این ره که نیست پایانش
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست / صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
شب رفت به پایان و حکایت همچنان باقیست / شکر تو نگفتیم و شکایت باقیست
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم / که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز / باشد که باز بینم دیدار آشنا را
آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد / جهان بگیرد اگر دادگستری داند
بهتر آن است که از لطایف سخن وحشی بافقی نیز جهت پایان سخنرانی بهره مند شویم.
نیست ما را طاقت و تاب جدایی اینهمه
ای به سوی در تو روی همه / با همه لطف تو فراوان است
لبم عاشق مدح خوانیست اما / دلیری از این بیش پیش تو نتوان
ز تصدیعت اندیشه دارم وگرنه / کجا میرسد حرف عاشق به پایان
غزل را چون به پایان برد فرهاد / به شیرین گفت از هجر تو فریاد
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای / ورنه ما کجا وین راه بیپایان کجا
سر باختن درین سفر دور، دولت است / ورنه طریق عشق به پایان که میبرد؟
دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز / میشود یا رب سخن چون از لب جانان جدا
خامشی به ز حدیثی که به پایان نرسد / کثرت شکوه ز تقریر برآورد مرا
اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی / آتشی درزن، بسوز این دلق مریم رشته را
عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
ذکر تو میکنیم و به پایان نمیرسد / وصف تو میکنیم و مکرر نمیشود
اوحدی گر گنهی کرد، چو پایت برسید / دست گیرش تو، که من بر سر استغفارم
چو ما با ضعف خود در بند آنیم / که بگزاریم خدمت تا توانیم
زبانم را چنان ران بر شهادت / که باشد ختم کارم بر سعادت
تن را قناعت زنده دل دار / مزاجم را بطاعت معتدل دار
مگذار که عاجزی غریبم / از رحمت خویش بی نصیبم
آن کن ز عنایت خدایی / کاید شب من به روشنایی